☀️ایوان خورشید
«بانک صادرات» چگونه به حصارخروان آمد؟ مدارس جدید، چگونه درست شدند؟ «دبستان» و «راهنمایی» چگونه در
چگونه «بانک صادرات»
به حصارخروان آمد؟
بخش ۱
از #خاطرات ✍ #رضا_رضائیان
بازنشسته بانک صادرات
بهمناسبت تاسیس (آبانماه ۱۳۸۰)
زمانی حصار فاقد بانک بود. یعنی تا سالهای دهه ۱۳۷۰. با فقدان بانک، مشکلات فراوانی چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ روحی برای مردم وجود داشت ازقبیل: پرداخت قبوض آب، برق، گاز، تلفن، تعمیرات کلی و جزئی خانه ، تهیه جهیزیه، تامین نقدینگی برای انجام امورات کشاورزی و دامی و صنعتی و خدماتی، بهداشتی و درمانی، راه اندازی کارگاههای کوچک و بزرگ و خانگی و...
همچنین حصارخروان در موقیت مابین جاده ترانزیت و اتوبان قرار داشت ولی مانند یک روستای دورافتاده به آن نگاه میشد، همین از نظر وجه اجتماعی خوب نبود.
آن موقع بنده بعنوان صندوق دار در روستای َشریف آباد (شریفیه) کار میکردم که با وجود بن بست بودن آنجا، دو تا بانک داشت(تجارت و صادرات) ولی حصارخروان که از لحاظ خیلی مواردی از جمله اقتصادی و فرهنگی و مذهبی و... سرآمدبود هیچ اداره ای و یا بانکی نداشت. دلایل دیگری هم وجود داشت که باعث شد ایجاد یک بانک در ذهن من ایجاد شود.
ابتدا طی چند مرحله شفاها با مسئولین بانک صادرات قزوین، صحبت کردم و بعد از طریق اعضائ شورای اسلامی محل، درخواست تاسیس بانک را دادیم، آن زمان قزوین هم استان نبود. همزمان درخواست بانک را به نمایندگان قزوین در مجلس شواری اسلامی، فرمانداری قزوین، بخشداری آبیک ارسال نمودیم، و پیگیریها موجب شد که مدیر وقت بانک صادرات قزوین ملزم شود جلسهای در این خصوص با نمایندگان مردم حصارخروان تشکیل دهد، در این جلسه که تعدادی از اعضای شورای اسلامی حصارخروان در آن زمان، مرحوم «محرم شیرمحمدی»، مرحوم «رحیم علی بابائی»، بنده، و... حضور داشتیم، درخواست بررسی شد و حرفهای زیادی رد و بدل گردید ... در پایان جلسه وقتی همه رفتند مدیر بانک صادرات به بنده گفت: «آقای رضائیان ما نه بودجه داریم که در حصارخروان بانک ایجاد کنیم و نه نیروی انسانی مورد نیاز را داریم، بنابر این شورای اسلامی و هم محلی ها را از تاسیس بانک در حصار منصرف کن!»
من آنجا، حرفی به ایشان نگفتم ولی آمدم بیرون و به همشهریان همراهم گفتم درخواست ایجاد بانک در حصارخروان را دوباره به مراجع قبلی و با شدت بیشتر ارسال نمائید، و آنقدر پی گیری کردیم تا مدیریت بانک در قزوین تسلیم شد و با همین هدف، نامهای به تهران فرستاد. البته آن هم به امید آمدن جواب منفی از تهران!
یک روز در بانک صادرات زیباشهر بودم که یکی از مسئولین بانک از قزوین، همراه شخصی وارد بانک شدند و به رئیس شعبه زیباشهر گفت: «حصاریها درخواست ایجاد بانک داده اند و از تهران کارشناس آمده و ما میریم برای بازدید از محل.»
منهم مرخصی نوشتم و چون با ایشان دوست بودم، گفتم منهم همراه شما میآیم و دوباره بر میگردم.»
داخل ماشین,، من بودم و کارشناس و آن نماینده بانک از قزوین، با ماشین از ورودی اصلی حصارخروان رفتیم تا مدرسه زینبیه/بیاضیات فعلی (روبه استخر) اما جناب کارشناش نه از کسی سوال کرد، نه از ماشین پایین آمد و نه از من که بومی بودم حرفی پرسید و برگشت به بانک و این شد کار کارشناسی!
من پیش خودم فکر کردم شاید آنقدر تو کارش خبره هست که با یه نظر فهمیده پس بایستی منتظر نتیجه کارشناسی باشیم.
بعد از مدتی از تهران برای بانک صادرات قزوین جواب آمد: «تاسیس بانک در حصارخروان توجیه اقتصادی ندارد!»
من که این مخالفت متوجه شدم، تلفن کردم به مسئولان بانک صادرات در تهران به همانجایی که کارشناس را فرستاده بودند و گفتم این کارشناس که نه از کسی سوالی کرد و نه از ماشین پیاده شد پس از کجا فهمید تاسیس بانک در حصارخروان توجیه اقتصادی ندارد؟
آنها با تعجب گفتند: «پس ما دوباره یک کارشناس دیگر، برایتان میفرستیم.» و این شد که درخواست ما سرانجام مورد تایید مسئولان بانک صادرات در تهران هم قرار گرفت.
اما از آنجایی که مدیر وقت بانک صادرات قزوین تمایلی به ایجاد بانک در حصارخروان نداشت، بهانه دیگری مطرح کرد و گفت: «درخواست مردم را تهران تایید کرده ولی ما برای ایجاد بانک جایی لازم داریم که حدودا ۶۰-۵۰ متر مربع باشد.»
✍ ایوان خورشید
https://eitaa.com/ivanekhorshid
☀️ایوان خورشید
چگونه «بانک صادرات» به حصارخروان آمد؟ بخش ۱ از #خاطرات ✍ #رضا_رضائیان بازنشسته بانک صادرات بهمن
چگونه «بانک صادرات»
به حصارخروان آمد؟
بخش ۲
از #خاطرات ✍ #رضا_رضائیان
بازنشسته بانک صادرات
بهمناسبت تاسیس (آبانماه ۱۳۸۰)
من دیدم از محدوده دبستان شهید کاوه تا مدرسه زینبیه و در این مسیر که به نوعی مرکزیت دارد، همه خانهها مسکونی است و مغازهای در چنین متراژ نداریم که بهانه او را مرتفع کنیم.
فقط در آن مسیر، یک انبارکود در مرکز حصار خروان بود با مساحت تقریبا ۵۰ متر. که آن هم متعلق بود به ورثه مرحوم «علی علی بابائی» که خودش چندسال پیش به رحمت خدا رفته بود.
بنابراین، رفتم نزد حاج احمد علی بابائی تا از او کمکی بگیرم. چون او خودش هم پیگیر تاسیس بانک بود. از او درخواست واگذاری انبارکود موردنظر را مطرح کردم. ایشان هم استقبال کرد و گفتند: «من با ورثه برادرم، صحبت می کنم و نظرشان را برای اینکار جلب می نمایم.»
همین طور هم شد و با پاسخ مثبت صاحبان ملک، بنده هم به مسئولین بانک در قزوین، اعلام کردم که مکان مورد نیاز آماده است.
اما آنها دوباره بهانه دیگری مطرح کردند و گفتند: «چون معلوم نیست بانک در آنجا پایدار و دائمی باشد و ممکن است، با عدم موفقیت، جمع گردد ما ابتدا باید آن محل را اجاره کنیم و قصد خرید نداریم.»
حاج احمد علیبابایی چون خودش تمایل داشت حتما بانک به حصارخروان بیاید، گفتند: «اصلا آن مغازه رایگان مال بانک، ما اجاره هم نمی خواهیم.»
ولی من اصرار کردم و گفتم: «چون آنها می خواهند از این قضیه مطمئن شوند حتی با رقم ناچیز شما اجارهنامهای بنویسید.»
مسئولان بانک، جلسه ای گذاشت برای تهیه صورتجلسه تحویل مکان که در آن جلسه نماینده بانک، تعدادی از اعضای شوری اسلامی، چند نفر از خانواده شهدا از جمله مرحوم حاج «حسین سید حسینی» صاحب قبلی ملک بانک و امیر علی بابائی و بنده، صورتجلسه تنظیم شد.
سپس ملک بانک بعداز تغییرات و تعمیرات در حصارخروان مستقر و فعالیتش را شروع کرد. با این وجود، همه نگران بودیم که مبادا استقبال مردم از بانک مطلوب نباشد و منجر به جمع آوری آن گردد.
اوایل سال ۱۳۸۰ که درآن زمان من، رئیس بانک صادرات ناصرآباد (میرپنجی) بودم، در محل کارم صحنه ناراحت کنندهای دیدم و بیشتر به فکر تثبیت بانک صادرات در حصارخزوان افتادم. آن زمان به سرپرستان خانوادههای روستایی که بالای ۶۰ سال سن داشتند، کمک هزینه معیشت میدادند و آنرا به صورت نقدی بحساب سرپرست خانوار نزد بانک کشاورزی واریز میکردند. آن صحنه غمناک، این بود که دو زن مسن که جزو نوامیس ما محسوب می شدند، در کنار جاده ترانزیت که هر آن بیم آن می رفت تصادف کنند، ایستاده بودند و آدرس بانک کشاورزی را از مردم محلی می گرفتند و من هم که داخل بانک صادرات بودم و ضمن کارم، نظاره گر این صحنه بود، آن لحظه به خودم گفتم یعنی حصارخروان به این بزرگی نبایستی یک شعبه بانک مستقر و پایدار داشته باشد تا ناموس ما مجبور نباشند پای پیاده اینجور اینجاها سرگردان شوند؟! به همین دلیل با اینکه خودم رئیس شعبه بودم، به مدیر وقت بانک در قزوین (آقای محمدی) نامه ای نوشتم که مایلم بهطور رایگان و بعداز ظهرها در بانک حصارخروان مستقر شوم و برای جذب مشتری فعالیت کنم تا این بانک رونق بیشتری بگیرد و پایدار بماند.
اما هنوز جواب نامه من نیامده بود که به علت بیماری راهی بیمارستانی در تهران شدم...
بعد از دو ماه برگشتن از بیمارستان به منزل، همچنان پیگیر روند فعالیت بانک بودم تا اینکه پس از چندروز جناب آقای محمدی (مدیرعامل) و چندین نفر از مسئولین ادارات مختلف بانک به عیادت بنده در حصارخروان آمدند.
اقای مدیر عامل گفتند: «آقای رضائیان! ما هر وقت چیزی از شما پرسیدیم شما از بانک حصار حرف زدید حالا الان چه درخواستی داری؟»
گفتم: «بانک حصار خروان را که بهصورت باجه و زیر نظر شعبه زیبا شهر است مستقل کنید چون مردم و شرکتهای اطراف حرفشان این است که اگر قرار است ما برای گرفتن وام یا دسته چک منتظر شعبه زیبا شهر باشیم. پس همان جا میرویم.
و ایشان گفتند: «باشه بررسی میکنم.»
من به علت نقاهت در خانه بودم ولی همچنان پی گیری می کردم تا بعد چند روز که شعبه بانک حصارخروان مستقل از شعبه زیبا شهر شده بود، مدیر عامل بانک تلفنی با همین لحن به من گفتند: «آقای رضائیان اوامر اجرا شد.»
بنده هم
تشکر کردم.
