eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
278 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای بلند و رساي حسين درميدان طنين افكند. آيه اي خواند كه مردم را به حق طلبي و قيام عليه كفار دعوت ميكرد. حالا ديگر همه متوجه اين حركت غير منتظره آنها شده بودند. حسن و كريم وارد خيابان سمت چپ كه شدند، مأموران متعجب به آنها خيره شدند. چرا دور ميدان نميچرخند؟ دو ساواكي وارد دسته شدند. يكي از آنها از يكي از بچه ها پرسيد: «مسئول شما كيست؟» - ما مسئول نداريم. ساواكي نگاه او را كه متوجه فيض الله شد، تعقيب كرد. ديگر فيض االله را رها نكرد. دسته ازميدان خارج شد. انگار روي مأموران آب سرد ريخته بودند. ترس وجودشان را فراگرفت. حلقه محاصره مأموران و ساواكيها تنگتر شد. چند نفر از صف خارج شدند و در ميان مردم گم شدند. حسين متوجه هجوم دسته جمعي مأموران كه شد، فرياد زد :«متفرق شويد. از اين جا دور شويد.» نظم صف به هم ريخت و هر كدام به سويي فراركردند. مأموران با باتوم به جان آنها افتادند. در اين ميان تنها فيض االله بود كه هنوز وسط خيابان ايستاده بود و بچه ها را فراري ميداد. ساواكي بلند قدي كه او را زير نظر داشت، به طرفش رفت. فيض االله خواست فرار كند، اما ديگر دير شده بود. مأموران از چهار طرف دورش حلقه زدند. بازوهايش راگرفتند و پشت سر آن ساواكي كه اسمش معبّر بود، به طرف جيپ هلش دادند. در ساواك اهواز كسي نسبت به كار معبر شكي نداشت. او بسيار جدي و خشن عمل ميكرد. دستگيري فيض االله كافي بود تا او سر از كارشان در بياورد. @JADAZADQOM
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در آستانه‌ی فرارسیدن دهه‌ی فجر انقلاب اسلامی صبح امروز (چهارشنبه) در حرم مطهر حضرت امام خمینی رحمه‌الله و گلزار شهدای بهشت زهرای تهران حضور یافتند. ۹۷/۱۱/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 صبح امروز، حضور رهبر انقلاب در مزار شهدای حادثه هفتم تیر. ۹۷/۱۱/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
#سفر_سرخ #فصل_اول #بخش_اول #قسمت_چهارم صدای بلند و رساي حسين درميدان طنين افكند. آيه اي خواند كه م
حالاكه فيض الله در اين زيرزمين نمور افتاده، معدل خوب به چه دردش ميخورد. دو روز است كه اين جا افتاده و فقط ميتواند پايش را به ديوار بچسباند تا خون در رگهايش جريان داشته باشد. چشمش در تاريكي سلول چيزي نميديد و فقط ذهنش فعال بود. پدربزرگش يكي ازمتدينين لشكرآباد اهواز بود. از وقتي پايش به كربلا باز شد، آخر هر هفته از مسير راههاي فرعي به پابوس امام حسين (ع) ميرفت و برميگشت. بعد هم شوشتر را رها كرد و به كار زغال فروشي در لشكرآباد- كه در آن زمان خارج از محدوده اهواز بود- پرداخت. پدربزرگ كه از دنيا رفت، پدرفيض الله كار او را دنبال كرد، هر چند بيشتر وقتش را درمسجد لشگرآباد ميگذراند و همين امر باعث شد پاي فيض االله هم به مسجد باز شود. فيض الله چون خيلي باهوش بود، در دبيرستان هاي ممتاز اهواز درس ميخواند، اما با بچه پولدارها جوش نميخورد. يك بار كه متوجه بوي الكل دهان دبير جغرافيا شد، جلو دانش آموزان به او پرخاش كرد و همين باعث شد او را از دبيرستان سرلشكر زاهدي اخراج كنند. يك روز جمعه با پدرش به ديدار آيت الله علم الهدي رفت و آنجا بود كه با حسين آشنا شد. در آن زمان ده سال بيشتر نداشت. حسين مكبر مسجد علم الهدي بود. او خودش را حسابي توي دل فيض الله جا كرده بود، طوري كه فيض الله پس از آشنايي با حسين، حميد، محسن و چند نفر ديگر، از فعاليت در مسجد غرب اهواز دست كشيد و با آنها جوش خورد. كارشان تا آنجا پيش رفت كه برنامه روز عاشورا را پياده كردند. اين اواخر ديگر درمسجد جلسه نمي گذاشتند و در منزل حميد كه نزديك مسجد علم الهدي بود، جمع ميشدند. حميد يك سر و گردن بزرگ تر از آنها بود و بر اوضاع تسلط بيشتري داشت. او در دبيرستان شاهپور درس ميخواند. حميد پدرش را چند سال قبل ازدست داده بود و مادرش هم ميديد كه او و دوستانش اهل نماز و مسجد هستند، خيلي دل نگران نبود. بچه ها به حسين به اعتبار پدرش كه در آن زمان زنده بود و در خوزستان اسم و رسمي داشت، اعتماد مي كردند. فيض الله طي دو روزي كه در سلول انفرادي به سر ميبرد، هر وقت كه ياد حسين مي افتاد، نيرويي در درونش ميجوشيد كه شكنجه و تهديد معبر را بي اثر ميكرد. «غير از من دو نفر ديگر را گرفتند. يعني ممكن است آنها اسم بچه ها را لو داده باشند؟» فيض الله هنوز نتوانسته بود از كار معبر سر در بياورد. غير از او كه شكنجه گري سنگدل بود، مردي قوي هيكل به اسم يعقوب كمكش ميكرد و البته دستورات معبّر را اجرا ميكرد. در بازجويي آخر كتك مفصلي به فيض الله زدند، اما او لب بازنكرد. معبّر كه نااميد شده بود، تصميم گرفت آزادش كند. تلفن زنگ زد. معلوم نبود معبّر چي شنيد كه فيض الله را مجدداً به سلول بازگرداندند. حالا چشمانش سياهي ميرفت. ضربه كفش نوك تيز معبر او را از حال برده بود. صداي در آمد. @JADAZADQOM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد،‌ کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ‌شناس -البته حافظ‌شناس که می‌گویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مانوس بودن با دیوان حافظ- و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه می‌نشستیم و مادرم قرآن می‌خواند، خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ می‌خواند. ما بچه‌ها دورش جمع‌ می‌شدیم و برایمان به‌مناسبت، آیه‌هایی را که در مورد زندگی پیامبران است، می‌گفت. من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی "علیه السلام"، زندگی حضرت ابراهیم "علیه‌السلام" و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم -به این مناسبت- شنیدم. قرآن که می‌خواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است می‌رسید، بنا می‌کرد به شرح دادن. بعضی از شعرهای حافظ که هنوز بعد از سنین نزدیک شصت سالگی یادم است،‌ از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم... ۷۶/۱۱/۱۴ ادامه دارد... @JADAZADQOM
مأمور زندان يك ساندويچ انداخت داخل سلول و مجدداً در را بست. فيض الله حساب شب و روز و اوقات نماز را از دست داده بود. فقط صداي همهمه خيابان به گوشش ميرسيد. هر وقت صداها بيشتر ميشد، مي فهميد روز شده و از اين طريق اوقات نماز را تنظيم ميكرد. چراغ سلول روشن شد. فيض الله خود را جمع كرد. چشمش را ماليد تا به روشنايي عادت كند. زندوكيلي وارد شد. این دومین بار بود که رئیس ساواک به سراغش مي آمد. دو شكنجه گر او را همراهي ميكردند. اين بار زندوكيلي با خوشرويي با فيض الله روبرو شد و او را از آن سلول بيرون برد. وارد سالني شدند كه چند سلول ديگر داشت. فيض االله از ديدن محسن، حميد، كريم و جواد جا خورد. چه كسي اسم آنها را داده است؟ سعي كرد خونسردي خود را حفظ كند، اما زندوكيلي به دقت آنها را زير نظر گرفته بود. وارد اتاقش كه شدند، زندوكيلي دستي به سبيلش كشيد و پرسيد : «ديگر چه كساني بودند؟» - صدوپنجاه نفر. - منظورم آن كساني است كه نقش اصلي را داشتند. - همه در يك سطح بودند. - حتي آن پسر قد كوتاهي كه روي صندلي رجز ميخواند؟ او را به احترام پدرش و به خاطر سن كمي كه دارد، به اين جا نياورده ايم. زندوكيلي كمي مكث كرد و سپس گفت : «او را هم مي آوريم و به حرف ميكشيم.» - مثل من؟ اين حرف فيض االله خشم رئيس ساواك را برانگيخت و محكم خواباند زير گوشش. - ببريدش. اينها آدم نميشوند. آنقدر بزنيد تا به حرف بيايند. دو مأمور فيض الله را به اتاق شكنجه منتقل كردند. دكور اتاق شش متري طوري بود كه در دل زنداني ها وحشت ايجاد ميكرد. آثار خون روي ديوارها مشاهده ميشد. چند زنجير از سقف آويزان بود. معبّر با همكار هميشگيش وارد شد. از چشمانش شرارت ميباريد. به يك قدمي فيض الله كه رسيد، با كفش نوك تيزش محكم به ساق پاي او زد. درد تمام وجود فيض الله را گرفت. دو نفر ديگر وارد شدند و پايش را بستند. يعقوب كابل را محكم به كف پايش فرود آورد. صداي فيض الله بلند شد. معبّر كنارش نشست و گفت: «آن قدر ميزنمت كه بميري، مگر اين كه بگويي چه كسي يا چه كساني آن دسته را راه انداخته اند.» فيض الله سعي كرد درد را تحمل كند. يعقوب ضربه هاي كابل را با شدت بيشتري فرود آورد. حالا ديگر فيض الله از حال رفته بود، طوري كه نه حركتي ميكرد و نه فرياد ميزد. معبّر دست يعقوب را گرفت : - برو دكتر را خبر كن. يعقوب بلافاصله از اتاق خارج شد. لحظه اي بعد دكتر وارد شد و فيض الله را معاينه كرد. - اين بچه ديگر طاقت شكنجه را ندارد. ممكن است كار دستتان بدهد. معبّر باعصبانيت اتاق را ترك كرد. @JADAZADQOM
🌺 #امام صبح فردا در تهران است #️امام_خمینی : من یک #طلبه ام، #تشریفات را کم کنید. @JADAZADQOM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ ...پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش‌برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم‌حرف می‌نمود، که این تاثیرات دوران طلبگی و تنهایی در گوشه‌ی حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود _ما اصلاً تبریزی هستیم، یعنی پدرم اهل خامنه‌ی تبریز است_ و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب، از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه، محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود، منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی نبود و طبعا اینها در وضع کار ما اثر می‌گذاشت. چیزی که حتما می‌دانم برای شما جالب است، این است که من همان وقت، بودم! یعنی در بین سنین ده و سیزده‌سالگی، من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور. ۷۶/۱۱/۱۴ ادامه دارد... @JADAZADQOM
فراخوان در سال پیروزی تشکل و کانون برگزار میکند. هم استانی های عزیز میتوانند تصاویر زیبا و با کیفیت خود را از راهپیمایی 22 بهمن ماه با تاسی از به شماره زیر ارسال کنند. 09037239735 : 20 50 هزارتومانی جوایز نفیس دیگر : تا 24 بهمن ماه @JADAZADQOM