eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
537 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
/ به مناسبت همراه با بیانات و و زیرنویس و را جهانی کنید! من عاشق مبارزه با اسرائیلم I love fighting Israel אני אוהב להילחם בישראל انا أحب محاربة إسرائيل J'adore combattre Israël Amo pelear contra Israel イスラエルとの戦いが大好き 我喜欢与以色列作战 مجھے اسرائیل سے لڑنا پسند ہے Я люблю сражаться с Израилем Ngiyakuthanda ukulwa no-Israyeli Saya suka memerangi Israel İsrail ile savaşmayı seviyorum Adoro combattere Israele Ich liebe es, gegen Israel zu kämpfen Я люблю сражаться с Израилем ನಾನು ಇಸ್ರೇಲ್ ವಿರುದ್ಧ ಹೋರಾಡಲು ಇಷ್ಟಪಡುತ್ತೇನೆ 나는 이스라엘과 싸우는 것을 좋아한다 Би Израильтай тулалдах дуртай Aloha wau i ke kaua ʻana i ka ʻIseraʻela Is breá liom troid in aghaidh Iosrael
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 ترانهٔ My Voice ترانهٔ انگلیسی «صدای من» کاری از 🔸 من نمی‌توانم نفس بکشم، نه فقط زمانی که گلویم را گرفته باشند، بلکه تا وقتی ابرهای بی‌عدالتی آسمان را تیره و خورشید حقیقت را از چشمان ما پنهان کرده‌اند. 🔻موسیقی این ترانه برگرفته از آهنگ “Numb” از “XXXTentacion” است، هنرمند آمریکایی سیاهپوستی که او هم مدتی قبل از این کشته شد.
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
/ نماهنگ با صدای به مناسبت عید 💚🌴 علی فی الحرب علیه لا یعلی💪 کلیث بالضرب اتی یحصی القتلی...👊 چه قمر طلعتی!😍 چه شکر صحبتی!🥰 چه صفاتی...!😍💚
🔸 🔸 💣💣 خب خب خب... دوستان داریم میایم با یه رمان جدید، ... 👌 📗 رمان 🌿 ( ענף זית ) یک 🧕 🖊نویسنده: 📄خلاصه: اریحا (יְרִיחוֹ)، نام شهری باستانی و تقریبا ده‌هزارساله است که یکی از اولین سکونتگاه های بشری بوده و اکنون در کرانه باختری رود اردن و کشور فلسطین واقع شده؛ و در زبان عبری به معنای مکان یا گل خوشبوست. نام اریحا حدود هفتادبار در عهد عتیق تکرار شده و کتاب مقدس آن را «شهر خرماها» (עִיר הַתְּמָרִים) یاد کرده است. و البته، اریحا نام دختری‌ست که ناخواسته وارد یک نبرد سه‌هزارساله شده است؛ جنگی خاموش که سال‌هاست درجریان است. آنچه برای اریحا و سایر دختران داستان اتفاق می‌افتد، داستان همه دختران جهان است. داستان جنگیدن برای بهتر شدن؛ برای قدرت گرفتن. داستان جنگیدن زن ها علیه زن ها... و داستان نبرد تمام عیاری که صحنه گردان و سربازانش زن ها و دخترانند. توصیه می کنم دخترها بخوانند... https://eitaa.com/istadegi
مرد خودش را تا اتاق می‌کشاند و در آستانه در رها می‌شود. از چهره درهم رفته اش پیداست که درد دارد. مرضیه می‌پرسد: خب تکلیف چیه؟ مرد از درد سرش را به دیوار تکیه داده و با صدایی گرفته می‌گوید: الان می‌گم... فقط دوتا ژلوفن دارید بدید به من؟ -الان می‌آرم. چشمش به من می‌افتد و آرام سلام می‌کند. مچ پایش را گرفته و از شدت درد عرق کرده. مرضیه قرص مسکن را همراه یک لیوان آب به مرد می‌دهد. مرد می‌گوید: مچ پام در رفت، مجبور شدم خودم جاش بندازم. ⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆 https://eitaa.com/istadegi
"...وقتی زُعّاف در اختیار داری باید اینو یادت باشه که به احتمال زیاد بعد از اولین شلیک باید فرار کنی چون اگه خوش شانس باشی فقط یه بار بهت حال میده. بار دوم یا گیر میکنه یا آلات متحرک با گلوله به سمت هدف میره یا مگسک میپره یا کلا دستتو میذاره تو پوست گردو!" ⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆 https://eitaa.com/istadegi
-تا کی می‌خوای رو صندلیای فرودگاه بشینی؟ جا می خورم. مگر مرا می بیند؟ برمی‌گردم و پشت سرم را نگاه می کنم. تمام اطرافم را از نظر می‌گذرانم اما لیلا را پیدا نمی‌کنم. می گوید: -نمی‌خواد الکی دنبالم بگردی. بیا جلوی در فرودگاه، تو سمند نوک مدادی منتظرتم. مطمئن می شوم تا الان تعقیبم می‌کردند. جلوی در فرودگاه، سمند نوک مدادی را پیدا می‌کنم. شیشه هایش دودی ست. با تردید جلو می‌روم و در ماشین را باز می‌کنم. لیلا سرش را جلو می‌آورد و می‌گوید: -سلام خانمی! بیا بشین چند دقیقه. می نشینم و در را می‌بندم. فقط خودش روی صندلی راننده نشسته. می‌پرسم: -ببینم، شما خودتون یه تنه امنیت ملی رو حفظ می‌کنین؟ همکار دیگه ای ندارین؟ ⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆 https://eitaa.com/istadegi
دستانم هنوز از پنجره‌های ضریح جدا نشده اند که کاغذ کوچکی میان انگشتانم قرار می‎گیرد. می‌دانم نباید جلب توجه کنم. از گوشه چشم نگاه می‎کنم که ببینم کار چه کسی بود، اما حالا زنی که کاغذ را خیلی ماهرانه میان انگشتانم جا داده، پشتش به من است و دارد می‌رود. صورتش را نمی‌بینم، اما قدش نسبتا بلند است و چادر عربی پوشیده است. از ضریح فاصله می‌گیرم و کاغذ را در جیب مانتویم می‌گذارم. میان جمعیت نمی‌شود درش بیاورم و بخوانمش. نمی‌دانم از طرف خودی‌ها بوده یا دشمن؟ ⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆 https://eitaa.com/istadegi