eitaa logo
ويژه نامه امام حسن عسکری عليه السلام
5 دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روز پانزدهم داخل سامره شدم صداى نوحه و شيون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود چون به در خانه آمدم جعفر [ كذاب ] را ديدم كه به در خانه نشسته و شيعيان برگرد او بر آمده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مى گويند، پس من در خاطر خود گفتم كه اگر اين امام است امامت نوع ديگر شده ، اين فاسق كى اهليت امامت دارد؛ زيرا كه پيشتر او را مى شناختم كه شراب مى خورد و قمار مى باخت و طنبور مى نواخت . پس پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سؤ ال از من نكرد، در اين حال ( عقيد خادم ) بيرون آمد و به جعفر كذاب خطاب كرد كه برادر تو را كفن كرده اند بيا و بر او نماز كن ، جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند چون به صحن خانه رسيديم ديديم كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را كفن كرده بر روى نعش گذاشته اند پس جعفر پيش ايستاد بر برادر اطهر خود نماز كند چون خواست تكبير گويد طفلى گندم گون پيچيده موى گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو! پس بايست كه من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو، پس جعفر عق ايستاد و رنگش متغير شد. آن طفل پيش ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز كرد و آن جناب را در پهلوى امام على نقى عليه السلام دفن كرد و متوجه من شد و گفت اى بصرى بده جواب نامه را كه با تو است ، پس تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه دو نشان از آن نشانها كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده بود ظاهر شد و يك علامت مانده بيرون آمدم پس حاجز وشابه جفعر گفت : براى آنكه حجت بر او تمام كند كه او امام نيست ، گفت : كى بود آن طفل ؟ جعفر گفت : كه واللّه ! من او را هرگز نديده بودم و نمى شناختم . پس در اين حالت جماعتى از اهل قم آمدند و سؤ ال كردند از احوال حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام چون دانستند كه وفات يافته است پرسيدند كه امامت با كيست ؟ مردم اشاره كردند به سوى جعفر، پس نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند با ما نامه و مالى چند هست بگو كه نامه ها از چه جماعت است و مالها چه مقدار است [ تا ] ما تسليم كنيم . جعفر برخاست و گفت : مردم از ما علم غيب مى خواهند، در آن حال خادم بيرون آمد از جانب حضرت صاحب الا مر عليه السلام و گفت با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و هميانى هست كه در آن هزار اشرفى هست ؛ در آن ميان ده اشرف هست كه طلا را روكش كرده اند، آن جماعت نامه ها و مالها را تسليم كردند و گفتند هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مالها را بگيرى او امام زمان است و مراد امام حسن عسكرى عليه السلام همين هميان بود. پس جعفر كذاب رفت نزد معتمد كه خليفه به ناحق آن زمان بود و اين واقعه را نقل كرد، معتمد خدمتكاران خود را فرستاد كه صيقل كنيز حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را گرفتند كه آن طفل را به ما نشان ده ، او انكار كرد و از او براى رفع مظنه ايشان گفت حملى دارم من از آن حضرت ، به اين سبب او را به ابن ابى الشوارب قاضى سپردند كه چون فرزند متولد شد بكشند، بناگاه عبيداللّه بن يحيى وزير مرد و صاحب الزنج در بصره خروج كرد ايشان به حال خود درماندند و كنيز از خانه قاضى به خانه خود آمد.(2) ايضا به سند معتبر از محمّد بن حسن روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در روز جمعه هشتم ماه ربيع الا ول سال دويست و شصتم از هجرت وقت نماز بامداد به سراى باقى رحلت فرمود و در همان شب نامه هاى بسيار به دست مبارك خود به اهل مدينه نوشته بود و در آن وقت نزد آن حضرت حاضر نبود مگر جاريه آن جناب كه او را ( صيقل ) مى گفتند و غلان آن جناب كه او را ( عقيد ) مى ناميدند و آن كسى كه مردم بر او مطلع نبودند يعنى حضرت صاحب الا مر عليه السلام . عقيد گفت كه در آن وقت حضرت امام حسن عليه السلام آبى طلبيد كه با مصطكى جوشانيده بودند خواست كه بياشامد، چون حاضر كرديم فرمود: اول آبى بياوريد كه نماز كنم . چون آب آورديم دستمالى در دامن خود گسترده و وضو ساخت و نماز بامداد را ادا كرد و قدح آب مصطكى كه جوشانيده بودند گرفت كه بياشامد از غايت ضعف و شدت مرض دست مباركش مى لرزيد و قدح بر دندانهاى شريفش مى خورد، چون آب را بياشاميد و صيقل قدح را گرفت روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود. شهادت آن حضرت به اتفاق اكثرى از محدثان و مورخان در هشتم ماه ربيع الا ول دويست و شصتم هجرت بود، شيخ طوسى در ( مصباح ) (3) اول ماه مذكور نيز گفته ، و اكثر گفته اند كه روز جمعه بود، و بضى چهارشنبه و بعضى يكشنبه نيز گفته اند، و از عمر شريف آن حضرت بيست و نه سال گذشته بود و بعضى بيست و هشت نيز گفته اند و مدت امامت آن حضرت نزديك به شش سال بود.(4)
ابن بابويه و ديگران گفته اند كه معتمد آن حضرت را به زهر شهيد نمود. و در كتاب ( عيون المعجزات ) (5) از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه روزى به خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رفتم حضرت فرمود كه چگونه بود حال شما و آنچه مردم بودند از شك و ريب در باب امام بعد از من ؟ گفتم : يابن رسول اللّه ! چون خبر ولادت سيد ما و صاحب ما در قم به ما رسيد صغير و كبير و شيعيان قم همه اعتقاد به امامت آن جناب نمودند، حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه هرگز زمين خالى از امام نمى باشد كه حجت خدا باشد بر خلق . پس در سال دويست و پنجاه و نه هجرت حضرت ، والده خود را به حج فرستاد و او را خبر داد به وفات خود در سال ديگر و فتنه هايى كه بعد از وفات او واقع خواهد شد، پس داسم اعظم الهى و مواريث پيغمبران و اسلحه و كتب حضرت رسالت را به صاحب الا مر عليه السلام تسليم كرد و مادر آن جناب متوجه مكه شد، و آن جناب در ماه ربيع الا خر سنه 260 از دنيا رحلت نمود و در سرّ من راءى در پهلوى پدر بزرگوار خود مدفون گرديد و عمر شريف آن جناب بيست و نه سال بود (تمام شد آنچه از جلاءالعيون نقل شده بود).(6) شيخ طوسى به سند خود روايت كرده از ابوسليمان داود بن غسان بحرانى كه گفت : خواندم نزد ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى كه شيخ متكلمين از اصحاب ما بوده در بغداد و صاحب جلالت بوده در دين و دنيا و كتى تصنيف كرده از جمله ( كتاب الا نوار در تواريخ ائمه اطهار عليهم السلام ) كه فرمود ولادت با سعادت حضرت حجة بن الحسن عليه السلام به سامراء واقع شد سال دويست و پنجاه و شش . والده آن حضرت نامش صيقل و كنيه آن حضرت ابوالقاسم بوده به همين كنيه وصيت كرده بود رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و فرموده اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است ، لقب او مهدى است و او است حجت و امام منتظر و صاحب الزمان عليه السلام . پس ابوسهل گفت كه داخل شدم بر امام حسن عسكرى عليه السلام در مرضى كه به همان مرض از دنيا رحلت فرمود و در نزد آن حضرت بودم كه امر فرمود خادم خود عقيد را و اين خادمى بود سياه از اهل نوبه و خدمت كرده بود حضرت امام على نقى عليه السلام را و پروريده و بزرگ كرده بود امام حسن عليه السلام را فرمود: اى عقيد! بجوشان از براى من آب را با مصطكى ، پس دجوشانيد و صيقل جاريه كه مادر حضرت حجت عليه السلام باشد آن آب را براى امام حسن عسكرى عليه السلام آورد. پس همين كه قدح را به دست آن حضرت داد و خواست بياشامد و دست مباركش لرزيد و قدح به دندانهاى ثناياى نازنينش دخورد پس قدح را از دست نهاد و به عقيد فرمود داخل اين اطاق مى شوى مى بينى كودكى را به حال سجده ، او را بياور نزد من . ابوسهل گويد كه عقيد گفت من داخل شدم به جهت پيدا كردن آن طفل ناگاه نظرم افتاد به كودكى كه سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرده بود پس سلام كردم بر آن جناب آن حضرت مختصر كرد نماز را و چون تمام كرد عرض كردم كه سيد من مى فرمايد تو را كه نزد او بروى ، پس در اين هنگام مادرش صيقل امد و دستش را گرفت و برد او را به نزد پدرش امام حسن عليه السلام ، ابوسهل مى گويد: چون آن كودك به خدمت امام حسن عليه السلام رسيد سلام كرد نگاه كردم بر او، ( وَ اِذا هَُو دُرِّىُّ اللُّؤ نِ وَ فى شَعْرِ رَاءْسِهِ قَطَطُ مُفَلَّجُ الاَسْنانِ ) ؛ يعنى ديدم كه رنگ مباركش روشنايى و تلا لو دارد و موى سرش به هم پيچيده و مجعد است و مابين دندانهايش گشاده است ، همين كه امام حسن عليه السلام نگاهش به كودكش افتاد بگريست و فرمود: ( يا سَيَدَ اَهْل بَيْتِِه اَسْقِنى الْماء فَاِنّى ذاهِبٌ اِلى رَبّى ) . اى سيد اهل بيت خود! مرا آب بده همانا من مى روم به سوى پروردگار خود، يعنى وفاتم نزديك شده . پس آن آقازاده آن قدح آب جوشانيده با مصطكى را گرفت به دست خويش و حركت داد لبهايش را و سيرابش كرد، چون امام حسن عليه السلام آب را آشاميد فرمود: مرا مهيا كنيد از براى نماز. پس در كنار آن حضرت دستمالى افكندند و آن طفل وضو داد پدر خود را به يك مرتبه ، يك مرتبه ، يعنى به اقل واجب و مسح كرد بر سر و قدمهاى او، پس امام حسن عليه اللام به وى فرمود: بشارت باد تو را اى پسرك من ! تويى صاحب الزمان و تويى مهدى و حجت خدا بر روى زمين و تويى پسر من و كودك من و منم پدر تو، تويى محمّد بن الحسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام و پدر تو است رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و تويى خاتم ائمه طاهرين و بشارت داد به تو رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و نام و كنيه داد تو را، و اين عهدى است به سوى من از پدرم و از پدرهاى طاهرين تو. ( صَلَّى اللّهُ عَلى اَهْلِ الْبَيْتِ رَبَّنا اِنَّهُ حَميدٌ وَ مَجيدٌ ) . پس وفات كرد امام حسن عليه السلام در همان وقت صلوات اللّه عليهم اجمعين .(7)
شيخ طوسى روايت كرده از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه فرمود: قبر من در سرّ من راءى امان است از براى اهل دو جانب از بلاها و عذاب خدا.(8) مجلسى اول رحمه اللّه ( اهل دو جانب ) را به شيعه و سنى معنى كرده و فرموده كه بركت آن حضرت دوست و دشمن را احاطه كرده است چنانكه قبر كاظمين عليهم السلام سبب امان بغداد شد، و شيخ اجل على بن عيسى اربلى در كتاب ( كشف الغمه ) كه در سنه ششصد و هفتاد و هفت تاءليف كرده نقل نموده كه حكايت كرد براى من بعض اصحاب كه مستنصرباللّه خليفه عباسى يكسال به سامره رفت و زيارت كرد عسكريين عليهم السلام را، و چون از روضه مقدسه آن دو امام بيرون آمد رفت به زيارت تربت خلفاء آل عباس از پدران و اهل بيت خود و قبور ايشان در قبه اى بود كه خرابى و ويرانى به آن رو برده بود و باران داخل آن مى گشت و بر قبرها و تربت ايشان فضله هاى طيور و پرندگان بود. على بن عيسى مى گويد كه من هم مشاهده كرده ام تربت ايشان را به همين حال پس به مستنصر گفتند كه شما خليفه هاى روى زمين و پادشاهان دنيا مى باشيد و از براى شما است فرمان و امر در عالم و قبرهاى پدران شما به اين كيفيت و حال باشد، نه كسى زيارت كند ايشان را و نه به خاطرى خطور شوند و نداشته باشند يك كسى را كه فضلات و كثافات را از ايشان دور كند و قبور اين علويين مزارى است به اين خوبى و پاكيزگى كه مشاهده مى نماييد با پرده ها و قنديلهاى آويخته و فرشها و گستردنيها و فراش و خادم و شمع و بخور و غير ذلك . مستنصر خليفه گفت : اين امرى است آسمانى ، يعنى از جانب خدا است و حاصل نمى شود به كوشش و اجتهاد ما و اگر ما مردم را بر اين كار واداريم قبول نخواهند كرد و زور و سعى ما در اين باب فايده نخواهد نمود. و راست گفته زيرا كه اعتقادات به قهر و غلبه حاصل نخواهد شد و به اكراه نتوان اعتقاد در كسى پديد آورد. انتهى .(9) 1- ( جلاءالعيون ) علامه مجلسى ص 199 995، ( كمال الدّين ) ابن بابويه 1/40. 2- ( جلاءالعيون ) علامه مجلسى ص 995 997، ( كمال الدّين ) 2/475. 3- ( مصباح المتهجد ) ص 550. 4- ( جلاءالعيون ) ص 997. 5- ( عيون المعجزات ) ص 140. 6- ( جلاءالعيون ) ص 991 998. 7- ( الغيبة ) شيخ طوسى ص 164 165. 8- ( تهذيب الاحكام ) شيخ طوسى 6/93. 9- ترجمه ( كشف الغمه ) 3/437. ✅بخش سخنان و وصايای حضرت گناهان صغير را كوچك مپنداريد از ابوهاشم جعفرى روايت است كه گفت : شنيدم از امام حسن عسكرى (ع) كه مى فرمود: از گناهانى كه آمرزيده نمى شود قول آدمى است كه مى گويد كاش مؤ اخذه نمى شدم مگر به همين گناه ، يعنى كاش گناه من همين بود، من در دل خود گفتم كه اين مطلب دقيقى است و شايسته است از براى آدمى كه تفقد كند از نفس خود هر چيزى را. چون اين در دل من گذشت آن حضرت رو كرد بر من و فرمود: راست گفتى اى ابوهاشم ملازم شو آنچه را كه در دل خود گذرانيدى پس به درستى كه شرك در ميان مردم پنهان تر است از جنبيدن مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك و از جنبيدن مورچه بر پلاس سياه .(1) مؤ لف گويد: كه تعبير مى شود از اين قسم از گناهان به محقرات و روايت شده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از محقرات از گناهان به درستى كه آن آمرزيده نمى شود. (2) و از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم مروى است كه فرمود: به درستى كه ابليس راضى شد از شما به محقرات (3) و فرمود: به ابن مسعود (در وصيت خود به او) كه اى ابن مسعود! حقير و كوچك مشمار البتنه گناه را و اجتناب كن از كبائر، پس به درستى كه بنده چون نظر افكند روز قيامت به گناهان خود بگريد چشمان او چرك و خون . حق تعالى مى فرمايد: ( يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنْ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَدَا بَعيدا ) .(4) ،(5) و فرمود به ابوذر به درستى كه مؤ من مى بيند گناه خود را مثل آنكه در زير سنگ سختى است كه مى ترسد بر روى او بيفتد، به درستى كه كافر مى بيند گناه خود را مانند مگسى كه بر بينى او عبور كند.(6) و از كلام اميرالمؤ منين عليه السلام است كه شديدترين گناهان آن گناهى است كه صاحبش آن را سبك شمرد. و على بن ابراهيم قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حق تعالى خلق فرموده مارى كه احاطه كرده به آسمانها و زمين و جمع كرده سر و دم خود را در زير عرش پس هر گاه ديد معاصى بندگان را خشم مى گيرد و رخصت مى طلبد كه بخورد آسمانها و زمين را. (7) و روايات در اين باب بسيار است .
و روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه وقتى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم فرود آمد به زمين بى گياهى پس فرمود به اصحاب خود كه برويد هيزم بياوريد، عرض كردند: يا رسول اللّه ! ما در زمين بى گياهيم كه هيزم در آن يافت نمى شود، فرمود: بياورد هر كسى هر چه ممكنش مى شود. پس هيزم آوردند و ريختند مقابل آن حضرت روى هم ، چون هيزمها جمع شد حضرت فرمود: همينطور جمع مى شود گناهان ، معلوم شد كه مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هيزم اين بود كه اصحاب ملتفت شوند همين طور كه در آن بيابان خالى از گياه هيزم به نظر نمى آمد وقتى كه در طلب و جستجوى آن شدند مقدارى كثير هيزم جمع شد و روى هم ريخته شد، همين نحو گناه به نظر نمى آيد و چون جستجو و حساب شود گناهان بسيارى جمع مى شود.(8) 1- ( الخرائج ) راوندى 2/688. 2- ( بحارالانوار ) 70/345. 3- ( بحارالانوار ) 70/363. 4- سوره آل عمران (3)، آيه 30. 5- ( بحارالانوار ) 74/101. 6- ( بحارالانوار ) 74/77. 7- ( بحارالانوار ) 56/252. اين حديث در ( تفسير قمى ) چاپى يافت نشد. 8- ( بحارالانوار ) 70/346. جدال مكن مى رود خوبى تو قالَ عليه السلام : ( لاتُمارِ فَيَذْهَبُ بَهاؤُكَ وَ لاتُمازِحْ فَيُجْتَرى عَلَيْكَ ) ؛ فرمود: جدال مكن پس مى رود خوبى و حسن تو و مزاح مكن كه جراءت مى كنند و دلير مى شوند بر تو. فقير گويد: گذشت در كلمات حضرت امام رضا عليه السلام مذمت مراء و در كلمات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام گذشت كلامى در مزاح . منتهي الآمال تواضع آنكه سلام كنى قالَ عليه السلام : مِنَ التَّواضُعِ، اَلسَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَِف الْمَجْلِسِ ( بحارالانوار ) 75/372. فرمود: از تواضع است آنكه سلام كنى بر هر كس كه مى گذرى بر او و آنكه بنشينى در جائى كه پست تر است از مكان شريف مجلس . مؤ لف گويد: كه گذشت نظير اين در كلمات حضرت امام محمّد باقر عليه السلام . پارساترين مردم قالَ عليه السلام : ( اَوْرَعُ النّاسَ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، اَعْبَدُ النّاسِ مَنْ اَقامَ عَلى الْفَرآئِضِ، اَزْهَدْ النّاسِ مِنْ تَرَكَ الْحَرامَ، اَشَدُّ النّاسِ اجْتِهادا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ ) ؛ (بحارالانوار ) 75/373. فرمود: پارساترين مردم كسى است كه توقف كند نزد شبهه و عابدترين مردم كسى است كه به پا دارد فرائض را و زاهدترين مردم كسى است كه ترك كند حرام را و از همه مردم كوشش و مشقتش بيشتر است كسى كه ترك كند گناهان را. دل آدم احمق در دهانش قالَ عليه السلام : ( قَلْبُ الاَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فُمُ الْحَكيمِ فى قَلْبِهِ ) . (بحارالانوار ) 775/374. فرمود: دل آدم احمق در دهانش است و دهان مرد حكيم در دلش است . حاصل آنكه شخص احمق اول چيزى را مى گويد بعد از آن تاءمل در آن مى كند كه آيا صلاح بود گفتن اين كلام يا نه ؟ بعكس شخص حكيم كه اول تاءمل مى كند در كلامى كه مى خواهد بگويد پس اگر صلاح ديد گفته شود مى گويد آن را. مشغول نسازد تو را روزى قالَ عليه السلام : ( لايَشْغَلُكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوضٌ ) ؛ (بحارالانوار ) 75/374. فرمود: مشغول نسازد تو را روزى كه خدا ضامن آن شده از عملى كه بر تو فرض داست . از ادب دور است قالَ عليه السلام : ( لَيْسَ مِنَ الاَدَبِ اظْهارُ الْفَرَحِ، عِنْدَ الْمَحْزُونِ ) ؛ (بحارالانوار ) 75/374. فرمود: از ادب دور است ظاهر كردن خوشحالى نزد شخص غمناك . فقير گويد: شايد شيخ سعدى از اين كلمه مباركه اخذ كرده باشد قول خود را: چو بينى يتيمى سرافكند پيش مزن بوسه بر روى فرزند خويش رام كردن و تربيت قالَ عليه السلام :( رِياضَةُ الْجاهِلِ وَرَدُّ الْمُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ؛(1) فرمود: رام كردن و تربيت شخص جاهل و برگردانيدن صاحب عادت را از عادتش دمثل معجزه است . فقير گويد: روايت شده از حضرت عيسى عليه السلام كه فرمود مداوا كردم مريضان را پس شفا يافتند به اذن خدا و زنده كردم مردگان را به اذن خدا و معالجه كردم احمق را و قدرت نيافتم بر اصلاح او!(2) 1- ( بحارالانوار ) 75/374. 2- ( بحارالانوار ) 69/320. اكرام مكن (اجبار مكن) شخص را قالَ عليه السلام : لاتُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَْيِه ) ؛ (بحارالانوار ) 75/374. فرمود: اكرام مكن شخص را به آن چيزى كه شاق و دشوار است بر او.
موعظه برادر خود را در پنهانى قالَ عليه السلام : ( مَنْ وَعَظ اَخاهُ سِرّا فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ ) ؛ (بحارالانوار ) 75/374. فرمود: كسى كه موعظه برادر خود را در پنهانى همان آراست او را و كسى كه موعظه كرد او را آشكار همانا عيب كرد او را. كسى كه انس به خدا گرفت قالَ عليه السلام : ( مَنْ اَنِسَ بِاللّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ ) .(1) فرمود: هر كسى كه انس به خدا گرفت وحشت كند از مردم . فقير گويد: كه اين فرمايش را شيخ سعدى در اين اشعار گنجانيده : چنين دارم از پير داننده ياد كه شوريده اى سر به صحرا نهاد پدر در فراقش نخورد و نخفت پسر را ملامت نمودند و گفت از آنگه كه يارم كس خويش خواند دگر با كسم آشنايى نماند به حقش كه تا حق جمالم نمود دگر هرچه ديدم خيالم نمود به صدقش چنان سر نهادم قدم كه بينم جهان با وجودش عدم دگر با كسم برنيايد نفس كه با او نماند دگر جاى كس گر از هستى خود خبر داشتى همه خلق را نيست پنداشتى قالَ اللّهُ تَعالى : ( قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ ) (2) . ( وَ قال اَميرُالمُؤْمِنينَ عليه السلام : عِظَمُ الْخالِقِ عِنْدَك يَصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فى عَيْنِكَ ) .(3) 1- ( بحارالانوار ) 75/379. 2- سوره انعام (6)، آيه 91. 3- ( نهج البلاغه ) ترجمه شهيدى ص 383، حكمت 129. اهل دنيا و دانائى و فهم قالَ عليه السلام : ( لَوْ عَقَلَ اَهْلُ الدُّنْيا خَرِبَتْ ) . (بحارالانوار ) 75/379. فرمود: آن حضرت كه اگر اهل دنيا دانائى و فهم داشتند و دريافت مى كردند، دنيا خراب و ويران مى شد! جود و بخشش اندازه دارد فرمود آن حضرت كه همانا از براى جود و بخشش اندازه و مقدارى است ، پس هرگاه زياد شد از آن مقدار پس آن اسراف است ؛ و از براى حزم و احتياط مقدارى است پس هرگاه زياد شد از آن مقدار پس آن جبن و ترس است و از براى اقتصاد و ميانه روى مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن پس آن بخل است ، و از براى شجاعت مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن پس آن تهور و بى باكى است و كافى است تو را از براى ادب كردن نفست اجتناب كردنت از چيزى كه مكروه و ناپسند مى شمارى از غير خودت . (بحارالانوار ) 75/377. حجّت و خليفه خدا الگو و دليل إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ، وَ يُعْطِيهِ اللُّغاتِ، وَمَعْرِفَةَ الاْ نْسابِ وَالاَّْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ. اصول كافى : ج 1، ص 519، ح 11. فرمود: همانا خداوند متعال ، حجّت و خليفه خود را براى بندگانش الگو و دليلى روشن قرار داد، همچنين خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغت ها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و نساب همه را مى شناسد و از نهايت عمر انسان ها و موجودات و نيز جريات و حادثه ها آگاهى كامل دارد و چنانچه اين امتياز وجود نمى داشت ، بين حجّت خدا و بين ديگران فرقى نبود. علامت و نشانه ايمان قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : عَلامَةُ الاْ يمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ، وَ صَلاةُ الا حْدى وَ خَمْسينَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم ، وَ تَعْفيرُ الْجَبين ، وَ زِيارَةُ الاْ رْبَعينَ. حديقة الشّيعة : ج 2، ص 194، وافى : ج 4، ص 177، ح 42. فرمود: علامت و نشانه ايمان پنج چيز است : انگشتر به دست راست داشتن ، خواندن پنجاه و يك ركعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم » را (در نماز ظهر و عصر) با صداى بلند، پيشانى را در حال سجده روى خاك نهادن ، زيارت اربعين امام حسين عليه السلام انجام دادن . عبادت با تفكّر و انديشه قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةُ الصّيامِ وَالصَّلاةِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ في مْرِ اللّهِ. مستدرك الوسائل : ج 11، ص 183، ح 12690. فرمود: عبادت در زياد انجام دادن نماز و روزه نيست ، بلكه عبادت با تفكّر و انديشه در قدرت بى منتهاى خداوند در امور مختلف مى باشد.
ايمان و اعتقاد به خداوند قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَهُما شَىٍّْءٌ: الاْ يمانُ بِاللّهِ، وَنَفْعُ الاْ خْوانِ. تحف العقول : ص 489، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 26. فرمود: دو خصلت و حالتى كه والاتر از آن دو چيز نمى باشد عبارتند از: ايمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنايان . خوش گفتار و خوش برخورد باشيد قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، مَّا الْمُؤْمِنُونَ فَيَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ مَّا الْمُخالِفُونَ فَيُكَلِّمُهُمْ بِالْمُداراةِ لاِجْتِذابِهِمْ إلَى الاْ يِمانِ. مستدرك الوسائل : ج 12، ص 261، ح 14061. فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشيد، امّا با دوستان مؤمن به عنوان يك وظيفه كه بايد هميشه نسبت به يكديگر با چهره اى شاداب برخورد نمايند، امّا نسبت به مخالفين به جهت مدارا و جذب به اسلام و احكام آن . تداوم دوستى قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : اللِّحاقُ بِمَنْ تَرْجُو خَيْرٌ مِنَ المُقامِ مَعَ مَنْ لا تَأْمَّنُ شَرَّهُ. مستدرك الوسائل : ج 8، ص 351، ح 5، بحارالا نوار: ج 71، ص د 198، ح 34. فرمود: تداوم دوستى و معاشرت با كسى كه احتمال دارد سودى برايت داشته باشد، بهتر است از كسى كه محتمل است شرّ جانى ، مالى ، دينى و... برايت داشته باشد. شايعه و سخن پراكنى قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : إيّاكَ وَ الاْ ذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئاسَةِ، فَإنَّهُما يَدْعُوانِ إلَى الْهَلَكَةِ. بحارالا نوار: ج 50، ص 296، ضمن ح 70. فرمود: مواظب باش از اين كه بخواهى شايعه و سخن پراكنى نمائى و يا اين كه بخواهى دنبال مقام و رياست باشى و تشنه آن گردى ، چون هر دوى آن ها انسان را هلاك خواهد نمود. مدارا و سازش با دشمنان خدا قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : إنَّ مُداراةَ أَعْداءِاللّهِ مِنْ فْضَلِ صَدَقَةِالْمَرْءِ عَلى نَفْسِهِ و إخْوانِهِ . مستدرك الوسائل : ج 12، ص 261،س 15، بحارالا نوار: ج 75، ص د 401، ضمن ح 42. فرمود: مدارا و سازش با دشمنان خدا و دشمنان اهل بيت عليهم السلام در حال تقيّه بهتر است از هر نوع صدقه اى كه انسان براى خود بپردازد. نيكوئى شكل و قيافه قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالٌ ظاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالٌ باطِنٌ. بحارالا نوار: ج 1، ص 95، ح 27. فرمود: نيكوئى شكل و قيافه ، يك نوع زيبائى و جمال در ظاهر انسان پديدار است و نيكو بودن عقل و درايت ، يك نوع زيبائى و جمال درونى انسان مى باشد. موعظه محرمانه قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مَنْ وَعَظَ خاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ، وَمَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ. تحف العقول : ص 489 س 20، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 33. فرمود: هركس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه كند، او را زينت بخشيده ؛ و چنانچه علنى باشد سبب ننگ و تضعيف او گشته است . ضرر بى باكي قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مَنْ لَمْ يَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَمْ يَتَّقِ اللّهَ. بحارالا نوار: ج 68، ص 336، س 21، ضمن ح 22. فرمود: كسى كه در مقابل مردم بى باك باشد و رعايت مسائل اخلاقى و حقوق مردم را نكند، تقواى الهى را نيز رعايت نمى كند. زشت ترين حالت قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : ما قْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ نْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ. تحف العقول : ص 498 س 22، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 35. فرمود: قبيح ترين و زشت ترين حالت و خصلت براى مؤمن آن حالتى است كه داراى آرزوئى باشد كه سبب ذلّت و خوارى او گردد. بهترين دوست و برادر قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : خَيْرُ إخْوانِكَ مَنْ نَسَبَ ذَنْبَكَ إلَيْهِ. بحارالانوار: ج 71، ص 188، ح 15. فرمود: بهترين دوست و برادر، آن فردى است كه خطاهاى تو را به عهده گيرد و خود را مقصّر بداند. حقّ و حقيقت قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا خَذَ بِهِ ذَليلٌ إ لاّعَزَّ. تحف العقول : ص 489، س 17، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 24. فرمود: حقّ و حقيقت را هيچ صاحب مقام و عزيزى ترك و رها نكرد مگر آن كه ذليل و خوار گرديد، همچنين هيچ شخصى حقّ را به اجراء در نياورد مگر آن كه عزيز و سربلند شده است .
ناراحتى هاى كمرشكن قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مِنَ الْفَواقِرِ الّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إنْ رى حَسَنَةً طْفَأ ها وَ إنْ رَى سَيِّئَةً فْشاها. بحارالا نوار: ج 75، ص 372، ح 11. فرمود: يكى از مصائب و ناراحتى هاى كمرشكن ، همسايه اى است كه اگر به او احسان و خدمتى شود آن را پنهان و مخفى دارد و اگر ناراحتى و اذيّتى متوجّه اش گردد آن را علنى و آشكار سازد. تقواى الهى را پيشه كنيد قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) لِشيعَتِهِ: وُصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَالْوَرَعِ فى دينِكُمْ وَالاْ جْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَديثِ، وَداءِ الاْ مانَةِ إلى مَنِ ائْتَمَنَكِمْ مِنْ بِرٍّ وْ فاجِرٍ، وِطُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ. اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 41، س 30، بحارالا نوار: ج 75، ص 372، ح 12. به شيعيان و دوستان خود فرمود: تقواى الهى را پيشه كنيد و در امور دين ورع داشته باشيد، در تقرّب به خداوند كوشا باشيد و در صحبت ها صداقت نشان دهيد، هركس امانتى را نزد شما نهاد آن را سالم تحويلش دهيد، سجده هاى خود را در مقابل خداوند طولانى كنيد و به همسايگان خوش رفتارى و نيكى نمائيد. تواضع و فروتنى قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مَنْ تَواضَعَ فِى الدُّنْيا لاِ خْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ الصِدّيقينَ، وَمِنْ شيعَةِ علىّ بْنِ بى طالِبٍ عَلَيْهِ السّلامُ حَقّاً. احتجاج طبرسى : ج 2، ص 517، ح 340، بحارالا نوار: ج 41، ص د 55، ح 5. فرمود: هركس در دنيا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتنى نمايد، در پيشگاه خداوند در زُمره صِدّيقين و از شيعيان امام علىّ عليه السلام خواهد بود. ناراحتى تب و لرز قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : إنَّهُ يُكْتَبُ لِحُمَّى الرُّبْعِ عَلى وَرَقَةٍ، وَ يُعَلِّقُها عَلَى الْمَحْمُومِ: «يا نارُكُونى بَرْداً»، فَإنَّهُ يَبْرَءُ بِإذْنِ اللّهِ. طب الائمّه سيّد شبّر: ص 331، س 8. فرمود: كسى كه ناراحتى تب و لرز دارد، اين آيه شريفه قرآن در «سوره نبياء، آيه 69( را روى كاغذى بنويسيد و بر گردن او آويزان نمائيد تا با إذن خداوند متعال بهبود يابد. ذكر و ياد خداوند قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : كْثِرُوا ذِكْرَ اللّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ، وَ تَلاوَةَ الْقُرْآنِ، وَالصَّلاةَ عَلى النَّبىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَإنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَناتٍ. بحارالا نوار: ج 75، ص 372، س 21، ضمن ح 12. فرمود: ذكر و ياد خداوند متعال ، مرگ و حالات آن ، تلاوت و تدبّر قرآن ؛ و نيز صلوات و درود فرستاد بر حضرت رسول و اهل بيتش عليهم السلام را زياد و به طور مكرّر انجام دهيد، همانا پاداش صلوات بر آن ها، ده حسنه و ثواب مى باشد. مرگ انساني قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : إنَّكُمْ فى آجالِ مَنْقُوصَةٍ وَيّامٍ مَعْدُودَةٍ، وَالْمَوْتُ يَتي بَغْتَةً، مَنْ يَزْرَعُ شَرّاً يَحْصَدُ نِدامَةً. اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 42، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 19. فرمود: همانا شما انسان ها در يك مدّت و مهلت كوتاهى به سر مى بريد كه مدّت زمان آن حساب شده و معيّن مى باشد و مرگ ، ناگهان و بدون اطلاع قبلى وارد مى شود و شخص را مى ربايد، پس متوجّه باشيد كه هركس هر مقدار در عبادت و بندگى و انجام كارهاى نيك تلاش كند فرداى قيامت غبطه مى خورد كه چرا بيشتر انجام نداده است و كسى كه كار خلاف و گناه انجام دهد پشيمان و سرافكنده خواهد بود. رسيدن به خداوند قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : إنّ الْوُصُولَ إلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لايُدْرَكُ إلاّبِامْتِطا ءِ اللَّيْلِ. اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 42، س 29، بحارالا نوار: ج 75، ص 380، س 1. فرمود: همانا رسيدن به خداوند متعال و مقامات عاليه يك نوع سفرى است كه حاصل نمى شود مگر با شب زنده دارى و تلاش در عبادت و جلب رضايت او در امور مختلف . مقدّرات الهي قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : الْمَقاديرُ الْغالِبَةِ لاتُدْفَعُ بِالْمُغالَبَةِ، وَالاْ رْزاقُ الْمَكْتُوبَةِ لاتُنالُ بِالشَّرَهِ، وَلاتُدْفَعُ بِالاْ مْساكِ عَنْها. اءعلام الدّين : ص 313، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 379، س 18. فرمود: مقدّراتى كه در انتظار ظهور مى باشد با زرنگى و تلاش از بين نمى رود و آنچه مقدّر باشد خواهد رسيد، همچنين رزق و روزى هركس ، ثبت و تعيين شده است و با زياده روى در مصرف به جائى نخواهد رسيد؛ و نيز با نگهدارى هم نمى توان آن را دفع كرد.
دهان و سخن عاقل قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : قَلْبُ الاْ حْمَقِ فى فَمِهِ، وَفَمُ الْحَكيمِ فى قَلْبِهِ تحف العقول : ص 489، س 8، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 21. فرمود: انديشه حمق در دهان اوست ، وليكن دهان و سخن عاقل در درون او مى باشد. (يعنى ؛ افراد حمق اوّل حرف مى زنند و سپس در جهت سود و زيان آن فكر مى كنند، بر خلاف عاقل كه بدون فكر سخن نمى گويد). وجود شخص مؤمن قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : الْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْكافِرِ. تحف العقول : ص 489، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 20. فرمود: وجود شخص مؤمن براى ديگر مؤمنين بركت و سبب رحمت مى باشد و نسبت به كفّار و مخالفين حجّت و دليل است . تلاش در كار قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : لا يَشْغَلُكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوضٍ. تحف العقول : ص 489، س 9، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 22. فرمود: مواظب باش كه طلب روزى كه از طرف خداوند متعال تضمين شده تو را از كار و اعمالِ واجب باز ندارد (يعنى ؛ مواظب باش كه به جهت تلاش د و كار بيش از حدّ نسبت به واجبات سُست و سهل انگار نباشى ). جرئ شدن فرزند قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : جُرْةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ في صِغَرِهِ تَدْعُو إلَى الْعُقُوقِ فى كِبَرِهِ. تحف العقول : ص 489، س 14، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 27. فرمود: رو پيدا كردن و جرئ شدن فرزند هنگام طفوليّت در مقابل پدر، سبب مى شود كه در بزرگى مورد نفرين و غضب پدر قرار گيرد. درمان فقر و تنگ دستى قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : جْمِعْ بَيْنَ الصَّلاتَيْنِ الظُّهْرِ وَالْعَصْرِ، تَرى ما تُحِبُّ كافى : ج 3، ص 287، ح 6. فرمود: نماز ظهر و عصر را دنباله هم در اوّل وقت انجام بده ، كه در نتيجه آن فقر و تنگ دستى از بين مى رود و به مقصود خود خواهى رسيد. پارساترين مردم قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : وْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهةِ، عْبَدُ النّاسِ مَنْ قامَ الْفَرائِضَ، زْهَدُ النّاس مَنْ تَرَكَ الْحَرامَ، شَدُّ النّاسِ اجْتِهاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 42، س 1، بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 18. فرمود: پارساترين مردم آن كسى است كه از موارد گوناگون شبهه و مشكوك اجتناب و دورى نمايد؛ عابدترين مردم آن شخصى است كه قبل از هر چيز، واجبات الهى را انجام دهد؛ زاهدترين انسان ها آن فردى است كه موارد حرام و خلاف را مرتكب نشود؛ قوى ترين اشخاص آن شخصى است كه هر گناه و خطائى را در هر حالتى ترك نمايد. شكر اهل معرفت قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : لا يَعْرِفُ النِّعْمَةَ إلاَّ الشّاكِرُ، وَلا يَشْكُرُ النِّعْمَةَ إلاَّ الْعارِفُ. اءعلام الدّين ديلمى : ص 313، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 378، س 16. فرمود: كسى قدر نعمتى را نمى داند مگر آن كه شكرگزار باشد و كسى نمى تواند شكر نعمتى را انجام دهد مگر آن كه اهل معرفت باشد. گناهانى كه آمرزيده نمى شود قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لا يُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ: لَيْتَنى لاأُؤ اخِذُ إلاّ بِهذا. غيبة شيخ طوسى : ص 207، ح 176، بحارالا نوار: ج 50، ص 250، ح 4. فرمود: بعضى از گناهانى كه آمرزيده نمى شود: خلافى است كه شخصى انجام دهد و بگويد: اى كاش فقط به همين خلاف عِقاب مى شدم ، يعنى ؛ گناه در نظرش ناچيز و ضعيف باشد. دو چهره و دو زبان قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذا وَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ، يَطْرى خاهُ شاهِداً وَ يَكُلُهُ غائِباً، إنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ، وَ إنْ ابْتُلِىَ خَذَلَهُ. بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 14. فرمود: بد آدمى است آن كه داراى دو چهره و دو زبان مى باشد؛ دوست و برادرش را در حضور، تعريف و تمجيد مى كند ولى در غياب و پشت سر، بدگوئى و مذمّت مى نمايد كه همانند خوردن گوشت هاى بدن او محسوب مى شود، چنين شخص دو چهره اگر دوستش در آسايش و رفاه باشد حسادت مى ورزد و اگر در ناراحتى و سختى باشد زخم زبان مى زند.
نشانه هاى تواضع قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الْمَجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّى يَقُومَ، مِنَال تَّواضُعِ السَّلامُ عَلى كُلِّمَنْ تَمُّرُ بِهِ. بحارالا نوار: ج 78، ص 466، ح 12، به نقل از تحف العقول . فرمود: كسى كه متكبّر نباشد و موقع ورود به مجلس هر كجا جائى بود بنشيند تا زمانى كه حركت نكرده باشد خدا و ملائكه هايش بر او درود و رحمت مى فرستند؛ از علائم و نشانه هاى تواضع و فروتنى آن است كه به هر شخصى برخورد نمودى سلام كنى . جدال و نزاع قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : لاتُمارِ فَيَذْهَبُ بَهاؤُكَ، وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأُ عَلَيْكَ. اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 41، س 23، بحارالا نوار: ج 75، ص 370، ح 1. فرمود: با كسى جدال و نزاع نكن كه بهاء و ارزش خود را از دست مى دهى ، با كسى شوخى و مزاح ناشايسته و بى مورد نكن وگرنه افراد بر تو جرى ء و چيره خواهند شد. طاعت و پيروى پيغمبر قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مَنْ آثَرَ طاعَةَ بَوَىْ دينِهِ مُحَمَّدٍ وَ عَلي عَلَيْهِمَاالسَّلام عَلى طاعَةِ بَوَىْ نَسَبِهِ، قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِهُ: لاَُؤَ ثِرَنَّكَ كَما آثَرْتَنى ، وَلاَُشَرِّفَنَّكَ بِحَضْرَةِ أ بَوَىْ دينِكَ كَما شَرَّفْتَ نَفسَكَ بِإيثارِ حُبِّهِما عَلى حُبِّ بَوَيْ نَسَبِكَ. تفسير الا مام العسكرى عليه السلام : ص 333، ح 210. فرمود: كسى كه مقدّم دارد طاعت و پيروى پيغمبر اسلام حضرت محمّد و اميرالمؤمنين امام علىّ صلوات اللّه عليهما را بر پيروى از پدر و مادر جسمانى خود، خداوند متعال به او خطاب مى نمايد: همان طورى كه دستورات مرا بر هر چيزى مقدّم داشتى ، تو را در خيرات و بركات مقدّم مى دارم و تو را همنشين پدر و مادر دينى يعنى حضرت رسول و امام علىّ عليهما السلام مى گردانم ، همان طورى كه علاقه و محبّت عملى و اعتقادى خود را نسبت به آن ها بر هر چيزى مقدّم داشتى . ادب و اخلاق انسانى و اسلامى قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : لَيْسَ مِنَ الاْ دَبِ إظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الْمَحْزُونِ. بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 28. فرمود: از ادب و اخلاق انسانى و اسلامى نيست كه در حضور شخص د مصيبت ديده و غمگين ، اظهار شادى و سرور كند. بزرگوارى و سخاوت قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : مَنْ كانَ الْوَرَعُ سَجّيَتَهُ، وَالْكَرَمُ طَبيعَتَهُ، وَالْحِلْمُ خُلَّتَهُ، كَثُرَ صديقُهُ وَالثَّناءُ عَلَيْهِ. علام الدّين : ص 314، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 379، س د 22. فرمود: هركس ورع و احتياط در روش زندگيش ، بزرگوارى و سخاوت عادت برنامه اش و صبر و بردبارى برنامه اش باشد؛ دوستانش زياد و تعريف كنندگانش بسيار خواهند بود. حقوق هم نوعان قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : عْرَفُ النّاسِ بِحُقُوقِ إخْوانِهِ، وَشَدُّهُمْ قَضاءً لَها، عْظَمُهُمْ عِنْدَاللّهِ شَناً. احتجاج طبرسى : ج 2، ص 517، ح 340. فرمود: هركس حقوق هم نوعان خود را بشناسد و رعايت كند و مشكلات و نيازمندى هاى آن ها را برطرف نمايد، در پيشگاه خداوند داراى عظمت و موقعيّتى خاصّى خواهد بود. مايه ننگ ما قرار نگرديد قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : اِتَّقُوا اللّهُ وَكُونُوا زَيْناً وَلاتَكُونُوا شَيْناً، جُرُّوا إلَيْنا كُلَّ مَوَّدَةٍ، وَاَدْفَعُوا عَنّا كُلُّ قَبيحٍ، فَإنَّهُ ما قيلَ فينا مِنْ حُسْنٍ فَنَحْنُ هْلُهُ، وَ ما قيلَ فينا مِنْ سُوءٍ فَما نَحْنُ كَذلِكَ. بحارالا نوار: ج 75، ص 372، س 18. فرمود: تقواى الهى را در همه امور رعايت كنيد، و زينت بخش ما باشيد و مايه ننگ ما قرار نگيريد، سعى كنيد افراد را به محبّت و علاقه ما جذب كنيد و زشتى ها را از ما دور نمائيد؛ درباره ما آنچه از خوبى ها بگويند صحيح است و ما از هر گونه عيب و نقصى مبّرا خواهيم بود.
هدايت و رفع مشكلات قالَ الا مامُ بُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى (ع) : يَتي عُلَماءُ شيعَتِنَا الْقَوّامُونَ لِضُعَفاءِ مُحِبّينا وَ هْلِ وِلايَتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَالاْ نْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تيجانِهِمْ عَلى رَسِ كُلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ تاجُ بَهاءٍ، قَدِ انْبَثَّتْ تِلْكَ الاْ نْوارُ فى عَرَصاتِ الْقِيامَةِ وَ دُورِها مَسيرَةَ ثَلاثِمِائَةِ لْفِ سَنَةٍ. تفسير الا مام العسكرى عليه السلام : ص 345، ح 226. فرمود: آن دسته از علماء و دانشمندان شيعيان ما كه در هدايت و رفع مشكلات دوستان و علاقه مندان ما، تلاش كرده اند، روز قيامت در حالتى وارد صحراى محشر مى شوند كه تاج كرامت بر سر نهاده و نور وى ، همه جا را روشنائى مى بخشد و تمام اءهل محشر از آن نور بهره مند خواهند شد. 2 سخنانى تكان دهنده در كودكى بسيارى از تاريخ نويسان آورده اند: روزى يكى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى كرد، بچّه هائى را ديد كه مشغول بازى هستند. و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرى عليه السلام را ديد - در حالى كه كودكى خردسال بود - كنارى ايستاده و گريه مى كند. بهلول گمان كرد كه چون اين كودك ، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نمايد و با حسرت گريه مى كند؛ به همين جهت جلو آمد و اظهار داشت : اى فرزندم ! ناراحت مباش و گريه نكن ، من هر نوع اسباب بازى كه بخواهى ، برايت تهيّه مى كنم . حضرت در همان موقعيّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كم عقل ! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفريده شده ايم ، كه با من اين چنين سخن مى گوئى . بهلول سؤال كرد: پس براى چه چيزهائى آفريده شده ايم ؟ حضرت عليه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگيرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستايش پروردگار متعال آفريده شده ايم . بهلول گفت : اين مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى ؟! و آيا براى اثبات آن دليلى دارى ؟ حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكيمانه او آموخته ام ، آن جائى كه مى فرمايد: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ. - سوره مؤمنون : آيه 115. يعنى ؛ آيا شما انسان ها گمان كرده ايد كه شما را بيهوده و بدون هدف آفريده ام ، و نيز گمان مى كنيد براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنيد!؟. سپس بهلول با آن موقعيّت و شخصيّتى كه داشت از آن كودك عظيم القدر تقاضاى موعظه و نصيحت نمود. حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آميز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول ! عاقل باش ، من در كنار مادرم بودم ، او را ديدم كه مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هيزم ضخيم را زير اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هيزم باريك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هيزم هاى بزرگ و ضخيم به وسيله آن ها روشن گرديد. و گريه من از اين جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هيزم هاى كوچك و ريز دوزخيان قرار گيريم . با بيان چنين مطالبى ، بهلول ساكت ماند و ديگر حرفى نزد. - إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه : ص 205، نورالا بصار: ص 166. جواب ازاشكال ذهنى چاك زدن يقه پيراهن در تشييع جنازه پدر و جواب ازاشكال ذهنى مرحوم شيخ طوسى ، ابن شهرآشوب ، سيّد هاشم بحرانى و بعضى ديگر از بزرگان ، به نقل از فضل بن حارث حكايت نمايند. در آن روزى كه حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام به شهادت رسيده بود و تصميم گرفته بودند كه حضرت را تشييع و تدفين نمايند، من نيز در شهر سامراء حضور داشتم . پس با خود گفتم كه من هم در اين فيض عظيم - يعنى ؛ تشييع جنازه امام هادى عليه السلام - مشاركت نمايم . لذا همچون ديگر افراد - كه از اقشار مختلف حضور يافته و - منتظر مراسم تشييع بودند، من نيز در كنارى ايستاده و منتظر خروج جنازه مطهّر و مقدّس آن حضرت شدم . ناگهان متوجّه گشتم كه فرزندش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام با پاى پياده از منزل خارج گرديد، در حالى كه يقه پيراهن خود را چاك زده بود. پس ضمن آن كه جذب ديدار عظمت و جلال امام عسكرى عليه السلام گشتم ؛ ولى از شمايل زيبا و رنگ چهره آن حضرت - كه گندم گون و نمكين بود - بسيار در تعجّب و حيرت قرار گرفته بودم ؛ و نيز دلم براى حضرت مى سوخت ، چون كه پدر از دست داده و بسيار خسته به نظر مى رسيد! بعد از تشييع جنازه ، به منزل بازگشتم و شبان گاه ، در عالَم خواب امام عسكرى عليه السلام را ديدم كه از افكار من اطّلاع يافته و به من خطاب كرد و فرمود: اى فضل ! رنگ چهره من ، كه تو را به تعجّب و حيرت وا داشت ، رنگى است كه خداوند متعال براى بندگانش بر مى گزيند و انتخاب آن در اختيار بنده نيست . و اين خود عبرت و نشانه اى است براى آگاهى افرادى كه داراى عقل و شعور باشند.
و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت - مانند ديگر افراد نيستيم ، كه از كار و تلاش خسته شويم ؛ و يا آن كه نسبت به مصائب و بلاهائى كه از طرف خداوند متعال مى رسد احساس ناراحتى و نارضايتى كنيم ؛ بلكه از درگاه ربوبى پروردگار درخواست مى نمائيم كه ثبات و صبر عطا فرمايد. و ما در چنين مواقعى در خلقت و آفرينش جهان و ديگر موجودات نفكّر و انديشه مى نمائيم . بعد از آن ، امام حسن عسكرى عليه السلام در همان عالَم خواب ، فرمود: اى فضل ! متوجّه باش كه سخن ما در خواب و بيدارى يكسان است و تفاوتى ندارد. - رجال كشّى : ص 574، ح 1087، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص د 434، بحارالا نوار: ج 50، ص 300، ح 75، مدينة المعاجز: ج 7، ص 649، ح 2 محاسبه در تشخيص ماه رمضان مرحوم سيّد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل يكى از اصحاب به نام ابوالهيثم ، محمّد بن ابراهيم حكايت كند: روز اوّل ماه رمضان ، پدرم خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شد و مردم در آن روز اختلاف داشتند كه آيا آخر ماه شعبان است يا آن كه اوّل ماه رمضان مى باشد؟! موقعى كه پدرم بر آن حضرت وارد شد، فرمود: جزء كدام گروه هستى و در چه حالى مى باشى ؟ پدرم عرضه داشت : اى سرورم ! ياابن رسول اللّه ! من فداى شما گردم ، امروز را قصد روزه كرده ام . امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى كه يك قانون كلّى را برايت بگويم تا براى هميشه مفيد باشد و نيز ديگر بعد از اين ، نسبت به روزهاى اوّل ماه رمضان شكّ نكنى ؟ پدرم اظهار داشت : بلى ، بر من منّت گذار و مرا راهنمائى فرما. حضرت فرمود: دقّت كن كه اوّل ماه محرّم چه روزى خواهد بود كه اگر آن را شناختى براى هميشه سودمند است و ديگر براى ماه رمضان مشكلى نخواهى داشت . پدرم گفت : چگونه با شناختن اوّل محرّم ، ديگر مشكلى براى ماه رمضان نخواهد بود؟! و سپس افزود: خواهشمندم چنانچه ممكن باشد، برايم توضيح بفرما، تا نسبت به آن آشنا بشوم ؟ امام عليه السلام فرمود: خوب دقّت كن ، هنگامى كه روز اوّل ماه محرّم فرا مى رسد - كه با تشخيص صحيح آن را كه به دست آورده باشى -. پس اگر اوّل محرّم ، روز يك شنبه باشد، عدد يك را نگه بدار. و اگر دوشنبه باشد، عدد دو، نيز اگر سه شنبه بود عدد سه و براى چهارشنبه عدد چهار و براى پنج شنبه عدد پنج ، همچنين براى جمعه عدد شش و براى شنبه ، عدد هفت را در نظر بگير. بعد از آن ، حضرت افزود: سپس همان عدد مورد نظر را - كه مصادف با اوّلين روز محرّم شده است - با عدد ائمّه اطهار عليهم السلام - كه عدد دوازده مى باشد - جمع كن . سپس از مجموع اعداد، هفت تا هفت تا، كم بكن و در نهايت ، دقّت داشته باش كه عدد باقيمانده چيست ؟ اگر عدد باقيمانده هفت باشد پس اول ماه رمضان شنبه خواهد بود و اگر شش باشد ماه رمضان جمعه است و اگر پنح باشد ماه رمضان پنج شنبه است و اگر چهار باشد ماه رمضان چهارشنبه خواهد بود؛ و به همين منوال تا آخر محاسبه را انجام بده ، كه انشاءاللّه موافق با واقع در خواهد آمد. - إقبال الا عمال : ص 266، س 22، تفسير برهان : ج 1، ص 189، ح 1. بقاء آثار حركات بر اشياء يكى از راويان حديث به نام ابوالحسن ، علىّ بن عاصم كوفى - كه نابينا بوده است - حكايت نمايد: روزى در شهر سامراء خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم و روى زيراندازى نشستم كه بسيار نرم و لطيف بود، به حضرت عرض كردم : اين چيست و از كجا آورده ايد؟ امام عليه السلام فرمود: اى عاصم ! روى چيزى قدم نهاده اى و نشسته اى كه بسيارى از پيامبران الهى و اوصياء و امامان : بر آن قدم نهاده و روى آن نشسته اند. عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! به احترام اين پوستى كه روى آن قدم نهادم ، بعد از اين لحظه با خود تعهّد مى نمايم تا زمانى كه زنده باشم ، ديگر كفشى را نپوشم . عاصم كوفى افزود: بعد از آن كه امام حسن عسكرى عليه السلام مطالب مهمّى را پيرامون آن پوست حيوانى - كه به عنوان فرش از آن استفاده مى شد - مطرح فرمود. من بدون آن كه چيزى را بر زبان خود جارى كنم ، بلكه فقطّ در فكر و ذهن خود گذراندم و گفتم كه : اى كاش امكان داشت من آثار نبياء و وصياء عليهم السلام را مى ديدم . در اين افكار بودم ، كه ناگهان متوجّه گشتم منزل حضرت ، غرق در انواع نورهاى رنگارنگ شده و نظر مرا به خود جلب كردند. سپس امام عليه السلام به من فرمود: اى عاصم ! آيا مايل هستى كه آثار قدم هاى پيامبران الهى و امامان عليهم السلام را - كه بر اين فرش قدم نهاده اند - مشاهده كنى ؟ عرضه داشتم : بلى ، ياابن رسول اللّه ! اى مولا و سرورم ! بسيار علاقه دارم كه آن ها را مشاهده نمايم . پس از آن ، حضرت با دست مبارك خويش بر صورت و چشم هايم كشيد و بينائى چشم هايم را باز يافتم .
ناگهان قدم هاى بسيارى را روى آن فرش ديدم و امام عسكرى عليه السلام جاى پاى هر يك از پيامبران و امامان را از حضرت آدم تا آخرين پيامبر حضرت محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ؛ و همچنين اثر جاى پاى اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام را تا آخرين معصوم - يعنى ؛ حضرت مهدى موعود عليه السلام - معرّفى و به من ارائه نمود.(1) عاصم كوفى افزود: بعد از مشاهده آن آثار، بدون آن كه امام عسكرى عليه السلام متوجّه شود، با خود گفتم : اين ها خيالات و توهّمات است كه من احساس مى كنم ، ناگهان حضرت به من خطاب نمود: اى اصم ! نَه ، اين ها خيالات و توهّمات نيست ، بلكه عين حقيقت مى باشد. و سپس امام عسكرى عليه السلام در ادامه فرمايشات خود فرمود: تمامى پيامبران الهى عليهم السلام يكصد و بيست و چهار هزار نفر بوده اند، كه هر كدام ايشان داراى وصىّ و خليفه هستند؛ و اوصياء پيامبر خاتم صلوات اللّه عليهم ، نيز دوازده نفر مى باشند. پس هركس به آن ها بيفزايد يا از آن ها كسر نمايد و يا حتّى ، چنانچه درباره يكى از آن ها شكّ داشته باشد، همانند شكّ درباره خداوند متعال و إنكار او مى باشد. در پايان ، امام عسكرى عليه السلام به من فرمود: اى عاصم ! چشم هاى خود بر هم بگذار؛ و من نيز طبق دستور حضرت چشم هايم را بستم و همانند قبل نابينا گشتم و ديگر جائى را نمى ديدم ؛ و در نهايت از آن حضرت تشكّر كردم و سپاس به جاى آوردم كه مرا هدايت و راهنمائى فرمود.(2) 1- داستان بسيار مفصّل مى باشد و حضرت در متن عبارت 59 نفر از اسامى پيامبران و صالحان را نام برده است و نيز نام تمامى 12 إمام عليهم السلام را تصريح نموده است ، كه بجهت رعايت اختصار از بيان و ترجمه آنها خوددارى شد. 2- هداية الكبرى حضينى : ص 335، س 18، و مدينة المعاجز: ج 7، ص 594، ح 2580، و بحارالا نوار: ج 11، ص 33، ح 27، به نقل از مشارق اءنوار اليقين . توان شنيدن و تحمّل علوم اءئمّه (ع) ؟! شخصى به نام موسى بن مهدى حكايت نمايد: روزى در سامراء كه به آن شهر عسكر مى گفتند، به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم و اظهار نمودم : اى مولا و سرورم ! شما در سال هاى آخر عمر قرار گرفته ايد و جلوتر به ما خبر داديد كه فرزندى براى شما - به نام مهدى - به دنيا خواهد آمد، آيا زمان معيّنى دارد؟ حضرت سلام اللّه عليه فرمود: مگر به شما نگفته ايم مسائلى كه مربوط به علم غيب است از ما سؤال نكنيد، چون كه بعضى اوقات مجبور مى شويم بيان كنيم و افرادى مى شنوند كه طاقت و توان تحمّل آن را ندارند و ايمان خود را از دست مى دهند و كافر مى گردند. گفتم : اى مولا و سرورم ! اميدوارم بتوانم تحمّل كنم و آنچه را كه از شما مى شنوم درك و باور كنم . امام عليه السلام فرمود: آن مولود، روز جمعه ، قبل از طلوع فجر، در ماه شعبان به دنيا خواهد آمد و مادر او خانمى به نام نرجس مى باشد، من آن نوزاد را درك مى كنم و مى بينم و مى بوسم و عمّه ام حكيمه نيز آن مولود را در بغل خواهد گرفت . عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! شكر و سپاس خداوند سبحان را، براى شنيدن چنين خبرى كه شادمان كننده است . و سپس از مولايم امام عسكرى عليه السلام تشكّر نمودم كه مرا قابل دانست و اين مطالب را براى من بيان نمود و مرا در جريان ولادت فرزندش قرار داد. و چون مدّتى از اين موضوع گذشت ، روزها و شب ها را لحظه شمارى مى كردم و در انتظار ظهور ولادت چنان مولودى مبارك و عزيز بودم ، تا آن كه در همان زمان و با همان خصوصيّاتى كه امام حسن عسكرى عليه السلام خبر داده بود، فرزندش حضرت مهدى عليه السلام تولّد يافت . و شنيدم كه پدرش ، امام عسكرى عليه السلام او را بوسيد و عمّه اش د حكيمه نيز او را در آغوش خود گرفت . - هداية الكبرى حضينى : ص 334.
پيش بينى و اهمّيت تعيين امام شخصى به نام ابوالا ديان حكايت نمايد: مدّتى خدمت گزار مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام بودم و از طرف حضرت ، پيام ها و نامه هاى او را به شهرهاى مختلف براى اشخاص مى بردم و تحويل مى دادم . در آن هنگام كه حضرت را مسموم كردند و در بستر بيمارى بود، خدمت ايشان شرفياب شدم ، نامه هائى را تحويل من داد و فرمود: اين نامه ها را به شهر مدائن مى برى و به دست صاحبانش مى رسانى . و سپس در ادامه فرمايش خود افزود: رفت و برگشت تو مدّت پانزده روز طول مى كشد، هنگامى كه به شهر سامراء بازگردى ، متوجّه غوغائى خواهى شد كه مردم و دوستان ما در حال شور و شيون مى باشند و چون به منزل وارد شوى جنازه مرا روى سكوئى براى غسل و كفن مى بينى . ابوالا ديان گويد: به حضرت عرضه داشتم : اى سيّد و اى سرورم ! چنانچه خداى نخواسته چنين شود، به چه كسى مراجعه نمايم ؟ امام عليه السلام فرمود: هركس كه مطالبه نامه هاى مرا از تو نمايد و خصوصيّات آن ها را بيان كند، او حجّت خدا و جانشين من خواهد بود. عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! نشانه اى ديگر بفرما؟ حضرت فرمود: هركس بر جنازه ام نماز بخواند. گفتم : علامتى ديگر بفرما؟ فرمود: بدون آن كه كيسه و هميان را مشاهده كند به تو خبر مى دهد كه در آن چيست و چه مقدار مى باشد. و من در آن موقعيّت از هيبت و عظمت حضرت واهمه كردم و ديگر چيزى سؤ ال نكردم و به همراه نامه ها عازم شهر مدائن شدم و نامه ها را به دست صاحبان آن ها رساندم و جواب آن ها را دريافت كرده و روز پانزدهم به شهر سامراء وارد شدم . و چون نزديك منزل امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم ، غوغاى عجيبى را مشاهده كردم و مردم در اطراف منزل حضرت در حال شيون و گريه بودند. وقتى وارد منزل رفتم جنازه مطهّر حضرت را در حال كفن پوشاندن ديدم و برادر حضرت - به نام جعفر كذّاب - جلوى درب منزل امام حسن عسكرى عليه السلام ايستاده بود و مردم اطراف او تجمّع كرده اند. من با خود گفتم : اگر اين شخصى كه من او را به عرق خوارى و قماربازى مى شناسم ، امام و رهبر مسلمين گردد هيچ ارزشى نخواهد داشت . به هر حال جلو آمدم ؛ و پس از سلام ، تسليت گفتم . ولى او چيزى از اموال و نامه ها را مطرح نكرد. پس از گذشت مدّتى ، عقيل غلام و پيش خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام آمد و گفت : برادرت را كفن پوشانديم و آماده نماز است . جعفر به همراه عدّه اى از شيعيان و دوستان وارد منزل شدند، در حالى كه جنازه مطهّر حضرت عسكرى عليه السلام در گوشه اى نهاده بود. جعفر جلو رفت و آماده نماز شد؛ و چون خواست اوّلين تكبير نماز را بگويد، ناگهان كودكى زيبا روى و گندمگون با موهاى كوتاه كه بين دندان هاى جلوى دهانش فاصله بود، وارد شد و عباى جعفر را گرفت و كنار كشيد و سپس اظهار داشت : اى عمو! عقب برو، چون كه من سزاوار نماز بر پدرم مى باشم و آن كودك نماز را بر جنازه مطهّر پدرش اقامه نمود. - الخرايج و الجرايح : ج 3، ص 1101، ح 23، ينابيع المودّة : ج 3، ص 326، ح 12. الحمد للّه خدا جانشين مرا به من نشان داد روزى به محضر مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم ، هنگامى كه در خدمت حضرت نشستم ، فرمود: «الحمد للّه »، پيش از آن كه از دنيا بروم ، خداوند متعال خليفه و جانشين مرا به من نشان داد و فرزند عزيزم را ديدم . او از جهت شمائل و صفات ، شبيه ترين مردم به رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى باشد، خداوند حافظ و نگهدار او خواهد بود تا آن كه پس از غيبتى طولانى ظهور نمايد و زمين را پر از عدل و داد گرداند. - إكمال الدّين شيخ صدوق : ص 408، ح 7.
از گناهانى كه مورد عفو قرار نمى گيرد 4 همچنين ابوهاشم جعفرى گويد: روزى نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم و نشتستم . حضرت فرمود: يكى از گناهانى كه مورد عفو و مغفرت قرار نمى گيرد، اين است كه شخصى گناهى مرتكب شود و بگويد: اى كاش فقط به همين گناه عقاب شوم و آن را سبك و ناچيز شمارد. من پيش خود فكر كردم : چقدر سخت و دقيق است ، پس انسان بايد هميشه مواظب اعمال و حركات خود باشد. حضرت از افكار من آگاه شد و فرمود: آنچه با خود حديث نفس كردى ، اهميّت بده و آن را رها نكن و بدان كه گناهِ شرك به خداوند متعال از حركت مورى بر سنگى صاف و ظريف ، مخفى تر خواهد بود. - الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 687، ح 11. بارش باران به وسيله استخوان و كشف رمز آن بعضى از بزرگان آورده اند: در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نيامدن باران ، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خليفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد. مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه نصارى به همراه يكى از راهبان حركت كردند و چون به بيابان رسيدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد و در اين هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باريدن كرد. همچنين روز دوّم ، نيز نصارى به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد - همانند روز قبل - ابرى نمايان گشت و باران فرود آمد. به همين علّت مسلمان هاى ظاهر بين كه شاهد اين صحنه مرموز بودند، نسبت به دين مبين اسلام و نيز ولايت امام در شكّ و ترديد قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند. وقتى اين خبر تاءسّف بار به معتمد - خليفه عبّاسى - رسيد، فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى عليه السلام را احضار نمايند، هنگامى كه حضرت نزد خليفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را درياب كه در حال هلاكت بى دينى قرار گرفته اند. امام حسن عسكرى عليه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نيست ، اجازه بده كه بار ديگر نصارى براى آمدن باران بيرون بروند و دعا نمايند، من به حول و قوّه الهى ، شكّ و ترديد را از دل مردم بيرون خواهم كرد. معتمد دستور داد تا بار ديگر مردم براى آمدن باران دعا كنند، نصارى نيز به همراه راهب حركت كردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند كرد، بارش باران شروع شد. پس امام عليه السلام فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگيريد. همين كه ماءمورين آن را از دست راهب گرفتند، ديدند قطعه استخوان انسانى است ، آن را خدمت امام عليه السلام آوردند. حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا كن . اين بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعا خواند، ديگر خبرى از باران نشد. تمامى مردم از اين ماجرى در حيرت و تعجّب قرار گرفته و با يكديگر مشغول صحبت چون و چرا شدند. و معتمد عبّاسى به امام عليه السلام خطاب كرد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! اين چه معمّاى مرموزى بود؟! و چرا ديگر باران قطع شد و ديگر باران نيامد؟! امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين استخوان يكى از پيغمبران الهى است و اين راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى كرد و به وسيله آن استخوان ، رحمت الهى فرود مى آمد. راوى گويد: وقتى آن قطعه استخوان را آزمايش كردند، متوجّه شدند آنچه را كه امام عليه السلام مطرح فرموده است ، صحيح مى باشد و حقيقت دارد و مردم از شكّ و گمراهى نجات يافتند. و پس از آن كه حقّانيّت براى همگان روشن و آشكار گرديد، حضرت به منزل خود بازگشت . - ينابيع المودّة : ج 3، ص 130 و ص 190، إحقاق الحقّ: ج 19، ص 602، حلية الا برار: ج 5، ص 119، ح 1، مدينة المعاجز: ج 7، ص 621، ح 2604.
