🎋جوانان انقلابی
📚معرفے کتاب:یادت باشد 📖❤️عاشقانه ترین کتاب شهدایی به روایت:همسر شهید #پیشنهادمطالعه @istadeh_tashah
نکاتے که رهبر انقلاب درباره ڪتاب #یادتباشد فرمودند👆
#تصویربازشود
@istadeh_tashahadat
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🎤گفتگو با همرزم و رفیق شهید مدافع حرم جواد محمدی
🔸قسمت سوم🔸
🌹از زمان شهادت علی شاهسنایی آسمانی شد
ابراهیم از رفاقت دوماهه با علی شاهسنایی در سوریه نکته ها گفت:
سال ۹۴ و اعزام دو ماهه ما به سوریه، آغاز رفاقت سه نفره با علی شاهسنایی شد، روحیات خاص علی شاهسنایی باعث شد که از دست دادن علی برای #جواد بسیار سخت تمام شود زیرا علی شاهسنایی همانند جواد، محور روحیه بود.
وی از تلاش بی شائبه جواد در به عقب بردن پیکر مطهر علی شاهسنایی خاطرات بسیاری داشت و با اشاره به شهادت مظلومانه علی تاکید کرد:
"بعد از آزادسازی خان طومان، زمانی که علی شاهسنایی به شهادت رسید، طبق قراری که گذاشته بودیم،
جواد تمام تلاشش را کرد که پیکر #علی را به عقب برگرداند تا دست نیروهای معاند نیفتد و تلاشش به نتیجه رسید
ولی در آن زمان باید شرایط را به گونه ای کنترل می کردیم که بچه ها از شهادت علی مطلع نشوند،
جواد در حالی که غم از دست دادن علی برایش بسیار گران بود، اجازه نمی داد که نیروها از شهادت علی مطلع شوند و روحیه خودشان را از دست بدهند و در پنهان به اندازه ای برای علی گریه کرده بود که چشمانش قرمز شده بود
ولی به خاطر بچه ها به من می گفت اگر می خواهی گریه کنی برو جای دیگر که بچه ها متوجه نشوند.
بعد از مدتی که همه از شهادت علی مطلع شدند؛ با وجودی که وجودش از نبود علی می سوخت به همه می گفت که "علی به حقش رسید و خواسته ای جز شهادت نداشت".
همرزم شهید از شجاعت جواد این چنین گفت:
زمانی که شهید علی شاهسنایی به درجه شهادت رسید، جواد با شجاعت برای نجات پیکر مقدس شهید، به جلو رفت؛ تیر به ران جواد محمدی خورد و به شدت مجروح شد، بعد از گذشت چند ساعت جواد سوار بر موتور و چوب دستی که به عنوان عصا از آن استفاده می کرد، با پای خونین به جلو آمده بود تا کمک کند،
به او گفتم با پای مجروح چرا جلو آمدی، گفت:
این زخم چیزی نیست و اجازه دهید با موتور جلو بمانم؛ اتفاقی نمی افتد و لبخند زد.
🌹در سفر راهیان نور دلش را با شهدا گره میزد/ پیاده روی اربعین را از دعای عرفه شلمچه داشتیم
ابراهیم از روحیه #خدمت_رسانی جواد و #وقف کردن اموال شخصی اش در راه شهدا و سفر راهیان نور این چنین بیان کرد:
چند سالی بود که اوایل اسفند با جواد به راهیان نور می رفتیم و این مدت جواد با ماشین شخصی خودش کار خدمت رسانی به زائران شهدا را انجام می داد و هیچ گاه از کسی بابت این کار، مطالبه ای نداشت.
وی از #روحیه_خستگی_ناپذیر جواد در کار خیر و معنویت و نذر چند ساله جواد در شلمچه این چنین گفت:
چند سالی بود که جواد به همراه رفقا در روز عرفه به شملچه میرفتند و در بین زائران شلمچه، شربت توزیع می کردند.
جواد میگفت بیا اینجا از خدا بخواهیم که اربعین کربلا با پای پیاده رهسپار شویم و این چنین شد و سال بعد از آن نیز اربعین سوریه بودیم و امسال اربعین، جواد عزیزمان به ارباب تشنه لب امام حسین(ع) رسید و ما از قافله جا ماندیم.
اصفهان شرق
👈ادامه دارد...
🍃🌸
#شهیدجوادمحمدی
@istadeh_tashahadat
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🎤گفتگو با همرزم و رفیق شهید مدافع حرم #جواد_محمدی
🔸قسمت چهارم🔸
🌹خاطره ای از یک سفر اربعین/ پای رفیق باید ایستاد
ابراهیم با خاطره ای از سفر اربعین ادامه داد:
دفعه اول که اربعین کربلا باهم پیاده رفتیم، من اواسط راه پا درد شدیدی گرفتم، به جواد گفتم:
شما بچه ها را بردار برو جلو و معطل من نشوید و سر ظهر عمود ۳۱۰ منتظر بمانید تا که من برسم.