الان پس از چند سال می بینیم، شعبه بانک حصارخروان، یکی از بانکهای موفق منطقه است و از این جهت خوشحالم و خدا را شکرگزارم که طی ۱۰ سال پی گیری و با توجه به مشکلات فراوان توانستم قدمی در رفع نیازهای همشهریانم بردارم.
✍ ایوان خورشید
https://eitaa.com/ivanekhorshid
روشنایی امامزادگان
از #خاطرات
#رضا_رضائیان
بازنشسته بانک صادرات
چگونه برقهای امامزادگان #احمدومحمود(علیهماالسلام) دائمی گردید؟
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، برق این امامزادگان بهصورت محدود و مثل برق خانگی کنتور داشت و هر وقت قبض می آمد، متولی وقت امامزاده ها(مرحوم #سید_مولود_حسینی) از مردم پول جمع آوری میکرد، تا هزینه کنتور پرداخت شود.
تا اینکه در یک مقطعی، اینکار صورت نگرفت و چند ماه پول برق هم واریز نشد و اداره ی برق، برق امامزاده ها را به دلیل بدهی، قطع کرد.
لازم است توضیح بدهم آن موقع که مثل الان روشناییهای معابر اینطور وسیع نبود و از مهمانسرا، پیاده روها و حد فاصل دوتا امام زاده و ... تاریک بودند و روشنایی امامزادگان نیز در حد دو سه لامپ ۱۰۰ و داخل محوطه بود. بازهم بااین وضعیت، برق قطع شد، با قطع برق محیط امامزادگان در ظلمات فرو رفت و متولی ناگزیر، عصرها که روبه خانه اش در حصارخروان می آمد دو تا چراغ گرد سوز روی ضریح چوبی امام زاده ها می گذاشت و می آمد ...
تا اینکه #حاج_احمد_علیبابائی شروع به تعمیر امامزاده محمود(ع) نمود. آن روزها، آقای طوفانی، رئیس اداره برق زیباشهر (شهر محمدیه) و از دوستان من بود یک روز به او گفتم : «هر کسی هر کاری چه نقدی و چه غیر نقدی که از دستش بر می آمد برای این امامزادهها کرده است. شما نمی خوای سهمی از این ثواب داشته باشی؟»
آقای طوفانی گفت: «من چه کنم؟»
گفتم: «فردا عصر، بیا حصارخروان بگویم، چه کنی.»
عصر فردایش آمد، خانه ما و غروب با هم رفتیم امامزاده محمود (ع) تا آن صحنه تاریک و غریبانه امامزادگان را دید، دلش سوخت و گفت: «حالا من چه کنم؟!»
گفتم: «ببین! این کار مال خود شماست و این دست شما رو می بوسد. بنابر این زحمتش را بکش.»
ایشان گفت: «چشم.»
بنده خدا خودش طرح کشید که از جاده قدیم تهران - قزوین تا #امامزاده_احمد(ع) تیز برق و سیمکشی و برق معابر متصل شود. خودش هم طرح را برد اداره مافوق خودش و بودجه لازم را گرفت و هر آنچه از تجهیزات لازم بود (سیم، تیربرق، لامپ و . . .) تهیه کرد و در سال ۱۳۷۷ ه.ش برق #امامزادگان (احمدو محمود) را از آن وضعیت نجات داد و متصل نمود و به برق عمومی متصل که الان با این همه مصرف یک ریال پول برق برای آن نمی آید.
اینگونه شد که روشنایی امامزادگان حتی زودتر از معابر و خیابانهای حصارخروان برقرار شد و آن روزها این مثل در میان مردم معروف شد که؛
«مرده های ما برق دارند ولی کوچه های ما تاریک است.»
بعد از رواج این مثل، پیگیریهای بیشتری صورت گرفت تا روشنایی معابر و کوچهها نیز برقرار شود.
✍ ایوان خورشید
https://eitaa.com/ivanekhorshid
#رضا_رضائیان
راوی #خاطرات
روشنایی امامزادگان #احمدومحمود
✍ ایوان خورشید
https://eitaa.com/ivanekhorshid