جلسه چهاردهم.mp3
10.27M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
آمدنــد خدمــت پیامبــر و گفتنــد: در همســایگی
مـا زنـی اسـت کـه صبـح تـا شـب روزه میگیـرد.
و شـب تـا صبـح عبـادت میکنـد، امـا بـد دهـان
اســت و همســایهها از او ناراضیانــد!
پیامبــر فرمـود: جایـگاه ایـن زن در جهنـم اسـت!
یعنـی،
پیامبــری کــه «اســلام» را آورده، ایــن زن را
مســلمان نمیدانــد؛ امــا اگــر مــن و شــما چنیــن
کســی را در همســایگی خــود داشــته باشــیم،
میگوییــم ایــن زن مذهبــی، بددهــن اســت!
کــدام مذهــب؟ کــدام دیــن؟
هرکـس کـه صـف اول مسـجد بـود و نمـاز خوانـد و روزه گرفـت، ولـی اهـل غیبـت بـود و تبعیـض
و داد و فریـاد،
مسلمان است؟
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
سلام و سپاس فراوان از نظرات پرمهر شما.
خوشحالم که رمان رو دوست داشتید.
درباره مطهره، قبول دارم که پردهبرداری کامل از ماجراش باید دیرتر اتفاق میافتاد و از اول داستان معلوم نمیشد؛ اما چون قسمتهای زیادی از داستان رو در ویراست دوم حذف کردم، و ماجرای مطهره در فلاشبک همین قسمتها بازگو میشد، ناگزیر ماجرای مطهره رو زودتر و به شکلی دیگه در داستان آوردم.
درباره اسارت عباس، بارها گفتم که بنده اصلا کشش روحی لازم برای نوشتنش رو نداشتم و خیلی تلاش کردم طولانیترش کنم؛ اما واقعا اعصابم رو میریخت بهم. دوستان مهشکن میدونن که چقدر برای من آزاردهنده بوده و واقعا این مسائل اذیتم میکنه.
نحوه نجاتش رو هم در رمان خانم اروند خواهید خواند.(این رمان هنوز منتشر نشده و در هفتههای آینده انشاءالله در همین کانال منتشر میشه)
درباره خانم رحیمی، این شخصیت میتونست خردهپیرنگ یا حتی یک پیرنگ اصلی و جذاب باشه؛ اما چون در فراز و فرود رمان گم شد، تصمیم به حذفش گرفتم تا موضوع شهید نشه. شاید بعدها، یک رمان با پیرنگی مشابه این نوشتم؛ رمانی که خانم رحیمی، شخصیت اصلیش باشه.
خط قرمز جلد سوم نداره؛ اما شاید شخصیتهای دیگهای که در رمان بودند رو بازهم در رمانهای دیگه ببینیم...
و البته، انشاءالله عباس در رمان بعدی هم حاضر خواهد بود به عنوان شخصیت فرعی.
نظر شما چیه؟
کدام قسمت رمان خط قرمز به نظر شما خوب پرداخته نشد؟
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
15 قسمت اول.mp3
7.38M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
واقعـا اگـر بهجـای گوشت گوسـفند، گوشـت خـوک بخوریــم، یــک قســمت از خدایــی خــدا از بیــن مــیرود؟
یــا مثـلـا یــک گوشــهای از عــرش الهــی،
شـکاف برمـیدارد و فـرو میریـزد؟!
اصلـا بهحـال
خــدا چــه فرقــی میکنــد کــه مــن چــه میخــورم؟
و چـه میکنـم؟
قضیـه واجـب و حـرام و حـال...
قضیــهی ســود و ضــرر «مــن» اســت!
نــه ســود
و ضــرر خــدا!!
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
سلام
قبول دارم. البته بستگی داره تعریف شما از تلخ نباشه. چون بنده شهادت رو یک اتفاق کاملا شیرین تلقی میکنم، حس میکنم پایان اگر با شهادت باشه زیباتره و اصلا حس میکنم هر پایانی جز شهادت، پایان تلخه...
ولی چشم. بخاطر شما سعی میکنم رمانهای بعدی رو شادتر ببندم.
#پاسخگویی_فرات