eitaa logo
ایستگاه ادبیات
341 دنبال‌کننده
216 عکس
1 ویدیو
0 فایل
ایستگاه ادبیات
مشاهده در ایتا
دانلود
بشر بن منصور، یک روز نماز می گزارد. کسی کنار او نشسته بود و نماز وی را می نگریست. پیش خود، بشر را تحسین می کرد و حسرت می خورد. از درازی سجده ها و حالت او در نماز تعجب می کرد و در دل، به او آفرین می گفت. بشر نماز خود را پایان داد و همان دم، رو به مردی که در گوشه نشسته بود و او را می نگریست، کرد و گفت: ای جوانمرد! تعجب مکن. کسی را می شناسم که چون به نماز می ایستاد، فرشتگان صف در صف می ایستادند و به او اقتدا می کردند. اکنون در چنان حالی است که دوزخیان نیز از او ننگ دارند. مرد گفت: او کیست؟ گفت: ابلیس. بزرگی گفت: اگر همه شب بخوابید و بامداد در دل بیم داشته باشید، بهتر از آن است که همه شب تا صبح عبادت کنید و بامداد، گرفتار عجب و کبر باشید. اول گناه که پدید آمد، کبر بود که از شیطان سر زد.
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: "فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید" سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت: "توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد."
آرزو نکن شرایط ساده‌تر بود، آرزو کن تو قوی‌تر بودی. آرزوی مشکلات کمتر نکن، آرزو کن مهارت‌های بیشتری داشتی. آرزوی چالش‌های کمتر نکن، آرزوی دانایی بیشتر داشته باش. یادت باشد که اگر: دنیایت کوچک باشد همه چیز را بزرگ می‌بینی. غم‌ها هر کدام برایت دیواری می‌شوند که جلوی تو و خوشبختی‌ات را سد می‌کنند. اما اگر دنیایت بزرگ باشد و با نگاهی زیبا به دنیا بنگری، تمام غم‌ها و غصه‌ها برایت کوچک می‌شوند. آنقدر کوچک و حقیر که با تبسم به آن‌ها می‌نگری و تو همیشه پیروز میدانی.
آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد، شادی را به همگان هدیه می دهد.
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم وهمانجا ماندیم
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود...
هجر خویشم مَنِما هجر تو بس سنگ‌دل است
اردیبهشت و باران، من و خیال رویت هر دو رسید به پایان، اما نیامدی تو
جانم فدای زلف تو آن‌دم که پُرسَمَت کاین چیست؛ مویِ بافته؟گویی که دامِ توست
حضرت علی (ع): در شگفتم از کسی که می بیند هر روز از جان و عمر او کاسته می شود اما برای مرگ آماده نمی شود
سلام من برسان ای صبا به يار و بگو که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
بعد از تو باز عاشقی و باز...آه نه! این داستان به نام تو اینجا تمام شد
عاشقم ، اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری که تو از پنجره‌اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره‌ی باز کجا؟ من کجا؟ عشق کجا؟
ایام ضربت خوردن و شهادت امام علی (ع) تسلیت باد.