ظهر که رسیدم به عمود ۳۱۰، جواد و بچه ها را پیدا نکردم، دو ساعتی دنبالشون گشتم ولی باز پیداشون نکردم؛
باخودم گفتم بچه ها حتما زیاد معطل من شدند و چون قرارمون برا استراحت و خواب در عمود ۳۶۰ هست حتما رفتند آنجا
حرکت کردم که برسم به جواد و دوستان، ولی جواد همون اطراف عمود۳۱۰ ایستاده بود منتظر من.
بچه ها به جواد اصرار می کنند که بیا برویم و حتما ابراهیم ما را پیدا نکرده و رفته جایی دیگر، ولی جواد در جواب بچه ها تکرار میکنه که تا ابراهیم را پیدا نکنم از اینجا تکون نمیخورم؛ هرکس میخواد حرکت کنه، اشکال نداره ولی من میمونم تا ابراهیم را پیدا کنم.
جواد میگه ما باهم پیمان داریم که هوای همدیگه را داشته باشیم و من بدون اون نمیام تا پیداش کنم، این درس بزرگی بود برا همه رفقا که یادبگیرند پای رفیق تا همه جاباید ایستاد.
🌹باب روضه که باز می شد، بلند بلند گریه می کرد/ در سوریه نشان از مادرش حضرت زهرا(س) گرفت
ابراهیم از ارادات خاص جواد به حضرت زهرا(س) و کار شبانه روز برای هیئت رزمندگان درچه این چنین ذکر کرد:
از لحاظ معنوی، مایه دار بود و به حضرت زهرا ارادات خاص داشت به نحوی که در اعزام چهارمش به سوریه، ترکش به پهلو و سرش خورده و به شدت مجروح شده بود.
در رابطه با زخم پهلویش می گفت:
"در سوریه نشان از مادرم زهرا(س) گرفتم و پس از این جراحت به وضوح شوق رفتن در چهره اش هویدا بود و در روضه مادر بی تابی بیشتری می کرد".
وی با اشاره به اینکه وقتی باب روضه باز می شد بلند بلند گریه می کرد، خاطرنشان کرد:
در عرصه کار فرهنگی کم نمی گذاشت و از ارکان هیئت رزمندگان درچه بود. یک ماه به ماه محرم ارام و قرار نداشت و برای مراسم بانی پیدا می کرد و خودش در دهه اول در آشپزخانه هیئت خدمت می کرد؛
نکته مهم این بود که به محض شنیدن صدای روضه به سرعت لباس آشپزخانه را از تن در می آورد و به جمع عزاداران می رفت و پس از اتمام روضه، دوباره لباس آشپزخانه را به تن می کرد.
روحیات عجیبی داشت که او را به شهادت نزدیک تر می کرد و شهادت برازنده وجود نازنینش بود.
اصفهان شرق
#خاطره
👈ادامه دارد...
#شهیدجوادمحمدی
@istadeh_tashahadat
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
داشتـم تو جـادہ میرفتـم
دیـدم یہ بسیجے ڪنـار جـادہ
دارہ پیـادہ میـرہ
زدم ڪنار سـوار شد.
سلام و علیـڪ ڪردیـم و راہ افتادیـم.
داشتـم با دنـدہ سہ میرفتـم
و سـرعت ۸۰ تـا.
بهم گفت:
اخـوے شنیـدے فرمانـدہ لشڪرت
گفتـہ ماشینـا حق ندارن از ۸۰ تا
بیشتـر بـرن ؟!
یہ نـگاہ بهش ڪردم
و زدم دنـدہ چهــار !
گفتم اینـم بہ عشق فرمانـدہ لشڪـر !
سرعتُ بیشتـر ڪـردم
تو راہ ڪہ میرفتیـم
دیـدم خیلے تحویلش میگیـرن
میخواست پیـادہ بشـہ
بهش گفتـم اخـوے
خیلے بـرات درنوشابـہ باز میڪنـن،
لااقل یہ اسم و آدرس بهم بـدہ
شایـد بدردت خـوردم ؟!
یہ لبخنـدے زد و گفت:
همون ڪہ بہ عشقش زدے دنـدہ چهـار ! 😅😅
#سردارشهید_مهدے_باڪری🌷
فرمانده لشکر عاشور
برای شادی روح شهدا #صلوات
@istadeh_tashahadat
آهای پسر حزب اللهی و مذهبی که غیرت داری...
💯حتما تا اخر مطالعه شود 💯
پسر حزب اللهی و مذهبی که غیرت داری و حواست به خواهر دینیت هست و تذکر میدی و به یادش میندازی که نباید این کار رو بکنه ( عکس شخصی نزاره رو پروفایلش ) و میگی جنس خودتو میشناسی و ... دمت گرم ، ممنون 👏
☝️ ولی آیا شما نمیدونی دخترا خیلی بیشتر از پسرا احساسی اند ، زودتر دلبسته تر میشن ؟؟
❌ 🚫 تو خودت چرا چپ و راست از خودت عکس میگیری میذاری تو پروفایلت ؟
که چی دل دختر مردمو ببری ؟؟؟!!
یا برا مخاطبات میذاری یا برا دوستات میذاری یا خانوادت !!! مگه اونا تو رو نمیبینن همیشه ، نکنه میخوای بگی برا اونا نشون میدی خودتو ؟؟؟!!!
☝️ اگه دخترا روی این رو ندارن که مستقیم مثل خودتون رفتار کنن و رک بگن دخترا وابسته تون میشن ، شماها به ذهن خودتون نمیاد ؟؟ ‼️
❌ هی از گلزار شهدا رفتن و ته ریش گذاشتناتون و انگشتر عقیقاتون و حرم رفتنتون هیئت رفتن و طبیعت رفتناتون و کلی جاهای دیگه که میرید عکس میزارید پروفایل های تلگرام و اینستا و ... که چی بشه ؟؟ !! که دخترا لایک کنن و ببینن ؟؟ !!
نمیگید شاید یه دختری به گناه بی افته ؟؟؟ دلبسته بشه ؟؟؟ پس چرا رعایت نمیکنید ؟؟؟
❗️ انگشتر عقیق در دین ما مستحبه ، یه دختر خانم جوان و کم سن و سال وقتی عکس شما رو میبینه با خودش میگه : (( چه فرد معتقدی ، چقدر خوب که حواسش به این مسئله هست
🔸 دو روز بعد یه عکس از آقا می بینه تو حرم یکی از ائمه یا امام زادگان ، دوباره یه قسمتی از ذهنش فعال میشه و با خودش میگه : (( چقدر خوب که اخوی ما اهل زیارته ! ))
🔸 باز چند روز بعد یه عکس از آقا میبینه که هیئته یا تو گلزار شهداس یا تو طبیعته باز قسمت هایی از مغزش فعال میشه و با خودش فکر میکنه و ایده آل سازی میکنه
🚫 و همینطور عکسای دیگه .
دختر چون چند تا ویژگی خوب در اون فرد دید ناخودآگاه تصوراتش رو حول و حوش اون تنظیم میکنه .
حالا تصور کنین احیانا اون فرد بدون هیچ قصد و نظر خاصی برای این
🔸 دختر جوان و خام کامنت بذاره یا پست هاش رو لایک کنه یا اگه در برنامه های دیگه همدیگه رو به عنوان مخاطب دارن برای ایشون پیام بفرسته . یه طوفان یه طوفان به پا میشه در احساسات دختر { این هم یه شرح مختصر و به شدت ناقص از روحیه دختر ها }
✅ و باور کنید چندان ربطی هم به بی جنبگی نداره ✅ همونقدر که دخترها حواسشون به حدود دینی در پوشش و رفتار هست ، پسرا هم باید به احساسات شدید و تحریک پذیر دختر ها توجه کنند .
❌ این رو هم نگن پسرا که دختر نباید اینقدر حساس باشه این درست که جنس مؤنث باید یاد بگیره در جامعه احساساتش رو کنترل کنه ، اما تلاش برای ساکت کردن و حقیر نشون دادن این احساسات غلطه چون باید همین عواطف و حساسیت روحیِ که زن میتونه در مقام همسر آرام بخش شوهرش باشه ، در مقام مادر جزئی ترین تغییرات روحی فرزندش رو بفهمه و پرورشش بده و تعادل روحی خانواده رو تنظیم کنه .
آقا پسر حزب اللهی اگه پیرو شهدایی بیا مثل شهید ابراهیم هادی باش که از وقتی فهمید دخترا از تیپ و هیکلش خوششون میاد از فرداش با سر وضع ژولیده میرفت باشگاه ، لباساشو دیگه تو ساک نذاشت ، میذاشت تو کیسه پلاستیکی که تیپشو بهم بریزه .
❇️ ❇️ اللهم عجل لولیک الفرج ❇️ ❇️
╔ ♡♡♡ ════╗
@istadeh_tashahadat
╚════ ♡♡♡ ╝
😂😂طنز جبهه😂😂
تعداد مجروحین بالا ⬆️رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها💣 دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!
شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم باید با رمز حرف میزدم
گفتم: ” حیدر حیدر رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشم.
– رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😏😏
-شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
– برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم
– رشید جان! از همانها که چرخ دارند!
– چه میگویی؟ درست حرف تو
بزن ببینم چی میخواهی ؟
– بابا از همانها که سفیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای.
– بیمزه!😳😏
_ بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!😂
😡😡کارد میزدند خونم در نمیآمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم. 😠
@istadeh_tashahadat