eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
456 ویدیو
72 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ببخشید که دیر جواب دادم. مجموعه تاریخ فرهنگ و تمدن که توی کانال معرفیش کردم خیلی خوبه، اگه تخصصی‌تر می‌خواید کتاب‌هایی مثل مجموعه تاریخ تمدن ویل‌دورانت هم هستن؛ ولی باید در نظر داشته باشید که ویل‌دورانت خیلی ضد دین و خداست. کتابی مثل انسان خردمند اثر یووال نوح هراری هم شاید بد نباشن ولی خب نویسنده‌ش اسرائیلی هست.
سلام این مسئله مربوط به تابستون پارسال بود، من خودم به طاقچه اعتراض کردم و طاقچه رو پاک کردم، با طاقچه برخورد قانونی شد و چند روز توقیف شد، ولی سربه راه شدن و دوباره آزاد شد؛ تا وقتی که تابع قوانین جمهوری اسلامی باشه و طبق قانون جمهوری اسلامی استفاده ازش منعی نداشته باشه استفاده می‌کنم.
سلام خیلی خوبه، من تا مدت‌ها در کلاس سید شهیدان اهل انارش شرکت می‌کردم... و خیلی چیزها یاد گرفتم. البته این مال حدود دو سال پیشه و استادم خود آقای واقفی بودن، نمی‌دونم کلاس بقیه استادها الان چطوری‌اند.
خدا نکنه🙄
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 آداب عید غدیر از زبان امیرالمؤمنین(ع) 👈 این سفارش‌های امیرالمؤمنین(ع) رو شنیده بودی؟! مشارکت در پویش اطعام غدیر: 🔻پرداخت آنلاین: Ghadir.org شمارۀ کارت:
6104337302241417
شمارۀ حساب:
8888885172
شمارۀ شبا:
190120000000008888885172

بانک ملت به نام «بنیاد خیریۀ حضرت زهرا» @Panahian_ir
امروز این کتاب رو شروع کردم؛ کتاب ارزشمندی که از طرف خانواده شهید به بنده هدیه شده. ۱۳ تیر تولد ۲۳ سالگیِ آرمان عزیزه...💔 📚 http://eitaa.com/istadegi
شما تصور کن یه بسیجی یا پلیس با موتور روی گازوئیل سر بخوره، بخوره زمین، محاصره بشه، بعد یه از خدا بی‌خبر کوکتل مولوتوف رو بندازه توی همون گازوئیلی که ریخته روی زمین... پ.ن: یکی از تاکتیک‌های اغتشاشگران، اینه که آشوب رو از جایی شروع کنند که رفت و آمد مردم عادی توش زیاده. اینطوری می‌تونستن از مردم عادی به عنوان سپر انسانی استفاده کنند. برای همین به شدت توصیه می‌کنم توی موقعیت‌های این‌چنینی، به هیچ وجه نزدیک آشوب نشید، به هیچ وجه و به هیچ دلیلی. می‌دونم آدم کنجکاو می‌شه ولی واقعا برای خودتون و نیروهای امنیتی دردسر درست می‌کنید. http://eitaa.com/istadegi
اگه چیزی به طرف شما پرتاب بشه، به من می‌خوره...🌱 پ.ن: تاثیر «شیر پاک مادر، لقمه حلال پدر، پرورش در مسجد و توجه و دقت والدین به تربیت» رو مشاهده می‌کنید. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفته پیش رستوران مهمون یکی از نزدیکان بودیم، غذا رو که آوردن دیدیم دو مدله، ته‌چین و کباب کوبیده. خاله‌م که داشتن غذا رو از گارسون تحویل می‌گرفتن ازم پرسیدن چی می‌خوری؟ گفتم فرقی نمی‌کنه... (حالا دلم ته‌چینو می‌خواستا، ولی گفتم یه وقت یکی ته‌چین بخواد و بهش نرسه) خاله‌م کوبیده رو گذاشتن جلوم و گفتن دیگه تو انتخاب نکردی من برات انتخاب می‌کنم😁 خلاصه که اینطوریه، اگه خودت انتخاب نکنی برات انتخاب می‌کنن😁 حالا چه غذا باشه، چه رییس‌جمهور🙄 پس خودتون با فکر و آگاهی انتخاب کنید... http://eitaa.com/istadegi
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۲۰ صدای ایلیا را در سرم می‌شنوم: ...معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. البته روش‌های پیچیده‌تر هم هست که بافت زنده رو تشخیص بده... خب، این حسگرها بیشتر حرارتی‌ان... اگه ضخامت چسب چوب زیاد نباشه، فکر کنم حرارت بدنت به قدری باشه که دستگاه بافت زنده رو بشناسه. در آن چند صدم ثانیه که دستگاه دارد اثر انگشت را شناسایی می‌کند، هوا همچنان در سینه‌ام معطل می‌ماند. قلبم ولی با قدرت مشغول کار است و حرارت و فشار خونم انقدر بالا رفته که دستگاه غلط می‌کند بافت زنده را تشخیص ندهد! انگار قلب دارد به کمکم می‌آید تا از پشت لایه نازک چسب چوب، زنده بودنم را به دستگاه ثابت کنم. منتظرم صدای بوق اخطار یا آژیر بشنوم و دستگاه باز نشود؛ ولی وقتی در کمال ناباوری، قفل دستگاه دربرابر حقه‌ام می‌شکند، با خنده‌ی بلندی هوای مانده در ریه‌ام را بیرون می‌ریزم. قلبم که انگار خیالش راحت شده، از سرعت تپیدنش کم می‌کند. مانند دونده‌ای که یک مسیر طولانی را دویده باشد، نفس‌زنان و با تن عرق کرده روی صندلی رها می‌شوم. -اوف... باورم نمی‌شد. دستم را روی گردنبند چرمی می‌گذارم که انگار همراه تپش‌های قلبم به نوسان افتاده. -ممنونم. فکر کنم این اولین‌بارته که شریک جرم می‌شی! انگار صدای عباس را می‌شنوم که می‌خندد؛ از درون آن گردنبند چرمی. دیگر راستی راستی باورم شده که زنده است. بقیه مُرده‌ها را نمی‌دانم؛ ولی عباس هنوز دارد زندگی می‌کند. زیاد هم زندگی می‌کند. اولین کاری که بعد از باز کردن کیف پول انجام می‌دهم، حتی قبل از این که ببینم چقدر موجودی دارد، این است که اثر انگشت خودم را هم روی آن ثبت کنم تا هربار محتاج اثر انگشت جعلی نباشم. می‌خواهم موجودی را چک کنم و دوباره قلبم به تپش افتاده. اگر خالی باشد چی؟ هاجر از کجا می‌توانسته موجودی‌اش را چک کرده باشد؟ شاید او هم تیری در تاریکی انداخته... در می‌زنند...! ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi