eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
278 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
#کلام_رهبر یک دشمنی از اوّل #انقلاب تا امروز در مقابل خودمان مشاهده کرده‌ایم؛ از ساعات اوّل انقلاب
جالب اینجا است که این‌همه علیه ضربه و و نقشه و توطئه و مانند اینها [بود]، همه خورده. شما امروز ملاحظه کنید، جمهوری اسلامی را مشاهده کنید، بعد از گذشت حدود چهل سال، با قدرت، با ، با توانایی‌های گوناگون دارد حرکت میکند، دارد پیش میرود؛ یعنی تمام آنچه آنها انجام دادند، همه‌ی نیرویشان را مصرف کردند، از طُرق مختلف استفاده کردند، همه‌ی‌ اینها شکست خورده؛ مثل آن گربه‌ی معروف داستان «تام و جری»،در همه‌ی این تدابیر با حجم فراوان، بالاخره ماندند. خب امروز هم یک مقطع دیگر است، باز هم شکست خواهد خورد؛ در این قضیّه هم قطعاً و یقیناً شما بدانید شکست خواهد خورد، جمهوری اسلامی و با سینه‌ی ستبر از ماجرا بیرون خواهد آمد. @JADAZADQOM
آزاد سازی زندانیان جرائم غیر عمدی زمان : چهارشنبه ساعت 11 الی 13 مکان دانشکده انسانی-تالار همایش های امام خمینی (ره) @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و یکم اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ... با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ... بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... ادامه دارد... @JADAZADQOM
ما در شکست شک نداریم؛ بنده هیچ تردیدی ندارم. هرکسی که با معارف اسلامی آشنا باشد میداند که «اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم»، وَ لَیَنصُرَنَّ‌ اللهُ مَن یَنصُرُه‌؛یا همین آیه‌ای که تلاوت کردند که «وَ مَا النَّصَرُ اِلّا مِن عِندِ الله»، اینها مسلّم است و در این تردیدی نیست. میدانیم که شکست میخورند؛ میدانیم که سرنوشت کنونی هم بهتر از سرنوشت اَسلافش - و نئوکان‌ها و دوروبری‌های ریگان و بقیّه- نخواهد بود؛ این هم مثل همانها در تاریخ گم خواهد شد و سربلند باقی خواهد ماند؛ در این هیچ تردیدی نداریم. ولیکن طبق سنّت الهی، یک بر عهده‌ی ما است؛ هرگز این نتیجه‌ی قطعی که پیشرفت و نصرت الهی نسبت به جمهوری اسلامی است، نباید ما را از وظایفمان غافل کند. یک وظایفی بر عهده‌ی ما است که اگر این وظایف را انجام ندهیم، نمیتوانیم به آن مطمئن باشیم؛ باید وظیفه‌مان را انجام بدهیم. موضوع را در دو بخش ملاحظه میکنیم: یکی رفتاری که در قبال و و مدّعیان مقابل خودمان بایستی داشته باشیم یک بحث دیگر این است که در کشور چگونه حرکت کنیم و چه‌کار کنیم که بتوانیم قدمها را محکم برداریم و به نتایج مورد نظر برسیم؛ دو بخشِ بحث اینها است. در مورد اوّل، مقدّمه‌ی لازمِ هر تصمیمی این است که ما به های گذشته‌ی خودمان مراجعه کنیم: من جرّب المجرّب حلّت به النّدامة؛ اگر از تجربه‌ها درس نگرفتیم، قطعاً ضرر خواهیم کرد. باید تجربه‌ها را در مقابل چشم خودمان بگذاریم، ملاحظه کنیم و از این تجربه‌ها درس بگیریم.
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و دوم ثانیه ها به اندازه یک روز ... وروزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ... - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ... ادامه دارد... @JADAZADQOM
نمیتواند با تعامل کند؛ چرا؟ برای خاطر اینکه آمریکا پابند به خودش نیست. نگویید اینها کار این دولت است و کار است؛ نه، دولت قبل هم که با ما نشست، صحبت کرد و وزیر خارجه‌اش ده روز، پانزده روز در پابند جلسات بود، آنها هم تقریباً همین‌جور [بودند]؛ حالا به شکل دیگری عمل کردند ولی کردند؛ آنها هم کردند، آنها هم برخلاف تعهّدات خودشان عمل کردند. دولت آمریکا برخلاف تعهّدات خودش عمل میکند؛ این بارِ اوّل هم نیست؛ قضایای گوناگون قبلی هم همین را تأیید میکند. مجموعه‌ی برخوردهایی که از اوّل با کردند، به تعبیر حضرات ‌های ما، نقض و جسم برجام بود؛ این را دیپلمات‌های محترم ما که خودشان این زحمت را کشیده بودند و واقعاً تلاش شبانه‌روزی کرده بودند برای مسئله‌ی برجام، بارها و مکرّر در زمانِ این دولت و در زمان دولت قبلِ آمریکا گفتند که برجام نقض شده؛ گاهی روح برجام و گاهی جسم برجام را نقض کردند. خب، دولتی با این خصوصیّات که به این راحتی را نقض میکند، بعد هم مثل آب خوردن زیر امضایش میزند و میگوید من از معاهده خارج شدم -با کارهای تلویزیونی؛ امضایش را نشان میدهد که ما خارج شدیم از فلان [معاهده]- خب پیدا است که با این دولت لااقل جمهوری اسلامی نمیتواند تعامل کند. این جوابِ آن کسانی که بارهاوبارها به ما در طول زمان میگفتند چرا با آمریکا نمیکنید، چرا با آمریکا نمیکنید؛ این جوابش. آمریکا البتّه با خیلی از کشورهای دیگر هم همین‌جور است؛ با دولتهای گوناگون دیگر هم همین‌جور است که آن موردِ بحث ما نیست؛ لااقل جمهوری اسلامی نمیتواند با آمریکا تعامل کند، نمیتواند کار کند؛ این تجربه‌ی اوّل. @JADAZADQOM
⚡️ ... دیماه ۹۴ و در آستانه مجلس، تصمیم رژیم به مجموعه‌ای از افراد و نهادها به بهانه همکاری در توسعه برنامه ایران علنی شد؛ که همگان اتفاق نظر داشتند این تحریم‌ها نقض است. آقای اما به جای پاسخ قاطع و اقدام متقابل برجامی، به وزارت دفاع دستور داد "برنامه موشکی با سرعت و جدیت بیشتری ادامه یابد". دستوری که البته یک بیشتر نبود. در آن سو، آمریکایی با این استدلال که اعمال این تحریم‌ها باعث تضعیف در جریان انتخابات خواهد شد، اعمال این تحریم‌ها را به تعویق انداختند. در این سو ‌های حامی همین تعویق را به دستور آقای روحانی برای توسعه موشکی ربط داده و به نفع جریان لیبرال مانور تبلیغاتی دادند. در مصاحبه‌ای با سفیر فیلم، هشدار دادم که علت تعویق این تحریم‌ها، انتخابات مجلس است و پس از انتخابات، این تحریم‌ها اعمال خواهد شد. هشدار دادم اگر دولت آقای روحانی، در برابر این تحریم‌های کند، اولین قربانی برجام خود این جریان خواهد بود. نهایتا تحریم‌ها وضع شد و سکوت ‌های پی در پی ، باعث خروج آمریکا از برجام شد. این جریان نیز امروز قربانی شدن خود را به نظاره ایستاده است... لیبرال‌های یقین بدانند برای آمریکا به اندازه یک یک بار مصرف بیشتر ارزش ندارند. @JADAZADQOM
⚜️ آسمانِ كوير ستاره هايش پر رنگترند و بيشترند 🔰وعده ديدار شب هاي ، در كنار دوستانِ خدا 📍روستاي و @JADAZADQOM
نام: القاب: ، سبط اكبر كُنيه: ابومحمّد نام پدر: نام مادر: تاريخ ولادت: ۱۵ سال ۳ هجرى قمرى محل ولادت: مدينه مدّت امامت : ۱۰ سال مدّت عمر: ۴۷سال تاريخ شهادت: ۲۸ سال ۵۰ هجرى قمرى محل شهادت: مدينه نام قاتل: جعده- به دستور -با زهر مرقد مطهر: مدينه قبرستان @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و ســوم شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ... صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ... بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ... 🌹قــسـمـت بـیـسـت و چـهـارم روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ... علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ... اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ... ادامــه دارد... @JADAZADQOM