خدایا روسفیدم کن با سربند یا زهرا شهیدم کن:
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری
#قسمت_سوم
زهرا با ناراحتی گفت
ــــ چی شد مگه کار بدی نکرد
مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت می دانست نازی یکم زیادروی می کند ولی ترجیح
می داد با او بحثی نکند به پارک محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا
ان ها را به بستنی دعوت کرد
هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفت مهیا تنها در پیاده رو شروع
به قدم زدن کرد که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم اهی کشید با خود زمزمه
ڪرد
ـــ اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجور ی مخ زنی کنه
بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمی شدند
مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد با صدای داد یک مردی به سمت صدا
چرخید
با دیدن صاحب صدا شکه شد
با تعجب به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمی شود او براے ڪمڪ بیاید مگر همچین آدم
هایی فقط به فڪر خودشان نیستند
پسرای مزاحم با دیدن پسره معروف ومسجدی محله پا بہ فرار گذاشتن
مهیا با صدای پسره به خودش آمد
ـــ مزاحم بودند
ـــ بله
پسر با اخم نگاهی به مهیا انداخت
مهیا متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید ولی دودل بود
ــــ چیه چته نگاه میکني؟؟برو دیگه میخوای بهت مدال افتخار بدم
پسره استغفرا... زیر لب گفت
ــــ شما یکم تیپتونو درست کنید دیگه نه کسی مزاحمتون میشه نه لازمه به فکر مدال برای من باشید
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@istadeh_tashahadat
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🔹 شهید محسن حججی کیست؟؟!!🔹
♦ #قسمت_سوم
محسن در سال ۸۷ در دانشکده علمی-کاربردی علویجه در رشته برق ساختمان در مقطع کاردانی پذیرفته و در سال ۹۰ پس از اتمام تحصیل ، راهی سربازی شد.
با اینکه می توانست در شهر خود بماند و سرباز سپاه شود، خدمت در یکی از سخت ترین و دورترین نقاط مرزی ایران در ارتش جمهوری اسلامی (نقاط مرزی استان اردبیل) را انتخاب کرد. در دوران سربازی نیز دست از کار فرهنگی نکشید و با توجه به تاکید رهبر انقلاب، نسبت به ترویج فرهنگ کتابخوانی در بین سربازان اهتمام جدی داشت.
پس از اتمام خدمت در کنار برق کشی ساختمان، ترویج فرهنگ کتابخوانی را با همراهی گروهی از دوستانش در موسسه شهید کاظمی پی گرفت. از جمله اقدامات آنها می توان به برگزاری نمایشگاه های کتاب، حضور در مدارس و معرفی کتاب، جمعه های کتاب و معرفی کتاب در نماز جمعه اشاره کرد.
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌸کپی فقط با #ذکر_صلوات😊 مجاز
https://eitaa.com/istadeh_tashahadat/3407
🎋جوانان انقلابی
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش « غاده » #قسمت_دوم #رمان_چمران_از_زبان_غاده تعجب کردم ، گفتم: من
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده »
#قسمت_سوم
#رمان_چمران_از_زبان_غاده
بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه ، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم . فکر می کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم خشنی باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد . دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان بودم . مثل آدمی که مرا از مدتها قبل می شناخته حرف می زد . عجیب بود . به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود .
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده ام . مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید ؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد ؟گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد . توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع ؟ چرا شمع ؟ من خود به خود گریه کردم ، اشکم ریخت . گفتم: نمی دانم . این شمع ، این نور ، انگار دروجود من هست ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد . مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم .
مصطفی گفت: من .
بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم شما ! شما کشیده اید ؟ مصطفی گفت: بله ، من کشیدهام. گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من . گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دوررا دور با روحتان پرواز کردهام . و اشکهایش سرازیر شد . این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود .
ادامه دارد......
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هر شب ساعت۲۲
┅══✼❉ڪلیڪ ڪڹ❉✼══┅
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
┅═══✼❉❉✼═══┅
50.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#قسمت_سوم
|🪴|
ایجاگرفتهدراعماققلبم
بهسویاللهمیروم
تادرآغوشش
آرامگیرد
دلبیقرارم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_ظهور نزدیک است_
🇮🇷#اللهــم_عجل_لولیــڪ_الفــرج
🎋#جوانان_انقلابی
#شهدا_گاهی_نگاهی
#امام_زمان_عج
#جهاد_تبیین
#طوفان_الاقصی
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4