من از اون دخترام که؛
دلبری بلد نیست، دور دور کردن باهرکسی رو بلد نیست، تفریحاتش تو سولار خوابیدن و برنز شدن نیست، آخر هفتهها هم مهمونی نمیره..!
تو اتاقش میمونه؛ یه کتاب باز میکنه و همزمان با لذت بردن از صدای بارون؛ قهوه به دست کتابشو میخونه، بعدش هم میخوابه…
من اینم؛ همینقدر ساده وکمی هم شیطون!(:
اما سادگی مدتهاست که برای آدمها جذابیت نداره…
بعضی وقتها گریه نمیشه؛
بغض میشه گیر میکنه تو گلوت وخفهات میکنه
جوری که احساس کنی داغ شدی و راهی برای تنفس نداری…(:
گاهی احساس میکنی یه سری حرفها انگار قلبتو میچلونن و میندازنش زمین و زیر پا لهش میکنن…
ولی این حقِ آدمه که جزای اهمیت دادنش و توجهش، بیتوجهی و لاابالی باشه؟!
آدم باهرکسی میتونه بگه و بخنده ولی فقط به یه نفر میتونه بگه دارم نابود میشم، بغلم کن!(:
گر تو داماد شوی جای من در مراسمت خالیست
ولی تو به مراسمم بیا حتما !
طعمِ حلوای مادرم عالیست…!(:
موهایمان که در جوانی سفید شد
گفتند ارثی است، راست میگفتند؛
ما وارثان اضطراب در تاریخ بودیم
با من حرف نزنید…
من خیلی دلنازکم، بگیرید منو بزنید ولی حرف نزنید..
من با حرف میشکنم، میمیرم، کم میارم…
شده ولم کنید ولی حرفیرو که منو میندازه زمین نزنید…!(:
ولی کاش پیام میدادی،
کاش پیام میدادی حداقل حتی با یه حرف قشنگ ازت من خوشحال میشدم..
شاید منتظر یه پیام خوشحال کننده ازت باشم..!(: