eitaa logo
خاطرات‌ِشهدا🌹ورزمندگان‌ِایور
164 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
145 ویدیو
5 فایل
کانالی خودجوش و مردمی از خاطرات، تصاویر و مستندات از افتخار آفرینانِ #دفاع_مقدس #ایور 🇮🇷 شهرستان گرمه (خراسان شمالی) ارتباط با مدیر جهت ارسال مطالب: 👉 @ivar_defae_moghaddas 🏵 09157684588 فعال در صفحات مجازی ایتا، تلگرام و گپ 👇📿 لینک‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد تمامی شهدای کربلای ۴و۵ گرامی‌باد 🅱🌹 تنها شهید عملیات ایور شهادت ۱۹ دی ۱۳۶۵ 📷 رجبعلی باقری 📿 1 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۱ و ۲ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس بسمه تعالی ١٩ دی ۶۵ سالروز آغاز عملیات (حمله) سرنوشت ساز کربلای۵ است، امان از کربلای۵ و سلام و درود بی پایان بر🌷شهدای شجاع و با ایمان و رزمندگان دلیر این عملیات. تعداد رزمندگان شرکت کننده از شهرهای جاجرم، گرمه، درق و وطنم شهر ایور ماشاءالله زیادبودند. در لشکرهای ۵نصر، امام رضا (ع) و ویژه شهداء از سپاه از خراسان، از شهر ایور مجموعا" بالغ بر ٣٠ نفر شرکت داشتند که از ذکر نام که شاید کسی از قلم بیفتد معذورم. محل استقرار و آموزش ما نزدیک حمیدیه پادگان ثامن الائمه (ع) بود که با قبضه موشک انداز مینی کاتیوشا کار می کردم که بچه های وطنم شهر ایور هم ۶نفربودیم. بعدازظهر ١٨ دی مرخصی رفتم به شهر اهواز و نزدیک غروب برگشتم پادگان. دیدم تعداد زیادی کامیون باری داخل پادگان هستند. نماز مغرب و عشاء به جماعت خوانده شد. شام دادند. فرماندهان همگی را جمع کردند و دستور آماده شدن با تجهیزات کامل را در فرصتی نیم ساعته و به خط شدن را دادند. همگی با شور و شوق وصف ناشدنی عمل کردند. به خاطر محرمانه بودن واصل غافل گیری و تجربه تلخ کربلای۴ به کسی از علت و مقصد چیزی نمی گفتند. ساعت تقریبا ٧شب بود، رزمندگان را با تجهیزات کامل سوار کامیون ها که ماشین سهم ما یک ولوو سوسماری ده چرخ بود سوار کردند و با چراغ خاموشی حرکت کردند. تعداد ما در داخل ماشین زیاد بود و چون با تجهیزات کامل جنگی کوله پشتی و... بودیم کاملا" سرپا بودیم. اگر به دست انداز برخورد می کرد که خیلی هم زیاد، روی هم می ریختیم. وقتی از حمیدیه و اهواز عبورکردیم، من که قبلاً این جاده را دیده بودم گفتم رفقا ما به سمت خرمشهر می رویم. بالاخره تا دژ خرمشهر (ساختمان های دیوار سیمانی اول شهر) با چراغ خاموشی رفتیم. آنجا پیاده و بلافاصله سازماندهی مجدد شدیم، فرمانده در همان دل تاریکی شب برایمان صحبت کرد و از سختی و فشار راه معذرت خواهی کرد و خبر عملیات جدید را داد و توضیحات و توجیهات لازم رادادند. چه شور و شعفی ایجادشده، بچه ها همدیگر را در بغل می گرفتند، توصیه و سفارش ها و... به همدیگر می کردند و چه اشک هایی بود که هرگز تکرار نخواهد شد. دقیقا یادم است چند تا ظرف استنبلی بنّایی حنا درست کرده بودند. هرکس دوست داشت سرانگشتان و کف دستانش را حنایی می کرد. بعد خیلی سریع ما را با ماشین تویوتا چراغ خاموش تا چند صد متری سنگرها و قبضه های مینی کاتیوشا در مقر خودمان بردند و از آنجا تقریبا ٢٠ دقیقه پیاده رفتیم. تارسیدیم به سنگرها و قبضه های مینی کاتیوشا که از قبل برده بودند و آماده شدیم برای شلیک و اجرای آتش در ساعت عملیات (حمله). ساعت تقریباً یک بامدادبود، لحظه موعود فرا رسید از پشت بیسیم صدای دلنواز دیده بان ما که هرگز او را ندیدیم؛ چشم تیزبین لشکر یا زهرا یا زهرا س و گرا داد و تقاضای شلیک کامل (١٢) موشک (گلوله) را داشت. فرمانده رسماً دستور آتش و شلیک را با جواب الله اکبر یا زهرا یا زهرا به گوشم را صادر و رسماً عملیات کربلای۵ با نام مبارک یازهرا آغاز و کار ما شروع شد. تمام قبضه های ما (۶تا) و سایر جنگ افزارها و آتشبارهای منحنی زن ازجمله توپخانه ها کاتیوشاها خمپاره هاو... شروع به ریختن آتش تهیه بسیار سنگین بر سر دشمن کردند تا نیروهای خط شکن بازحمت کمترخط دفاعی دشمن بعثی رادرهم بکوبندوتسخیرنمایند. ازآسمان منطقه آتش می بارید درعوض ستاره آتش دهنه وعقبه جنگ افزار و آتشبارها وتیرهای رسام ومنورها و... رافقط می دیدی وصدای غرّش انواع جنگ افزارها دشت شلمچه فراگرفته بود و زمین زیر پاها میلرزید. دوستان، آتشبارها هماهنگ می کردند پشت سرهم شلیک می کردند به حالت رگبار در می آمد. من که سابقه شرکت در ٢عملیات دیگر را از قبل داشتم چنین حجم آتش سنگین راازسوی خودمان ندیده بودم و برایم تعجب آوربود. انگار می خواستیم تلافی کربلای۴ راازدشمن بگیریم. که همانجورهم بود. تاطلوع آفتاب همین روش ادامه داشت دیده بان ما بنده خدا (که هرگزاوراندیدیم) خواب قرارنداشت پشت سرهم گرا می داد و فریادمیزد یازهرا ما هم جواب می دادیم الله اکبر یازهرا وشلیک می کردیم. فاصله درخواست دیده بان وشلیک ما کمتراز ١دقیقه بود. ما ۶نفر پای کارقبضه بودیم. ٣نفراز سنگرزیرزمینی موشک (گلوله) می آوردند و ٢نفرگلوله هارا تمیزوداخل لوله قرارمی دادندو ١نفر درسمت راست درفاصله چندمتری دکمه های شلیک رامی زد. برای خودمان درکناری گودال کنده بودیم. در وقت شیلیک و... مخفی می شدیم تا از تیروترکش دشمن هم درامان باشیم. چشمتان روزبدنبیند، روز که شد... ادامه دارد 🌹 از شهر ایور در این عملیات یادش گرامی باد. شهدا را یاد کنیم با صلوات 🌹 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄
📃 ۴ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ (من سرزمین را یک مکان مقدس می دانم. امام خامنه ای🌷) 🌴 خاطره قسمت چهارم بمباران های هوایی همیشه در دلم می گفتم ای کاش شب ها صبح نشود. زیرا هوا که روشن می شد بیشتر باید مواظب بالای سرمان می شدیم. پناه برخدا، امان از بمباران های هوایی، صدا می زدیم هواپیما هواپیما، زد زد، فرار فرار، شیمیایی شیمیایی، ماسک ماسک، لعنتی ها گروهی می آمدند ۱۰ تا ۲۰ تا و... من یک روز جلو درب سنگر نشسته بودم. تا ۴۰ هواپیما شمارش کردم. (اینجا بود که می‌فهمیدی اهداء انواع هواپیما و... به رژیم بعث عراق برای شکست ایران یعنی چه). در دسته های مختلف، انگار کارخانه جوجه کشی داشتند و در سطح بالا بودند. (اما در این بین یک سری هواپیماهایی بودند که تکی می آمدند. سطحشان هم پایین تربود سرعت شان کم بود. ما به آنها می گفتیم قارقاری از جنگ جهانی دوم هستند. می گفتند به زیر اینها الوار نصب می کنند تا گلوله ضدهوایی اثر نکند. چشمت روز بد نبیند، بدترین بمباران ها را داشتند. خیلی خونسرد کارشان را انجام می دادند و می رفتند. ما دعا می کردیم هیچ وقت این ها نیایند. من سقوط اینها را ندیدم.) ولی بقیه شلوغ کاری می کردند. گیج می شدیم مواظب کدامشان باشیم. بمب ها را که هواپیما رها می کرد. بعضا با چتر به زمین می آمد و دو سه دقیقه ای تقریبا طول می کشید تابه مقصد برسد.بدتر از همه اینکه می دیدی و نمی توانستی به کجا فرارکنی فقط باید داخل سنگر یا جان پناهی مخفی می شدیم یا بدون هیچ سرپناهی درازکش روی زمین منتظر می ماندیم. سخترین آن موقع بود که در همین شلوغی ها دیده بان گرا می داد و تقاضای شلیک موشک مینی کاتیوشا را داشت. هیچ توجیه و راه گریزی نبود. باید شلیک انجام می شد و به چشمت شیرجه هواپیما یا پرتاب موشک به سمت قبضه را می دیدی. اگر در محوطه بمباران قرار می گرفتی احتمال زنده ماندن کمتر از ۱۰ درصد بود. زمین مثل زلزله بالای هفت ریشتری زیر پاها می لرزید. ترکش که هیچ موج انفجار همه چیز را تیکه پاره می کرد. اما از آنجایی که امداد الهی و استمداد از باری تعالی بی نتیجه نبود، هواپیماهای عراقی از ترس و دلهره اصابت انواع گلوله ها در سطح بالا و اکثرا بی هدف بمباران می گردند. وگرنه با آن گستردگی وحجم بالای بمباران تا غروب موجود زنده ای در دشت شلمچه زنده نمی ماند. بارها تا غروب آرزو می کردم ای کاش تک تیرانداز یا آرپی زن می شدم و در خط مقدم بودم. تا از شر هواپیماها و هلی کوپترها و این همه بمباران ها در امان بودم. زیرا خط مقدم را نمی توانستند بمباران کنند. به خاطر اینکه احتمال می دادند نیروهای خودشان را اشتباهی بمباران کنند. به همین خاطر فاصله پانصد ششصد متری به بعد خط مقدم را بمباران می کردند. به همین خاطر سر زبان رزمندگان بود که به خصوص در بمباران شیمیایی که می گفتند خود هواپیماهای عراقی اشتباهی خودشان را بمباران کرده اند و خلاصه سرتان را به درد نیاورم. این بمباران ها و گروهی آمدن هواپیمای عراقی شیرینی هایی هم داشت. و آن وقتی بود که یکی از هواپیماهای عراقی مورد اصابت گلوله ضدهوایی ها قرار می گرفت و آتش می گرفت. آی کیف داشت آی کیف داشت. همه منتظر بودند تا خلبان با چتر به زمین بیفتد. بعضی ها از ناراحتی به طرفش رگبار می زدند. بعضی ها صدا می زدند نزن برادر تا اسیرش کنیم و... بالأخره من تا آن موقع که درخط بودم (۱۱ شبانه روز) سقوط ۵ هواپیما و اسیری دوخلبان را مشاهده کردم... ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۵ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ 🌹سلام بر سبک بالان 🍀 خاطره قسمت ۵ شب سوم عملیات، ساعت ۸ شب شیفت ما که ۶ نفر بودیم رسید که قبضه مینی کاتیوشا را از ۶ نفر قبلی تحویل بگیریم. تقریبا یک ساعتی گذشته بود و طبق معمول دیده بان گرا می داد و به درخواست او باید عمل می کردیم. در همین موقع یک کامیون بنز همراه یک راه بلد در تاریکی با چراغ خاموشی جلو سنگر آمدند و گفتند گلوله آورده ایم، بیایید تحویل بگیرید و خالی نمایید. از قضا دیده بان گرا دادند و تقاضای شلیک تکمیل دوازده موشک را داشتند. ما باید شلیک می کردیم. شش نفر قبلی که باید استراحت می کردند، بیرون آمدند تا در سنگر مهمات گلوله را خالی نمایند. تا ما شلیک کردیم. دیدیم راننده کامیون که یک نفر تقریبا ۶۰ ساله بود، روی زمین دراز کشید. با همان لباس های رانندگی خودش همه ما از ته دل با صدای بلند شروع کردیم به خندیدن. راننده وقتی دید ما خنده می کنیم ناراحت شد و با لهجه اصفهانی خودش گفت: چرا می خندید. گفتیم ازکارتو.(بنده خدا حقم داشت از آن راننده هایی بود که در موقع اضطرار پلیس راه می گرفت و با یک راه بلد برای حمل بار نظامی به پادگان ها می فرستاد) گفت: به ما گفتند هر وقت صدای بلند و وحشتناک شنیدید روی زمین دراز بکشید. گفتیم درست گفتند ولی الان ما شلیک کردیم باید عراقی ها درازکش بروند. هدایتش کردیم به سمت سنگر مهمات تا گلوله هایش را تخلیه نمایند. برایش شام، کنسرو آوردیم گفتیم استراحت کن سه چهار ساعت طول می کشد تا بارت تخلیه شود. خیلی ترسیده بود. می گفت تمام زندگی من همین ماشین است اگر امشب از بین برود بیچاره و بدبخت می شویم. شام که خورد بعد از یک ساعتی دلهره اش ریخت. آوردیمش پای قبضه گفتم فقط تماش کن شلیک هارا. آی کیف می کرد! کاربه جایی رسید که پشت دکمه شلیک که در فاصله چند متری بود بردیمش وقت شلیک گفتیم دکمه را فشار بده تا دکمه را فشار داد، قبضه شلیک کرد. آی کیف کرد، آی کیف کرد. با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: خدایا شکرت تو شاهدباش که من هم به طرف دشمن موشک زدم! دیگرعادت کرد و خیلی هم کیف می کرد. تا آن مدت سه چهار ساعتی که پیش ما بود چهار پنج باری دیده بان گرا داد و درخواست شلیک داشت تماشا میکرد وکیف می کرد، انگار به تفریح آمده بود. بالاخره بارش تخلیه شد موقع رفتن در حق ما خیلی دعا می کرد. می گفت ولله اگر ماشین من خاکستر بشود ارزشی ندارد. مگر خون من از شما رنگین تر است که شما این همه فداکاری و از خود گذشتگی می کنید. حالا من یک باری آورده ام و منت کنم. تقریبا ساعت ۱۲ شب بود از ما خداحافظی گرمی کرد و با همان راه بلد با چراغ خاموش برگشت به عقب. ولی ما منتظر صدای دلنشین یازهرای دیده بان بودیم. تا در جوابش بگوییم به گوشم الله اکبر و شلیک کنیم. ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
یاد تمامی شهدای کربلای ۴و۵ گرامی‌باد 🅱🌹 تنها شهید عملیات ایور شهادت ۱۹ دی ۱۳۶۵ 📷 رجبعلی باقری 📿 1 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
سلفی های بعد از تو، همه سوء تفاهم بود! ۲۴ساعت بعداز انداختن این عکس، تمامی افراد این عکس در شهید شدند. ╭─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╮ 🌹 @ivar_razmandegan 🕊 ╰─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╯ 🍃رسانه باشید..🍃
سال۶۵ ایلام، پادگان ظفر گردان فجر تیپ ۲۱ امام رضا (ع) ایستاده از راست 🅱 ۲ پورعلی از مشهد 🅱🖤 نشسته 🅱 📷 📬 رزمنده بسیجی دفاع مقدس شهرمان 👇 سلام به بهانه یادواره ۱۹ شهید والامقام و دو شهید خوش نام شهرمان ، تصاویر و عکسهای کانال شهدا و رزمندگان را مجددا نگاه میکردم. یادآوری خاطره های دوران ارزشمند دفاع مقدس از جلوی چشمانم عبور میکرد . به عکسی برخوردم که از قضا عکاس آن عکس بنده حقیر بودم. آبان یا آذرماه ۶۵ با دوربین ۱۱۰ که از بازار حلبی آباد ایلام خریداری شده بود، به یادگار ماند . در کوهها و ارتفاعات ایلام ، پادگان ظفر. تعداد زیادی از رزمندگان دلاور شهر در گردان فجر از تیپ ۲۱ امام رضا علیه السلام آماده فراگیری تکنیک و تاکتیک های نظامی جهت حضور در عملیات و خط مقدم بودند. که در نهایت این آمادگی و حضور منجر به شرکت در دو عملیات و گردید. یادش گرامی باد. سپاس ۸ دی ۹۶ 📿 135 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»