سلام
بله قطعا همه چیز به خواست امام ربط داره(و خواست امام، قطعا خواست خداست).
انشاءالله این فتنه تموم میشه و روسیاهیش بازهم به دشمنان امام حسین میمونه.
#اربعین
سلام
واقعیت اینه که برای کسی که جا مونده، دیدن رفتن بقیه خیلی جگرسوزه...
چندسال پیش توی نمازخونه نشسته بودم، دونفر از همکلاسیها داشتن درباره این که چطوری برن و چیا ببرند صحبت میکردند... یادمه خیلی دلم شکست...
#اربعین
سلام
بیاید همگی هر دعایی، ختمی، توسلی چیزی بلدیم به کار ببندیم...
من دیگه نمیدونم چی بگم...
تازه معلوم نیست پدر بنده بتونن بعد باز شدن مرز دوباره به امنیت عراق اعتماد کنن... خیلی دعا کنید.
#اربعین
شاید اگه به پدر میگفتم حاج قاسم الان عراقه و تامین امنیت زوار رو به عهده گرفته، خیلی راحتتر اجازه میدادن...
آه...
#اربعین
قطعا
امثال هارون الرشید و صدام و... هم نتونستند جلوی تابیدن این نور الهی رو بگیرند، مقتدی صدر دیگه کیه...
#اربعین
جاهطلبی، مقامطلبی، نژادپرستی...
آفتهاییه که به جان هریک از ما ممکنه بیفته و بیچاره شاخههای آفتزده که از تنه بزرگ درخت جدا میشن...
تنها راه دور موندن از آفت، پیوند با ریشه محکم ولایت فقیه هست.
خدا امام خامنهای عزیز رو حفظ کنه برای ما.
#اربعین
انشاءالله که خون شهدای امنیت بیثمر نمیمونه و با دعا و شفاعت این عزیزان راه کربلا باز میشه...
پ.ن: درباره اوضاع عراق زیاد پرسیده بودید. حقیقتا اطلاعات بنده هم بجز اونچه در اخبار گفته شده نیست. دنبال یک منبع معتبر هستم که شما رو ارجاع بدم به اون منبع برای مطالعه بیشتر.
#اربعین
سلام
بله خبرش رو شنیدم که گویا مشکل رفع شده.
انشاءالله همینطور بمونه.
#اربعین
سلام
ممنونم از شما، چشم این رو هم امتحان میکنم.
لطفاً همه دعا کنید...
#اربعین
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
✍️فاطمه شکیبا
میدانید به چی فکر میکنم؟ به این که اگر قسمتمان نشود، بازهم به این معنی نیست که رهایمان کردهاند. همین که داریم گریه میکنیم، همین که قلبمان آتش گرفته و همین که آرام آرام خاکستر میشویم، یعنی خدا هنوز ما را دوست دارد و همین مایه امیدواری ست. همین یعنی هنوز امیدی هست برای شنیده شدن دعاها. اگر خدا کسی را دوست نداشته باشد، محبت حسین را از دلش برمیدارد و آن وقت... بیچاره!
ولی میدانید، وقتهایی که یکی از من میپرسد چندبار رفتهای کربلا، دوست دارم قبل از ادامه مکالمه، دهانش را با چسب پهن ببندم یا از نزدیکترین در موجود، به بیرون هدایتش کنم. چون اگر ادامه پیدا کند و با یک لبخند ساختگی بگویم نرفتهام، و او لبخند ترحمآمیزی بزند و بگوید: «آخی! انشاءالله بری...»، یا با پشت دست دهانش را پر از خون میکنم یا از نزدیکترین پنجره موجود پرتش میکنم پایین. و لازم نیست بگویم به غایت از این ترحمهای ساختگی که هیچ سودی جز سوزاندن دل من ندارد، متنفرم؛ مخصوصاً اگر از سوی یک آدمِ کربلا رفته باشد که اصلا نمیتواند حسرتِ ما کربلا نرفتهها را درک کند و ترحمش فقط از سر تعارف و نقش بازی کردن است.(خشونت بالای متن بخاطر این است که الان عصبانیام، وگرنه تابحال هیچکس را از پنجره پرت نکردهام، توی دهان کسی هم نزدهام. نهایتا با یک لبخند ساختگی تمامش کردهام.)
امروز یکی از اقوام زنگ زدند: میتونی ساعت سه و نیم ترمینال کاوه باشی؟ داریم با یه کاروان خیلی عالی میریم کربلا. اگه میخوای بیا.
-چی؟ سه و نیم؟ همین امروز؟
-آره آره.
به این فکر کردم که هم گذرنامه آماده است، هم کارت واکسن دیجیتالی. ساعت را نگاه کردم. دوازده و پنجاه و هفت دقیقه یا به عبارت سادهتر: یک. ادامه داد: فقط کافیه ساک ببندی و دوش بگیری و بیای.
در ذهنم ادامه دادم: و از بابا اجازه بگیرم و گوشیمو شارژ کنم.
مغزم کلا قفل شد و به من من افتادم: خب... چیزه... آخه...
منظورم این بود که آخر من اصلا نرفتهام و نمیدانم چی باید ببرم با خودم. بعد اصلا هزینهاش چی؟ و بعدتر از آن این که کاروانش مهر تایید پدر را میخورد یا نه؟
-زود از بابا بپرس و به من بگو.
توپ را انداختم در زمین بابا. گوشی را دادم به بابا و پدر گرام گفتند به علت شرایط ناپایدار عراق، پاسخشان نه قطعی ست. خب دور از انتظار هم نبود. کمی برایم بهانه آوردند که تا بیایی نمازت را بخوانی نیمساعت طول میکشد و... خب اصلش همان شرایط ناپایدار امنیتی بود. و البته برای منی که کلا بدسفرم و اصلا مسافرتی که از یک هفته قبل همه امورش هماهنگ نشده باشد را نمیروم، آماده شدن تا ساعت سه و نیم غیرممکن بود.
حقیقتاً خیلی دلم شکست و یکی دو ساعتی با صدای گریهام خانه را روی سرم گذاشته بودم؛ چون آن بنده خدا یکی از کسانی بود که احتمال داشت بتوانم با او بروم کربلا و البته چندباری تلویحاً پرسیده بودم که چطور کربلا میروی و اینها... ولی مستقیماً نپرسیده بودم چون نمیخواستم برنامههایش را بهم بریزم و در رودربایستی با من، مجبور شود مرا هم ببرد. با خودم گفتم مثل سالهای قبل، اگر بخواهد من را هم ببرد از اوایل محرم بحثش را با خودم و پدر مطرح میکند و حالا که حرفی نزده، یعنی به هر دلیلی برنامهاش جایی برای گنجاندن من ندارد. و خب اصلا برنامه مردم به من چه ربطی دارد که بخواهم انتظاری ازشان داشته باشم؟
ولی قسمت خندهدار ماجرا اینجاست که دقیقا دو ساعت مانده به حرکت، زنگ میزند و هولهولکی دعوتم میکند و با کمال میل جواب منفیاش را میگیرد. یکی نیست بگوید مومن، تو اگر میخواستی من را ببری حداقل دیشب خبرم میکردی(که البته خودش هم ساعت یازده متوجه زمان حرکت شده و میتوانست همان یازده خبر بدهد نه یک بعدازظهر)، و اگر نمیخواستی ببری، لازم نبود به انگشتان دستت زحمت بدهی و بر مبلغ قبض تلفنت بیفزایی و یک تعارف اصفهانی بپرانی که بتوانی بعدا توجیه کنی: من گفتم بیا، خودت نیامدی!
خب مومن، خودت میرفتی زیارت، ما را هم دعا میکردی و البته، دعا نکردی هم نکردی؛ ما دعا هم نخواستیم از شما.
دقیقا با شمایی هستم که عازمید. بله دقیقا شما که احتمالا الان دم مرز منتظری یا در اتوبوس هستی و یا فردا و پس فردا عازمی... شما لطفا فقط بروید به زیارتتان برسید، لازم نکرده به فکر ما زیارتنرفتهها باشید، حلالیت هم لازم نیست بطلبید، دعا هم لازم نیست بکنید... به ما هیچ ربطی ندارد که طلبیده شدهاید. لطفا در سکوت زیارتتان را بروید و سربهسر ما نگذارید، وگرنه طوری پشت سرتان آه میکشیم و با همان آه آتشتان میزنیم که خاکسترتان به زور تا مرز برسد.
#اربعین
پ.ن: آن بنده خدای نامبرده هم هنوز اتوبوسشان راه نیفتاده و با تاخیر مواجه شدهاند. گفتم در جریان باشید، تا الان که فهمیدهام آهم به اندازه سه ساعت تاخیر اتوبوس میتواند اثر بگذارد. دوست دارم ببینم زورش به تاخیر هواپیما و خرابی اتوبوس و بسته شدن مرز هم میرسد یا نه...(صرفاً مزاح بود)
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
#محرم