سخنیازجآنمَن🕊️
قصهازاینقراربودکه،برایمراسمغبارروییمرقد
امامخمینیراهیتهرانشدیم!
ولیخبشهداطلبیدنوقسمتشدبرایلحظاتی
مهمونشونبشیمومسیرروبهجایکاشانبهسمت بهشتزهراکَجکنیم!
#بهشتزهرا 9/11/1402
#بماندیادگاری
@jaane_man
جآن مَن🍃
قصهعشقمنوتُعشقتویکنگاهِ...! آرعاینعشقاشتباههِ...! @jaane_man
سخنیازجآنمَن🕊️
موقع خروج از دانشگاه، از نگهبان شیفت خداحافظی میکنم و میگه: خسته نباشید خانم فلانی!
ناخودآگاه روی پاشنهی پا میچرخم سمتش که اتفاقا بازوم هم میخوره به دستگیرهی فلزی در شیشهای !
من هرروز میبینمتون، ولی فامیلیتونو نمیدونم!
لبخند میزنم وباتشکرحرفش رو بی جواب میزارم وازدر میزنم بیرون، پرایدمشکی اسنپ جلوی پام میایسته و سوار میشم!
از همون اول که میشینم هردوتا هندزفریهامو تووی گوشم میذارم که من آهنگمو گوش بدم و رانندهی جوون با خیال راحت به ادامه ی صحبت های زیرلبیش برسه...!
برف اومده، هوا سرده، مسیرطولانی، سرمو کلافه از کش اومدن مسیر پنج دقیقهای به بیست دقیقه، سرم رو میارم بالا و چشمم به گوشی دست راننده میافته...!
صفحهی چتی که بالغ بر ده تا پیام بلند تووش ردیف شده و هی زیاد و زیادتر میشه، اما جوابی نداره!
شخص تووی گوشیش "❤️vojoodam" سیو شده!
کنجکاو شدم، اما سر برمیگردونم، توجهم به خودش جلب میشه، شقیقههاش از عرق خیس شدن، هرچند ثانیه دست میکشه روی صورتش، گوشی رو قفل میکنه میذاره زیر ترمز دستی و بعد باز، همین مسیررو ادامه میده..!
توجهم به آهنگ بعدی که تووی گوشم پخش میشه جلب میشه، سرمو تکیه میدم به شیشه ی سرد و عرق کرده ی ماشین و به آدمهای اون ور شیشه فکر و نگاه میکنم، مسیردانشگاه تا امام رضا فرصت خوبیه برای استراحت اما اگه چشمام دست از مرور چیزی که دیدن و گوش هام دست از شنیدن بردارن!
حامیم تووی گوشم میخونه " قصهی عشق من و تو قصهی خورشید و ماهه، آره این عشق اشتباهه!" و چشم ها،
پیام یک خطی که بیجواب موند رو مرور می کنن : من دیگه کنارت نیستم! نمیشه که باشم!
ذهنم جمله های احتمالی بعدی رو برای خودش میسازه :
تو نخواستی و نذاشتی که کنارت باشم!
دیگه حسی که بهت داشتم رو ندارم !
تو همه چیو خراب کردی!
عشق ما از اول هم اشتباه بود!
از گوشه ی چشم، حواسم پرتِ قطرهی اشکی میشه که از گوشه ی چشم راننده سقوط میکنه...!
فکرمیکنم که آدمها هم دقیقا مثل همین قطرهی اشک از چشم هم سقوط میکنن، نه؟
آدمهایی که هم رو میبینن، از هم خوششون میاد، باهم وارد رابطه میشن، بعضا ازدواج میکنن، بعضا با هم میسازن، بعضیای دیگه هرشب و هرروز تووی رابطهشون دعوا میشه، بعضیهای دیگه تووی یک رابطه ی یک نفره گیر میکنن...!
صبر میکنن، صبر میکنن، صبر میکنن، صبر میکنن و بعد یکهو میبرن...!
آدمهایی که با یک دنیا آرزو و یه خیال خوش، به خیال خودشون دل میدن به دلِ عشق و بعد، فقط زخم میزنن یا حتی زخم میخورن و بعد، یک آدم شکسته از اون رابطه میان بیرون، یا یک ادم شکسته از اون رابطه رو به دنیای بیرون تحویل میدن!
حواسم پرتِ کلمهای میشه که حامیم همچنان میخونه: " قصهی عشق من و تو"
هرآدمی یه قصهی عشق داره تووی زندگیش، که بعضا با اون شناخته میشه، با اون خیال میکنه، باهاش زندگی میکنه، گاهی شکست می خوره و گاهی می شه مثل من و یه زندگی میسازه...!
اما قصه اونجایی سخت میشه که آدمها میفهمن تووی یک رابطهی اشتباهن، ادامه دادن میشه اشتباه، و تموم کردن میشه سخت و بعد شبیه ماهی تووی تنگ گیر میکنن چون پذیرفتن و اعمال عمل جملهی " عشق من و تو اشتباست"
هزار تا حالت وجود داره که شاید اقای راننده واقعا مقصره تموم شد این رابطه باشه، شاید دختر اون طرف گوشی از اول هم پسر رو نخواسته باشه، شاید هم سخت ترین و شجاعانه ترین تصمیم زندگیش رو گرفته باشه...!
اما من فکر میکنم که_ یعنی دوست دارم که اینطوری فکرکنم که_ شاید بعضی قصه ها به قشنگی خورشید و ماه باشن، شاید با عشق شروع شده باشن، شاید اسم دو نفر رو کنار هم اورده باشن!
اما وقتی قلب یکی، کنار دیگری، تووی اون رابطه نباشه، تهش میخورن به بن بست...!
آهنگ همچنان میخونه:
ای عشق نادووم من
تموم ناتموم من
ای ماه اسمون من
از همه بهترون من
ای قصه ی دور و دراز
ای سر به مهر عین یه راز
این انتهای ماجراست
عشق من و تو اشتباست...
من تو تو شاید دنیامون یکی بود
شاید رویامون یکی بود
شاید عاشقم بودیم
اما از وابستگی بود...
برعکس همه من خیالم اینه که کسی که میره همیشه اونی نیست که بدی کرده، چون زدن این حرفها از گیر افتادن تووی یک رابطه اشتباه هم سخت تره اما بلاخره یکجایی باید پذیرفت تلاش کردن به بعضی رابطه ها، مثل نفس مصنوعی دادن به یک جنازه ست!
و به قول آنا گاوالدا:
همیشه از غم کسانی میگویند که میمانند و میسازند...!
اما تو تا به حال به غم آنهایی که میروند فکرکرده ای؟!
#بماندیادگاری
۱۳/اسفند/۱۴۰۲
ساعت20:30
@jaane_man