فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرههایی که ساختیم نه دیگه برنمیگردن (:
۲۶ فروردین
۲۷ فروردین
۲۷ فروردین
۲۷ فروردین
۲۸ فروردین
۲۸ فروردین
۲۸ فروردین
دختری از جنس خاک…(:
دقیقه یه سال از این روز میگذره …(:🥲
نشسته بودیم تو نمازخونهی مدرسه ..
۲۸ فروردین
دختری از جنس خاک…(:
نشسته بودیم تو نمازخونهی مدرسه ..
یه در داره که میخوره به نمازخونهی ابتدایی ها ..
که وسطش پنجره داره ولی خب همونطور که معلومه تاره ؛
میگفتیم و میخندیدیم با بچه و میزدیم رو در ، بعد انگار اونور بچهها نشسته بودن ؛ یهو شروع کردن حرف زدن با ما ..
ماهم کلی باهاشون حرف زدیم (:
یه دختری بود اسمش یگانه بود ، دوستم شد 😂🥲
بهش گفتم قلب درست کن اینجوری ، بعد بچهها هم عکس گرفتن (((:
قرار گذاشتیم زنگ نماز هم بریم ببینیمشون ، منُ ابری رفتیم بهشون سلام کردیمُ برگشتیم ((:
خیلی خوب بود ..
۲۸ فروردین
دلم میخواد بیشتر بخونم، بیشتر بدونم، بیشتر زندگی کنم اما مثل یه جنازه فقط خودمو از امروز به فردا میکشم ..
۲۸ فروردین
هدایت شده از دختری از جنسِ خـاک(:
ساعت ۷:۲۳ صبح است وباد به شدت میوزد، آخرای فروردین است و هوا رو به بهار است.
صدایِ خواندن قرآن کسی به گوش میآید؛ دختری که گوشهی حیاط گویا دارد قرآن تمرین میکند، یکی دیگری درحالِ راهرفتن و خواندن برای امتحان اقتصاد، دانشآموزان یکی پشت سر دیگری هم وارد مدرسه میشوند.
ومن، بر روی نیمکتِ حیاطِ مدرسه دست به قلم نشستهام؛ نه برای امتحانِ زنگ دومم میخوانم ونه خودمرا برای پرسش زبان آماده میکنم.
بههر حال نمیدانم چه گُلی برسرم بریزم یا درواقع میدانم، اما نمیدانم چرا شروع نمیکنم؟! منی که سال دیگر کنکوریام…
شاید روزی…
شاید روزی توانستهام به یکی از آرزوهایم برسم، که همان نویسندگی است؛ ویک نویسندهی معروف شوم، شاید عاقبتِ اینهمه نوشتن رسیدن به آرزو باشد.!(:
مغزم درحال متلاشی شدن است؛ آنقدر دارم فکر میکنم که به قول یکی از دوستانم: “ اگر به خدا اینقدر فکر میکردهام، الآن یکی از اولیای خدا بودهام”.
خلاصه، نمیدانم اینبار چگونه به حرفهایم خاتمه دهم، اما اعلام میکنم که همینجا حرفهایم به پایان میرسد..(:
#خانومِصاد
۲۹ فروردین
۲۹ فروردین