eitaa logo
جبارنامه
290 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
565 ویدیو
30 فایل
کانال علی جباری ⌛پژوهشگر و مدرس تاریخ 📗مؤلف کتاب امامان شیعه در منابع اهل سنت 🖋️طلبه،سخنران،مداح و کمی شعر و مقاله 💻مدرس نرم افزار های علوم اسلامی 📻 کارشناس مجری رادیو معارف (برنامه پرسمان تاریخی) راه ارتباطی: @Jabbari1981
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شهادت امام را خدمت شما تسلیت عرض می کنم. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔹یه جایی اگه یه کسی باشه آباده و نباشه ویرانه است. 🔻این قصه دل من با بودن و نبودن توست. ۲۳ مهر ۱۴۰۰ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔹وقتی از شیعه تراز و مدافع حق غصب شده اهل بیت سخن می گوییم، شیخ مفید، علامه حلی، علامه امینی، میر حامد حسین و امثال این بزرگواران مد نظر است که با دلایل و مطالب متقن و مستند و اخلاق حسنه، مخالفین را خیلی حساب شده سر جایشان نشاندند. 🔺دفاع بد، بدترین حمله است. با الفاظ رکیک و بعضی رفتارهای غلط از علی ع و اولاد طاهرینش دفاع کردن از جفاهای بزرگ در حق ایشان است. ۲۴ مهر ۱۴۰۰ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🌹کلاغی که مامور خدا بود! آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه و دوستان آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نون . دو نفر از دوستان رفتن دیگ آبگوشت رو بیارن که کلاغی از راه رسید و فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشت.. اون روز اردو برای ما شد زهر مار و تو کوه گرسنه بودیم و ماست و سبزی خوردیم. خیلی سخت گذشت و رفقا کلاغ را تف و لعن می کردن و گاهی هم می خندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دو نفر از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم یه عقرب سیاه ته دیگ هست! و اگر خدا اون کلاغو نرسانده بود ما این آبگوشتو می خوردیم و همه مون می مردیم. اگر اون عقربو ندیده بودن هنوز هم می گفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت.. حالتو نگرفت، جونتو نجات داد! خدا می دونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده اش چیه. ⚜امام حسن عسکری ع فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. چقدر به خدا حسن ظن داریم؟! 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔴دل یا عقل 🌀اینکه دلت را بگیری کف دستت و برای هر کس که تپید او را برای کار و دوستی و زندگی انتخاب کنی دوره اش گذشته است. 😞راهروهای دادگاه های خانواده و روابط قطع شده و آمار بالای طلاق و دشمنی های ایجاد شده بین آدم ها نشان می دهد، این روزها دیگر «دل»اصلا دلیل خوبی برای انتخاب آدمها نیست و اینکه طرف به دلم نشست نمی تواند ملاک کاملی باشد. 🌼چون ممکن است دل ما خطا کند و البته دیگران هم راه های فریب و حقه بازی را خوب یاد گرفته اند. 🔺پس برای انتخاب آدم ها برای زندگی، رفاقت، شراکت و ... باید عاقلانه و با مشورت و بررسی دقیق همه ابعاد پیش رفت و اگر فاکتورها مثبت بود و شناختمان درست از آب در آمد می توان دل را هم درگیر کرد. ✅اول عقل بعد دل ۲۶ مهر ۱۴۰۰ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
💚کرامات امام حسن "ع" 🔸‌امام حسن سلام الله علیه از کوچه عبور می کرد؛ در مقابلِ در باغی، غلام سیاهی را ديد كه تكه‌اى نان به دست، يک لقمه خودش می‌خورد، يک لقمه را به سگ می‌دهد. ‌ ‌🔸رو به غلام کرد و فرمود: چرا اين كار را كردى كه نانت را با سگ كاملاً نصف نمودی و به او كمتر ندادى؟ ‌جواب داد: چشمانم از چشمان او حيا كرد كه كمتر دهم. ‌ ‌🔸حضرت عليه‌‏السلام پرسيد: غلام چه كسى هستى؟ ‌عرض کرد: غلام ابان بن عثمان، مالک اين باغ. ‌🔸حضرت عليه‌السلام فرمود: اين‌جا بنشين تا من برگردم؛ رفت و برگشت. فرمود: اى غلام! تو را خريدم. 🔸او بلند شد و ايستاد و گفت: به گوش و فرمانم براى خدا و پيامبرش و براى تو اى مولاى من! ‌🔸حضرت فرمود: باغ را نيز خريدم و تو را براى خشنودى خدا آزاد كردم و اين باغ هديه‌‏اى از طرف من به تو باشد.... ‌‌📚تاريخ بغداد، ج۶، ص۳۳؛ تاريخ مدينة دمشق، ج۱۳، ص۲۴۶؛ البداية والنهاية، ج۸، ص۴۲. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند و دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و .... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم . در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از: لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن. ☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری عجایب واقعی همین نعمت هایی هستند که ما آن ها را ساده و معمولی می انگاریم. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
از پیرمرد دانایی پرسیدند: تا بهشت چقدر راه است؟! گفت یک قدم. گفتند: چطور؟! گفت: یک پایتان را که روے نفس شیطانی بگذارید پای دیگرتان در بهشت است. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی ناراحت بود . شبی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، برخاست و به حمام رفت . از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. توجه نكرد و داخل شد . سر بینه كه داشت لخت می‌شد حمامی را خوب نگاه نكرد و متوجه نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید گروهی بزن و بكوب دارند و گویا عروسی دارند و می‌رقصند. او نیز همراهشان آواز خواند و رقصید و شادی کرد . درضمن اینكه می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. به روی خود نیاورد و خونسردی اش را حفظ کرد. از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا در همان شهر مرد بدجنسی كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چه کردی كه قوزت برداشته شد؟ او هم داستان آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد مرد بدجنس به حمام رفت و دید باز « از ما بهتران ها ، آنجا گرد هم آمده اند .گمان كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و شادی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند آزرده شدند. قوز مرد اولی را آوردند گذاشتند بالـای قوز او ، آن وقت بود كه پی برد اشتباه کرده است . ولی پشیمانی سودی نداشت . مردم با دیدن او و شنیدن داستان گفتند : قوز با قوز شد. حالـا همین داستان با زبان شعر که هیچ کس سراینده اش را نمی شناسد. شبی گوژپشتی به حمام شد عروسی جن دید و گلفام شد برقصید و خندید و خنداندشان به شادی به نام نكو خواندشان ورا جنیان دوست پنداشتند زپشت وی آن گوژ برداشتند دگر گوژپشتی چو این را شنید شبی سوی حمام جنی دوید در آن شب عزیزی زجن مرده بود كه هریك ز اهلش دل افسرده بود در آن بزم ماتم كه بد جای غم نهاد آن نگون بخت شادان قدم ندانسته رقصید دارای قوز نهادند قوزیش بالـای قوز خردمند هر كار برجا كند خر است آنكه هر كار هر جا كند 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
💠پیامبر (ص) در دوران شیرخوارگی، نزد حلیمه سعدیه بود، حلیمه به او شیر می داد، حلیمه دارای چند پسر و دختر بود، در نتیجه آنها برادران و خواهران رضاعی (یعنی همشیر و همشیره) پیامبر بودند. 🔺پیامبر (ص) پس از آنکه به مقام پیامبری رسید روزی (گویا در مدینه) خواهر رضاعیش نزد او آمد، بسیار خوشحال شد، روپوش خود را برای او در زمین گسترد، و او را روی آن نشانید، سپس با رویی خوش با او به سخن پرداخت و احوال بستگان او را پرسید، و تا هنگامی که او نشسته بود، با چهره ای خندان، با او صحبت کرد، تا اینکه او برخاست و رفت. 🌼سپس برادر رضاعی پیامبر (ص) آمد، پیامبر (ص) از او نیز احترام کرد، و مدتی با هم سخن گفتند! ولی آن خوشرفتاری که پیامبر (ص) با خواهر رضاعیش کرد، با برادرش رضاعیش نکرد. ❗️شخصی به پیامبر (ص) عرض کرد: با اینکه برادر رضاعی شما، مرد بود، به او مانند خواهر رضاعیت خوشرفتاری نکردی؟  🔷پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:  لِاَنّها کانَتْ اَبَرّ بِوالدَیها مِنهُ. زیرا آن خواهر به پدر و مادرش، خوشرفتارتر بود. ✅آری پیامبر (ص) این گونه به ارزشها (مانند احترام به پدر و مادر) توجه داشت و احترام می کرد. 📚اصول کافی ج 2 ص 161 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
میلاد پیامبر رحمت و مهربانی بر شما مبارک🌺 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
مردی يک ساندويچ برای دو تا پسر كوچكش گرفت و روی میز گذاشت؛ به اولی گفت: "تو نصف كن!" و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!" مات و مبهوت نحوه‌ی تربيت و عدالت اين مرد شدم! يعنی اگه اولى يه وقت عمدا نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه! 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
زاهدی گفت كه جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛ اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
‏ می گوید : علیه‌السلام فرمودند : روزی دو فرشته از آسمان به زمين فرود آمدند . در بين راه یکدیگر را دیدند . يكى از آن دو به ديگرى گفت : براى چه مأموریتی فرود مى‏ آيى؟ گفت : خدای متعال مرا به طرف دريایی فرستاده تا یکی از ماهیان دریا را که ستمگری از ستمگران به آن میل پیدا کرده است و از خداوند آن را طلب کرده است را به آن دریا برانم و آن را در تور ماهیگیرها بیاندازم تا او را برای آن ستمگر صید کنند ، تا آن ستمگر از این بابت به انتهای آرزوی خود برسد . سپس او به رفيقش گفت : تو براى چه مأمور شده اى؟ گفت : خداوند عزّوجل مرا براى امرى عجيب ‏تر از آنچه تو را به آن مأمور کرده ، فرستاده است . خدای متعال مرا فرستاده تا نزد بنده ی مؤمنش كه روزه‏ دار و شب زنده دار است و دعا و روزه ‏اش در آسمان شناخته شده است بروم تا ظرف غذایی را که برای افطارش آماده كرده است را واژگون کنم تا بدين وسيله آزمايش نهايى ايمان از او صورت گرفته باشد. 🗂منبع : بحارالانوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۲۹ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
استاد رياضی در وقتِ خارج از درس، میگفت: اعداد کوچکتر از یک، خواص عجیبی دارند. شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد .. مثلا عدد (0.2 = دو دهم) !!! وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند. 3×0.2=0.6 وقتی می خواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند. 3÷0.2=15 وقتی با آنها جمع می شوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند. 3+0.2=3.2 و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!! 3-0.2=2.8 زندگی ارزشمندِ خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر، بی ارزش نکنید. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
مهمان امام حسین (علیه السلام) شیخ رجبعلی خیاط می فرمود : در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود. به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی. 📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
مه بود و جاده بود و من و خاطرات تو دل بود و چشم بود و کمی گونه های خیس ۴ آبان ۱۴۰۰ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh