محسن
اولین بمباران ها که شروع شد ، من پسر اولم را باردار بودم . حدودا 8 ماهه بود که راه افتادیم بیاییم تهران برای وضع حمل . در پیرانشهر دایی حاج حسن و یک خانوم و دختر بچه اش هم به ما ملحق شدند . تازه پادگان پیرانشهر را زده بودند و دود بود که بالا می رفت . من اصرار کردم که شب را در در پیرانشهر بمانیم و جاده هم که بسته است . حاجی گفت الان کسی در پیرانشهر نیست ، همه رفته اند ، حالا که شما اصرار می کنید باشه . گفتم : خب من این وضعیت را دارم و این خانوم هم که بچه کوچک دارد ... آنجا که رفتیم دیدیم بله ، همه رفته اند و قفل بزرگی زدند روی درب ها آنجا نمی شد ماند و جاده ای که به سمت تهران می رفت هم امن نبود . چون می گفتند خطر زیادی دارد . بالاخره دل به دریازدیم و رفتیم . آتش وحشتناکی به پا بود و ما به دعا مشغول بودیم والحمد لله به سلامتی از جلوی پادگان رد شدیم و به سمت تهران رفتیم . به تهران رسیدیم و حاج حسن باز برگشت ماموریت . پسر اول ما هم محسن ، 25 روزه بود که حاجی آمد . البته تماس تلفنی داشتیم . بعد هم باز دوباره برگشت منطقه . @istadeh_tashahadat
🌷•°|…حَقیقَتاً
شَـــــهادَتْ🕊
جانْ کَندَنْ نیستْ،
دِلــ💔ـ
کَندَنْ اَست…ْ|°•🌷
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهید_مدافع_حرم
@istadeh_tashahadat
🌸🍃
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهید _ رضا حاجی زاده @istadeh_tashahadat
دستم بہ روے سینہ
و چشمم بہ روے تو
از جان و دل سلام
بہ تو صاحب الزمان
🍃السّـــلامُ علیڪ
یا صاحب الزمان
(عَجّل اللہ تعالی فرجہ)🍃
صبحتون مهدوی
@istadeh_tashahadat
❤️بر خال لبت نوشته یُحیی و یُمیت❤️
❤️مَن ماتَ مِن العِشقِ فقد ماتَ شهید❤️
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای @istadeh_tashahadat
حکایت امروز
میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی
اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در میآورم.
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و
رفت به خانهاش و به همسایهها گفت:من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی.
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت:من از راه دور آمدهام و گرسنهام
درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!
پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟
درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است!
همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد، گفت:حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.
@istadeh_tashahadat
چہ مهربانانہ
انتظارِ پرواز را
در نگاهتان میشود دید
ڪہ تفسیرِ بلندے از دوستے
را متبلور میڪند ...
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@istadeh_tashahadat
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#ماجرای_خواب_حضرت_زهرا 🌹
🔹سوریه که بود پیام داد گفت #خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با #پوتین نماز میخوندم.
🔹یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت #نمازت قبول نیست و منم به شکافتادم.بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه #خانم_چادری اومد به خوابم و گفت: #پسرم ازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله
⭕️تا به خودم اومدم فهمیدم #حضرت_زهرا رو دیدم و از خواب پریدم
#حضرت_زهرا_مدد ❤️
#شهید_حسین_معزغلامی
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@istadeh_tashahadat
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
حاج آقـا پناهـیان
خـیلی زیبا میگـفت..،
خـدا تو رو دوسـت داره...، :)
تُ سرت و انداخـتی پایین
دنبال دلـت رفـتی.. :)
@istadeh_tashahadat
Electron-HamedZamani.mp3
10.44M
💥💥الکترون💥💥
اثری جدید از حامد زمانی👌
@istadeh_tashahadat
#چهل_سال_پیروزی
🔻 رهبرانقلاب: معجزهی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما میبینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام رحمهالله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیهی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن میایستد. ۱۳۹۷/۰۹/۲۱
@istadeh_tashahadat
🔰 دیدار مسئولان دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم با رهبر انقلاب
🔻 حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار مسئولان دفتر تبلیغات اسلامی، یک وظیفه مهم این دفتر را پاسخ به سؤالها و نیازهای فکریِ جوانان، دانشجویان و گروههای اثرگذار فرهنگی برشمردند و توصیههایی در خصوص حضور جریانساز در فضای مجازی و آسیبشناسی مقوله تبلیغ بیان کردند.
🔹️ حضرت آیتالله خامنهای با تجلیل از خدمات دفتر تبلیغات اسلامی، وجود نواندیشی و روشنفکری دینی در این دفتر را مغتنم دانستند و گفتند: امروز، دوره انقلاب و روزهای کار و حرکتهای جهشی است و قم به اینگونه نگاهها و جهتگیریهای نو، بیش از پیش احتیاج دارد.
🔹️ ایشان دفتر تبلیغات اسلامی را یک واحد زنده و برخوردار از تألیفات پر شمار برشمردند و افزودند: البته جای دفتر تبلیغات در مجموعههای اثرگذار کشور خالی است و این دفتر باید با شناسایی مجموعههای مؤثر فرهنگی و پاسخ دادن به سؤالهای دینی آنها، بر غنای فکری این مجموعهها بیفزاید.
🔹️ رهبر انقلاب با اشاره به سؤالهای متنوعِ دینی که برای دستاندرکاران فعالیتهای فرهنگی و هنری وجود دارد، خاطرنشان کردند: پاسخگویی به این سؤالها و ابهامها، وظیفه حوزه و دستگاههایی همچون دفتر تبلیغات اسلامی است.
🔹️ ایشان دفتر تبلیغات را به اولویتبندی و تمرکز بر کارهای زمینمانده در حوزه علمیه قم توصیه کردند و در خصوص فعالیتهای تبلیغی در فضای مجازی، افزودند: دستگاههای مختلفی در فضای مجازی حضور دارند اما حضور در این فضا باید یک حضور جریانساز باشد، ضمن اینکه بهترین راه شناسایی و ارتباط با گروههای مؤثر فرهنگی و یافتن سؤالها و سرنخهای فکری آنان، استفاده از فضای مجازی است.
🔹️ حضرت آیتالله خامنهای همچنین تدوین و انتشار کتابهایی با موضوع پاسخ به شبهات فکریِ جوانان و دانشجویان را لازم دانستند.
🔹️ «تدوین دانش مددکاری اسلامی»، «شبکهسازی و همافزایی با سایر دستگاههای فعال در امر تبلیغ» و «آسیبشناسی تبلیغ» از دیگر توصیههای رهبر انقلاب اسلامی در این دیدار بود.
🔹️ ایشان به یک حلقه مهم در فعالیتهای تبلیغی یعنی «اثر و بازخورد تبلیغ» اشاره کردند و افزودند: صرفِ رفتوآمد مبلغان و گروههای تبلیغی به شهرها و روستاها و تأکید بر خوشبیان بودن آنها کافی نیست. مبلغان باید بهگونهای آموزش داده شوند که بتوانند پس از پایان دوره تبلیغ نیز ارتباط و تبادل فکری خود را با جوانانِ مستعد استمرار بخشند و در ظرف چند سال، جمعی از همین جوانان را به مبلغان دین در منطقه خود تبدیل کنند.
🔺️ حضرت آیتالله خامنهای با اشاره به توقعات زیاد از حوزه علمیه قم برای حل مسائل و ابهامات، گفتند: در گذشته چنین توقعاتی از قم وجود نداشت و حوزه علمیه، سربهزیر و مشغول کار خود بود اما امروز این انتظار از حوزه علمیه قم وجود دارد که برای ابهامها و مشکلات دینی راهحل داشته باشد.
@istadeh_tashahadat
❤️جانم فدای امام خامنه ای❤️
ای حبیــب قلـب ما سیــد علــی
عشـق با تو می شود معنـا ولـی
عشق یعنی در حلب سر باختــن
کــربـلا را کــربـلا هــا ســاختــن
عشـق یعنی سینه چـاک حسیـن
زخم لب های عطش ناک حسین
سینه ای از عشق حیدر صیقلی
آفتـــابـی از حقــیـقت منجلــی
نــور زهرایی ز رخسـارش جلی
عشق یعنی رهبرم سیـــد علــی @istadeh_tashahadat
ارومیه
حدود 4 ماه در تهران ماندیم و بعد دوباره بار سفر بستیم . این بار رفتیم ارومیه . چون حاجی می گفت سردشت خطرناک است . این بار وسایل بیش تری بردیم . ارومیه یک خانه اجاره کردیم که پایین اش کارگاه نجاری بود و یک حالت انباری داشت . من گفتم : من را بایک بچه 4 ماهه اینجا می خواهی بگذاری ؟ من می ترسم . برای خانه سازمانی هم در نوبت بودیم . یکی از دوستان حاج آقا که اصالتا گرمساری بود در ارومیه مستاجر بودند . به حاج آقا گفتند که خانومتان و پسرتان را پیش ما بگذارید . آن ها خودشان 4 بچه داشتند . من در یکی از اتاق ها ماندم ، حدودا یک ماه آنجا بودم که طبقه بالایشان خالی شد و رفتیم آنجا . چند ماه آنجا بودیم که بعدش رفتیم خانه سازمانی . پسر دومم هم در سال 66آن جا به دنیا آمد . اینبار حاج حسن یک هفته ماند . پسر دومم تقریبا 7 ماهه بود که حاجی آمد در ارومیه ولی در تمام مدت در رفت و آمد بود . یک مدتی هم در مهندسی تیپ 53 در ارومیه خدمت کرد . فرزند سوممان فاطمه سال 67 به دنیاآمد . دیگر در زمان تولد فاطمه ، حاج حسن حضور داشت . حدودا 8 سال ارومیه بودیم . سال 67 که جنگ تمام شد حاج آقا برای بازسازی کماکان در منطقه حضور داشت . یادم است که سال هایی که ارومیه بودیم ، حاجی وقت هایی که بر می گشت می رفت در حسینیه ای که در آن نزدیکی بود و مراسم برگزار می کرد . دعای کمیل و روضه های محرم و .... .
. . یک بار وقتی از حسینیه برگشتند پرسیدم : چند نفر بودید . بچه ها گفتند : دو سه نفر. گفتم : حاجی ! شما برای همین چند نفر اینجوری وقت می گذاری و می روی پشت بلندگو ؟ گفت : من برای خدا می خوانم ، حالا هرچه قدر آمدند .
@istadeh_tashahadat
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیده محبوبه دانش آشتیانی @istadeh_tashahadat
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
🍃🌹🍃🍁🍃🌹🍃🍂🍃🌹🍃
🌸مبلغ این فرهنگ باشید و برکاتش را در زندگیتان ببینید...🌸 @istadeh_tashahadat
🔻زنی که دیدن خواب شهید حججی مسیر زندگیش عوض شد🔺
۳۲سال سن دارم و خدا را شکر میکنم که امروز میتوانم بگویم که یک محجبه هستم؛
۲۹ آبان ۱۳۹۶ اخبار
به گزارش باحجاب، همواره در اطراف خود خبرهایی از تغییر مسیر زندگی برخی افراد شنیدهایم که حتی در باورمان نیز نمیگنجد؛ این گزارش قصه زندگی زنی است که با دیدن شهید محسن حججی در عالم رؤیا، صراط زندگیاش به کلی تغییر یافت.
چند صباحی است که در رسانه ملی نیز با پخش برنامه «از لاک جیغ تا خدا» با چنین افرادی آشنا میشویم؛ سوژه مطلب پیشرو نیز یکی از همان موارد جذاب و خواندنی است.
مشروح صحبتهای این بانو را در زیر میآوریم.
* همسرم بیغیرت نبود
در گذشته ظاهرم به گونهای بود که از پوشش ظاهری خوبی برخوردار نبودم و میتوانم بگویم به معنای واقعی یک بدحجاب بودم.در پوششم از رنگبندیهای متنوع استفاده میکردم، به گونهای که جذاب و مورد پسند دیگران باشد، همواره با خود میگفتم داشتن حجاب، هنر نیست، اگر این گونه در جامعه حاضر شوند و با وجود نگاههای هیز نامحرمان در امان بمانند، این هنر است.
همسرم راضی به این پوشش نبود و واقعاً ناراحت بود، این من بودم که به او تحمیل میکردم که بدحجاب باشم، شوهرم بیغیرت نبود اما از درون میشکست.
* باحجابها را به سُخره میگرفتم
۳۲سال سن دارم و خدا را شکر میکنم که امروز میتوانم بگویم که یک محجبه هستم؛ حالا هم وقتی بدحجابیها را میبینم به خودم جرأت نمیدهم کسی را نصیحت کنم یا عقایدم را به او تحمیل کنم.دو پسر ۱۴ و ۱۶ ساله دارم که حاضر نمیشدند در جمعها همراهم باشند و یک دختر ۳ ساله دارم که لباسهایش را با خودم سِت میکردم و ناخواسته عقایدم به او تحمیل میشد.همیشه فکر میکردم حجاب عقبماندگی و تحجر است و باحجابها را به سُخره میگرفتم؛ الان خودم به درد آنها دچار شدم و بعد از باحجاب شدن مورد تمسخر قرار میگیرم.روزی که میخواستم محجبه شوم، حقیقتاً خجالتزده بودم که این ناشی از حال و روز گذشتهام بود.فروشنده لوازمالتحریر هستم، بعد از اینکه باحجاب شدم برخی از آشنایان مرا نمیشناختند، واقعاً حجاب به سلاحی برای حفظ من تبدیل شد.
* شب چهارم محرم
در محرم امسال، اتفاقی، مسیر زندگی مرا تغییر داد، هیچ شناختی نسبت به شهدای مدافعان حرم نداشتم و بر این باور بودم که آنها خودخواه هستند که از خانواده خود میگذرند تا در کشوری دیگر کشته شوند؛ تا اینکه شبی به یکی از شهدای مدافع حرم وقتی در حال ذبح او بودند، توهین کردم.شب چهارم محرم در عالم خواب دیدم چند تا خانم محجبه، چادری را به من هدیه کردند، حیران از خواب برخاستم، دوباره به خواب رفتم، باز هم همان خانمها را دیدم که مقنعه سرم گذاشتند و پیشانی مرا بوسیدند، نسبت به این کارشان معترض شدم، باز هم از خواب بلند شدم، رفتم خواب را برای همسرم تعریف کنم اما شنیده بودم که خواب بد را تعریف نمیکنند.خوابیدم تا اینکه صبح از خواب بیدار شدم اما باز هم متقاعد نشدم که این خواب بد را برای کسی تعریف کنم.
* صبح روز پنجم محرم
ساعاتی از صبح نگذشته بود که باز هم خواب به سراغم آمد، اینبار در خواب، شهید مدافع حرم محسن حججی که پرچمی به دستش بود را دیدم، خودش را معرفی کرد و گفت: آرزویم شهادت بود، من سرم رفت تا روسریات نرود، اگر حجابت را رعایت کنی نزد خدا عزیز میشوی و … .قبل از این خواب اصلاً شهید حججی را نمیشناختم، در فضای مجازی به دنبال نامش رفتم تا اینکه عکسهای بیسر او را دیدم، زندگیاش را مطالعه کردم و صحبتها و نگرانیهایش را در مورد حجاب شنیدم.
پس از شناخت کامل شهید، منقلب شدم و دیگر اشک امانم نمیداد، خواب را برای همسرم تعریف کردم و گفتم: «میخواهم چادری شوم». همسرم گفت: «اگر میخواهی مدت کوتاهی به طور احساسی چادر بگذاری و دوباره از کار خودت پشیمان شوی، این کار را اصلاً انجام نده».همچنان در پی تعبیر کردن خوابم بودم و احساس میکردم تعبیر خوابم این است که باید چادری شوم.
* تصمیم نهایی
همسرم مرا از چادری شدن منع میکرد، بین دو راهی بودم که اینبار در همان روز مجدداً در عالم رؤیا شهید حججی را دیدم، هدیهای به من داد که با پارچه سبزی آن را پوشانده بود، وقتی که پارچه را کنار زدم، سر بریده او را دیدم، با وحشت از خواب بلند شدم و در همان لحظه تصمیم نهاییام را گرفتم که هر طوری شده باید چادری شوم.
بدون اینکه آرایش کنم به فروشگاه حجاب که نزدیک محل کارم بود، رفتم تا چادر و مقنعه بخرم، فروشنده مرا نشناخت، وقتی خودم را معرفی و خوابم را برای او تعریف کردم، خیلی خوشحال شد.بعد از این ماجرا پوستر شهید را به شیشه مغازهام زدم، هر کسی اگر حرف یا طعنهای میزد، دلم میخواست با تمام وجودم از شهید حججی دفاع کنم.همسرم یک روز از من حمایت میکرد و یک روز نیز به دلیل حال و روز گذشتهام سکوت میکرد، این در حالی بود که دیگر ب
هدایت شده از به این آدرس بیائید 👇👇
صبح ما خیر است ای یاران
ز پیغام شما
جان ما مست است دائم
از می جام شما
کام ما هر صبح
شیرین گردد از پیغامتان
چون عسل شیرین کند یزدان ما کام شما !...
#اقبال_لاهوری
گفت:میخوام شھیدبشم 🕊
گفتم:دعامیکنم
ھمسن شھید_همدانی 🌷
ڪه شدی شھیدبشی ✊
گفت:نمیدونی❗️
لذتی ڪه اقا علی_اڪبر 💚
از شهادت گرفت✌
حبیب 💛نداشت
همسرشهید 💞
محمدحسین_محمدخانی 🌷 @istadeh_tashahadat
💎 بزرگی را گفتند
تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟
گفت هیچ کار
گفتند: مگر می شود؟
پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟
گفت:من در تربیت خود کوشیدم
تا الگوی خوبی برای آنان باشم @istadeh_tashahadat
1_42112658.mp3
19.85M
⬅️ مداحیِ زیبای #شهادت_یعنی..
🎤 با صدای #سید_رضا_نریمانی
🔻مگه قشنگ تر از اینم میشه از شهادت خوند؟؟!! 👌👌
#پیشنهاد_دانلود💯
✨اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله✨
🍃🌸 @istadeh_tashahadat
خانه به دوش
بعد ارومیه رفتیم سمنان با 3 تا بچه ها ، 2سال سمنان بودیم . اواخر شهریور حاجی آمد و گفت باید برویم اصفهان . دوباره زندگی مان را جمع کردیم و رفتیم اصفهان . 2 سال هم در اصفهان زندگی کردیم . سال 74 مهدی به دنیا آمد که مصادف شد با امتحانات حاج حسن . چون حاج حسن بعد جنگ شروع کرد به ادامه تحصیل . مهدی 23 روزه بود که حاجی آمد و مهدی را دید خیلی عاشق بچه ها بود شب اول که آمد مهدی را بغل گرفت . مهدی خیلی کوچک بود و مدام گریه می کرد . حاجی گفت : خانوم ! شما بخواب ، من نگهش می دارم ، گفتم کار شما نیست ولی اصرار کرد. بعد دیدم خودش بچه ها را آورد و گفت کار من نیست