eitaa logo
🎋جوانان انقلابی
211 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4هزار ویدیو
108 فایل
مقام‌معظم‌رهبرے: جوان‌ها‌امروز‌درفضاے‌ مجازے فعالند,فضاےمجازے مےتواندابزارےباشدبراےزدن توے دهان دشمنان✊ #بیاد_شہیدمحسن‌حججے و #شهیدجوادمحمدی «عضو شدن درڪاناݪے ڪہ دم از شہدا میزنہ سعادتـہ» [کپے با ذڪر #صلوات مجاز است✔]
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍رضایت خدا ملاک کارتان باشد: یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق گفتم فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم ودویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن ✍گفتم شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم ایشون جواب دادن کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم. از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم وگفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری.. 🌷 راوے :همرزم شهید
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،، بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہ‌دنیا آمـــــــد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتے بہ فرودگاه دمشق رسید درگیرے سختے پیش آمد و دوباره بہ جبهہ‌ے مقاومت بازگشت.. از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مے‌فرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا! من الان بعد از به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم، ...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم.. {محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار رو زمین است.. ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
💠ماجرای شهیدی که بعد از ۱۶ سال پیکرش سالم بود ●همرزم← شهید شفیعی در جریان عملیات کربلای ۴ به اسارت دشمن درآمد وضعیت جسمانی او مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت ولی بعثی ها توجهی به سلامتی‌اش نداشتند چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی به شهادت رسید او بسیار شکنجه شد و درد کشید مسئولان بعثی برای او قبری در شهر کاظمین در نظر میگیرند پس از ۱۶ سال پیکر محمد تفحص می‌شود نکته عجیب اینجا بود که پس از گذشت ۱۶ سال پیکرش صحیح و سالم از خاک بیرون آمد صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. ●پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتندتا شناسایی نشود ولی جسد سالم مانده بود حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختندکه خاصیتش این بود که استخوان‌های جسد هم از بین می‌رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را دریافت می‌کردند سرهنگِ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه میکرده و میگفته: ما چه افرادی را کشتیم در نهایت پیکر پاکش سال ۱۳۸۱ به کشور بازگشت و او را به خاک سپردند 🌷 ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
•[﷽]• 『📚|』 📌|به‌روایت‌مادرگرانقدرشهید: 🔹|یکبار بهش گفتم: پسرم! حالا میموندی، بعداز تمام‌شدن دانشگاهت‌میرفتی.محمدرضا گفـت: مـادر! صداے (هـل‌ مـن ناصر ینصرنے) امام حسین(ع) رو الان دارم مےشنوم،بعد شما میگین دوسال دیگه برم؟ شاید اون موقع دیگه محمدرضای الان نبودم... ✍|پ.ن: شهادت‌به‌این‌آسانےهاهم‌‌نیست بایدعمری‌به‌دنبال امـام زمـانت بـدوی،بسـوزی‌و ‌زمیـن بخوری تـا عــاقبت شهیـدت کنــد؛🌱 ➕| اما دست یافتنی است... (عج) 🍃 ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
علی مهربانی: 💠ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ●از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال.... ●کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد. ●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!! ●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه! قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭 ●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ ●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران ‌‌‌‌‌‌‌‌ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
❤️ ●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...😊 شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)... ●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....😔 ‌‌●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.🤔 گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.✅ روی آسـتین جاے یک پارگے بود. گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!💔 📎پ ن : (کاکاعلی) 🌹 سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ)🌷 ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
●اعجوبه ای بود... قبل از آغاز جنگ به افغانستان رفت و با شوروی جنگید.. از ۱۶سالگی در جبهه بود... در محاصره سوسنگرد شهید چمران را که تیر خورده بود، نجات داد و ایشان کلت شخصی اش را به عنوان هدیه به او داد... در آذر ۶۰ در عملیات مطلع الفجر وقتی درحال نجات جان مجروحان بود، اسیر دشمن شد... ●در اردوگاه هویت اصلی اش را پنهان کرد و وقتی انبار مهمات اردوگاه آتش گرفت از این فرصت استفاده کرد و با کمک عده ای مقداری اسلحه و مهمات به دست آوردند و آنها در اردوگاه مخفی کردند... ●متأسفانه مدتی بعد قضیه لو رفت و اسلحه ها را پیدا کردند. تعدادی از اسرا را شکنجه کردند تا عاملین اصلی را پیدا کنند... این شهید برای اینکه دیگران را نجات دهد خودش به تنهایی مسئولیت آتش گرفتن و مخفی کردن مهمات را قبول کرد و جان بقیه را نجات داد... ●شکنجه گرهای ویژه ای که از استخبارات بغداد آمده بودند او را به طرز وحشیانه ای شکنجه کردند تا همدستانش را معرفی کند ولی چیزی نگفت و عاقبت پس از تحمل شکنجه های بسیار، مظلومانه به شهادت رسید... نقل می کنند حتی او را با بشکه جوشان قیر شکنجه می کردند ولی او هیچ حرفی نزد... در مرداد ۱۳۸۱ پیکراین شهید بزرگوار به ایران بازگشت.. 📎پ ن : فرمانده گردان شهید مدنےلشگر ۳۱ عاشورا 🌷 https://eitaa.com/karevaneshgh https://rubika.ir/karevaneshgh
رضایت خدا ملاک کارتان باشد یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل اتاق. گفتم: فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه. چند روزی تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی است. خجالت کشیدم ودویدم به طرفش و از او خواستم ادامه کار رو به من بسپره گفتم: شما فرمانده هستی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم جواب داد کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم. از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم. 🍃🌷 🎋 http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4