#شهیدمحسن‌‌حججی در اردو عکاس و فیلم‌بردار شدم. نمی‌دانم چرا ولی زوم کردم روی محسن. سه پیچش شدم که بنشیند از او مصاحبه بگیرم.این چهارتا تکه فیلمی هم که از محسن داریم، به زور نشاندمش جلوی دوربین.مثل بند تنبان در میرفت.بهانه می آوردکه :((حاج آقا باهام کار داره،از کسی بگیر که بیرزه.من اصلا خوشم نمیاد.))کلاس می گذاشت برای بچه های روستا،کنارش کم و بیش بنًایی هم می کرد. نیم ساعت قبل از اینکه کار تمام شود،حمام میکرد و خیلی خوشتیپ با ریش های شانه زده بر میگشت بین جمع؛درحالی که همه خسته و له و عرق کرده بودیم و نای به خود رسیدن نداشتیم.بماند که این وسط بخاطر این کارهایش چقدر فحش می خورد! . یک شب،گوسفند کشتند که برای بچه ها آبگوشت بپزند.چند تا از بنًاها شبانه جگرش را کش رفته بودند.بعد فهمیدیم از قضا محسن هم با آن ها دست داشته.گفتم:((من درستشون میکنم))رفتم از خانه ی بهداشت چند بسته قرص روان کننده گرفتم.همه را کوبیدم و پودر کردم.با آشپز هماهنگ کردم موقع ناهار که آبگوشت ها را در کاسه می ریزد،بریزیم توی کاسه شان.یک شیطنت دیگر هم کردم.گفتم:((محض اطمینان یک کم تاید هم بریزیم قاتی اش))دادیم به این ها خوردند.نمی دانم معده شان از چه بود که هیچ طوریشان نشد! . بعد از اینکه وارد سپاه شد،چند باری در خیابان دیدمش.دیگر حاجی شده بود،خیلی هم حاجی شده بود.ولی هنوز همان شکلی صدایم میزد:((حسًین!چیطوری؟!))می گفتم((هنو آدم نشدی؟))می خندید:((نه،ما آدم نمی شیم.)) . 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷 @istadeh_tashahadat #اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک