🌹 #طرح_شهید
🌙 #روز_بیست_و_چهارم #ماه_رمضان
🌹 شهید عبدالحسین برونسی🌹
عنایت ام ابیها (س)
هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه ها عوض شده بود. تا حالا این وضعی برام سابقه نداشت، نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند؛ همان بچه هایی که می گفتی برو تو آتش، با جان و دل می رفتند، الان جور خاصی شده بودند، نه می شد بگویی ضعف دارند، نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شد بزنی. هر چه برایشان صحبت کردم، فایده نداشت. انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند، هر کاری کردم راضی نمی شدند بلند شوند و راه بیفتند. اگر ما حرکت نمی کردیم، احتمال شکست محور های دیگه هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک درمانده شدم، نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟
سرم را بلند کردم رو به آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا #خودت کمک کن. از بچه ها فاصله گرفتم، اسم #حضرت_صدیقه(س) را، از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم، خودتون #کمک کنید، منو #راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم، وضع ما رو خودتون بهتر می دونین.
چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها. #یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلا #منتطر عنایت بودم؛ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد رو کردن به بچه ها و گفتم: دیگه به شما ها احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی خوام؛ فقط یک آرپی چی زن از بین شما ها بلند شه با من بیاد، دیگه هیچی نمیخوام. طولی نکشید که علاوه بر یک آرپی چی زن کل گردان همر