غروب جمعه بود،
پاییز بود،
هوا تاریک میشد،
مادر #دعای_سمات میخوند.
سرما سوز میزد،
چراغ #علاءالدین با سرما میجنگید،
من با مشقهایم میجنگیدم
برنامهکودک تمام شده بود،
مشقها تمام نمیشد...
خانم «ایمانی»، معلم کلاس اولمان
گفته بود:
«اگر مشق هایتان را دیر بنویسید من میفهمم!»
از کجا میفهمید؟!
یعنی! میآمد پشت پنجره خانه و میدید من دیر نوشتم؟! یعنی به خانه همه شاگردانش سرک میکشید؟! 😒
#یاد_ایام
#خاطرات سال ۵۸
از #محمدمهدی_شیرمحمدی
✍ ایوان خورشید
https://eitaa.com/ivanekhorshid