May 11
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید / #نماهنگ #من_عاشق_مبارزه_با_اسرائیلم به مناسبت #روز_قدس
همراه با بیانات #امام_خامنه_ای و #حاج_قاسم_سلیمانی و زیرنویس #عربی و #انگلیسی
#قدس را جهانی کنید!
من عاشق مبارزه با اسرائیلم
I love fighting Israel
אני אוהב להילחם בישראל
انا أحب محاربة إسرائيل
J'adore combattre Israël
Amo pelear contra Israel
イスラエルとの戦いが大好き
我喜欢与以色列作战
مجھے اسرائیل سے لڑنا پسند ہے
Я люблю сражаться с Израилем
Ngiyakuthanda ukulwa no-Israyeli
Saya suka memerangi Israel
İsrail ile savaşmayı seviyorum
Adoro combattere Israele
Ich liebe es, gegen Israel zu kämpfen
Я люблю сражаться с Израилем
ನಾನು ಇಸ್ರೇಲ್ ವಿರುದ್ಧ ಹೋರಾಡಲು ಇಷ್ಟಪಡುತ್ತೇನೆ
나는 이스라엘과 싸우는 것을 좋아한다
Би Израильтай тулалдах дуртай
Aloha wau i ke kaua ʻana i ka ʻIseraʻela
Is breá liom troid in aghaidh Iosrael
#روز_جهانی_قدس
#سردار_سلیمانی
#قدس_خونبهایت
#covid1948
#فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 ترانهٔ My Voice
ترانهٔ انگلیسی «صدای من» کاری از #وتر
🔸 من نمیتوانم نفس بکشم، نه فقط زمانی که گلویم را گرفته باشند، بلکه تا وقتی ابرهای بیعدالتی آسمان را تیره و خورشید حقیقت را از چشمان ما پنهان کردهاند.
🔻موسیقی این ترانه برگرفته از آهنگ “Numb” از “XXXTentacion” است، هنرمند آمریکایی سیاهپوستی که او هم مدتی قبل از این کشته شد.
#افول_امریکا
#امریکا
#جورج_فلوید
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید / نماهنگ #تویی_دریا با صدای #علی_اکبر_قلیچ به مناسبت عید #غدیر 💚🌴
علی فی الحرب علیه لا یعلی💪
کلیث بالضرب اتی یحصی القتلی...👊
چه قمر طلعتی!😍
چه شکر صحبتی!🥰
چه صفاتی...!😍💚
#عید_غدیر
#غدیر
#فقط_به_عشق_علی
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
💣💣 خب خب خب...
دوستان داریم میایم با یه رمان جدید، #به_زودی ... 👌
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 ( ענף זית )
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
📄خلاصه: اریحا (יְרִיחוֹ)، نام شهری باستانی و تقریبا دههزارساله است که یکی از اولین سکونتگاه های بشری بوده و اکنون در کرانه باختری رود اردن و کشور فلسطین واقع شده؛ و در زبان عبری به معنای مکان یا گل خوشبوست. نام اریحا حدود هفتادبار در عهد عتیق تکرار شده و کتاب مقدس آن را «شهر خرماها» (עִיר הַתְּמָרִים) یاد کرده است.
و البته، اریحا نام دختریست که ناخواسته وارد یک نبرد سههزارساله شده است؛ جنگی خاموش که سالهاست درجریان است.
آنچه برای اریحا و سایر دختران داستان اتفاق میافتد، داستان همه دختران جهان است. داستان جنگیدن برای بهتر شدن؛ برای قدرت گرفتن. داستان جنگیدن زن ها علیه زن ها... و داستان نبرد تمام عیاری که صحنه گردان و سربازانش زن ها و دخترانند.
توصیه می کنم دخترها بخوانند...
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
مرد خودش را تا اتاق میکشاند و در آستانه در رها میشود. از چهره درهم رفته اش پیداست که درد دارد. مرضیه میپرسد: خب تکلیف چیه؟
مرد از درد سرش را به دیوار تکیه داده و با صدایی گرفته میگوید: الان میگم... فقط دوتا ژلوفن دارید بدید به من؟
-الان میآرم.
چشمش به من میافتد و آرام سلام میکند. مچ پایش را گرفته و از شدت درد عرق کرده. مرضیه قرص مسکن را همراه یک لیوان آب به مرد میدهد. مرد میگوید: مچ پام در رفت، مجبور شدم خودم جاش بندازم.
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
"...وقتی زُعّاف در اختیار داری باید اینو یادت باشه که به احتمال زیاد بعد از اولین شلیک باید فرار کنی چون اگه خوش شانس باشی فقط یه بار بهت حال میده. بار دوم یا گیر میکنه یا آلات متحرک با گلوله به سمت هدف میره یا مگسک میپره یا کلا دستتو میذاره تو پوست گردو!"
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
-تا کی میخوای رو صندلیای فرودگاه بشینی؟
جا می خورم. مگر مرا می بیند؟ برمیگردم و پشت سرم را نگاه می کنم. تمام اطرافم را از نظر میگذرانم اما لیلا را پیدا نمیکنم. می گوید:
-نمیخواد الکی دنبالم بگردی. بیا جلوی در فرودگاه، تو سمند نوک مدادی منتظرتم.
مطمئن می شوم تا الان تعقیبم میکردند. جلوی در فرودگاه، سمند نوک مدادی را پیدا میکنم. شیشه هایش دودی ست. با تردید جلو میروم و در ماشین را باز میکنم. لیلا سرش را جلو میآورد و میگوید:
-سلام خانمی! بیا بشین چند دقیقه.
می نشینم و در را میبندم. فقط خودش روی صندلی راننده نشسته. میپرسم:
-ببینم، شما خودتون یه تنه امنیت ملی رو حفظ میکنین؟ همکار دیگه ای ندارین؟
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
دستانم هنوز از پنجرههای ضریح جدا نشده اند که کاغذ کوچکی میان انگشتانم قرار میگیرد. میدانم نباید جلب توجه کنم. از گوشه چشم نگاه میکنم که ببینم کار چه کسی بود، اما حالا زنی که کاغذ را خیلی ماهرانه میان انگشتانم جا داده، پشتش به من است و دارد میرود. صورتش را نمیبینم، اما قدش نسبتا بلند است و چادر عربی پوشیده است.
از ضریح فاصله میگیرم و کاغذ را در جیب مانتویم میگذارم. میان جمعیت نمیشود درش بیاورم و بخوانمش. نمیدانم از طرف خودیها بوده یا دشمن؟
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
May 11