✅شهادت حضرت امام حسن عسكرى (ع) احمد بن عبيداللّه گفت اين واقعه چنان بود كه روزى براى پدرم خبر آوردند كه ابن الّرضا رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد، خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد يكى از ايشان تحرير خادم بود كه از محرمان خاصّ خليفه بود، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند و بر احوال آن حضرت برود و از احوال او مطّلع گردند و طبيبى را مقرّر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود و از احوال او مطّلع باشد بعد از دور روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت صعب شده است و ضعف بر او مستولى گرديده است . پس بامداد سوار شد نزد آن حضرت رفت و اطبا را امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى القضاة را طلبيد و گفت ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند. ايشان اينها را براى آن مى كردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند كه كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته . پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشتن چند روز از ماه ربيع الا ول آن امام مظلوم از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود و از جور ستمكاران و مخالفان رهايى يافت . چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره منتشر شد قيامتى در آن شهر برپا شد از جميع مردم صداى ناله و فغان و شيون بلند گرديد، خليفه در تفحص فرزند سعادتمند آن حضرت درآمد، جمعى را فرستاد كه بر دور خانه آن حضرت حراست نمايند و جميع حجره ها را تفحص نمايند شايد آن حضرت را بيابند و زنان قابله را فرستاد كه كنيزان آن حضرت را تفحص كنند كه مبادا حمل در ايشان باشد پس يكى از زنان گفت كه يكى از كنيزان آن جناب را احتمال حملى هست ، خليفه نحرير خادم را بر او موكل گردانيد كه بر احوال او مطلع باشد تا صدق و كذب آن سخن ظاهر شود بعد از آن متوجه تجهيز آن جناب شد. جميع اهل بازارها مطلع شدند صغير و كبير و وضيع و شريف خلايق در جنازه آن برگزيده خالق جمع آمدند. پدرم كه وزير خليفه بود با ساير وزراء و نويسندگان و اتباع خليفه و بنى هاشم و علويان به تجهيز آن امام زمان حاضر شدند و در آن روز سامره مانند صحراى قيامت بود از كثرت ناله و شيون و گريه مردم چون از غسل و كفن آن جناب فارغ شدند خليفه ابوعيسى را فرستاد كه بر آن جناب نماز كند چون جنازه آن جناب را براى نماز بر زمين گذاشتند ابوعيسى به نزديك حضرت آمده و كفن را از روى مبارك دور كرد و براى رفع تهمت خليفه علويان و هاشميان و امراء و وزراء و نويسندگان و قضات و علماء و ساير اشراف و اعيان را نزديك طلبيد و گفت : بياييد و نظر كنيد كه اين حسن بن على فرزند زاده امام رضا عليه السلام است بر فراش خود به مرگ خود مرده است و كسى آسيبى به او نرسانيده است و در مدت مرض او اطباء و قضات و معتمدان و عدول حاضر بودند و بر احوال او مطلع گرديده اند و بر اين معنى شهادت مى دهند پس پيش ايستاد و بر آن حضرت نماز خواند بعد از نماز، آن جناب را در پهلوى پدر بزرگوار خود دفن كردند و بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد؛ زيرا شنيده بود كه فرزند آن جناب بر عالم مستولى خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد كرد. چندان كه تفحص كردند چيزى از آن حضرت نيافتند و آن كنيز را كه گمان حمل به او برده بودند تا دو سال تفحص احوال او مى كردند و اثرى ظاهر نشد. پس موافق مذهب اهل سنت ، ميراث آن حضرت را قسمت كردند براى مادر و جعفر كذاب كه برادر آن جناب بود و مادرش دعوى كرد كه من وصى اويم و نزد قاضى به ثبوت رسانيده باز خليفه در تفحص فرزند آن جناب بود و دست از تجسس بر نمى داشت . پس جعفر كذاب نزد پدر من آمد و گفت : مى خواهم منصب برادرم را به من تفويض نمايى ، من تقبل مى نمايم كه هر سال دويست هزار دينار طلا بدهم . پدرم از استماع اين سخن در خشم شد گفت : اى احمق ! منصب برادر تو منصبى نيست كه به مال و تقبل توان گرفت و سالها است كه خلفاء شمشير كشيده اند و مردم را مى كشند و زجر مى نمايند كه [ مردم ] از اعتقاد به امامت پدر و برادر تو برگردند نتوانستند اگر تو نزد شيعيان مرتبه امامت دارى همه به سوى تو خواهند آمد و تو را احتياج به خليفه و ديگرى نيست و اگر نزد ايشان مرتبه اى ندارى خليفه و ديگرى اين مرتبه را براى تو تحصيل نمى توانند كرد. و پدرم به اين سخن خفت عقل و سفاهت و عدم ديانت او را دانست امر كرد ديگر او را به مجلس راه ندهند و بعد از آن به مجلس پدرم راه نيافت تا پدرم فوت شد، تا امروز خليفه تفحص از فرزند آن جناب مى كند و بر آثار او مطلع نمى شود و دست بر او نمى يابد.(1)
ابن بابويه به سند معتبر از ابوالا ديان روايت كرده است كه من خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را مى نمودم و نامه هاى آن جناب را به شهرها مى بردم . پس روزى در بيماريى كه در آن مرض به عالم بقاء رحلت فرمودند مرا طلبيدند و نامه اى چند نوشتند به مداين و فرمودند كه بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى شيون از خانه من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند، ابوالا ديان گفت : اى سيد! هرگاه اين واقعه هائله روى دهد امر امامت با كيست ؟ فرمود: هركه جواب نامه مرا از تو طلب كند او امام است بعد از من ، گفتم : ديگر علامتى بفرما، فرمود: هر كه بر من نماز كند او جانشين من خواهد بود، گفتم : ديگر بفرما، گفت : هركه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شما است . ابوالا ديان گفت : مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كدام هميان ، پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مداين رسانيدم و جوابها گرفته برگشتم چنانچه فرموده بود. روز پانزدهم داخل سامره شدم صداى نوحه و شيون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود چون به در خانه آمدم جعفر [ كذاب ] را ديدم كه به در خانه نشسته و شيعيان برگرد او بر آمده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مى گويند، پس من در خاطر خود گفتم كه اگر اين امام است امامت نوع ديگر شده ، اين فاسق كى اهليت امامت دارد؛ زيرا كه پيشتر او را مى شناختم كه شراب مى خورد و قمار مى باخت و طنبور مى نواخت . پس پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سؤ ال از من نكرد، در اين حال ( عقيد خادم ) بيرون آمد و به جعفر كذاب خطاب كرد كه برادر تو را كفن كرده اند بيا و بر او نماز كن ، جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند چون به صحن خانه رسيديم ديديم كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را كفن كرده بر روى نعش گذاشته اند پس جعفر پيش ايستاد بر برادر اطهر خود نماز كند چون خواست تكبير گويد طفلى گندم گون پيچيده موى گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو! پس بايست كه من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو، پس جعفر عقب ايستاد و رنگش متغير شد. آن طفل پيش ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز كرد و آن جناب را در پهلوى امام على نقى عليه السلام دفن كرد و متوجه من شد و گفت اى بصرى بده جواب نامه را كه با تو است ، پس تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه دو نشان از آن نشانها كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده بود ظاهر شد و يك علامت مانده بيرون آمدم پس حاجز وشابه جفعر گفت : براى آنكه حجت بر او تمام كند كه او امام نيست ، گفت : كى بود آن طفل ؟ جعفر گفت : كه واللّه ! من او را هرگز نديده بودم و نمى شناختم . پس در اين حالت جماعتى از اهل قم آمدند و سؤ ال كردند از احوال حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام چون دانستند كه وفات يافته است پرسيدند كه امامت با كيست ؟ مردم اشاره كردند به سوى جعفر، پس نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند با ما نامه و مالى چند هست بگو كه نامه ها از چه جماعت است و مالها چه مقدار است [ تا ] ما تسليم كنيم . جعفر برخاست و گفت : مردم از ما علم غيب مى خواهند، در آن حال خادم بيرون آمد از جانب حضرت صاحب الا مر عليه السلام و گفت با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و هميانى هست كه در آن هزار اشرفى هست ؛ در آن ميان ده اشرف هست كه طلا را روكش كرده اند، آن جماعت نامه ها و مالها را تسليم كردند و گفتند هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مالها را بگيرى او امام زمان است و مراد امام حسن عسكرى عليه السلام همين هميان بود. پس جعفر كذاب رفت نزد معتمد كه خليفه به ناحق آن زمان بود و اين واقعه را نقل كرد، معتمد خدمتكاران خود را فرستاد كه صيقل كنيز حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را گرفتند كه آن طفل را به ما نشان ده ، او انكار كرد و از او براى رفع مظنه ايشان گفت حملى دارم من از آن حضرت ، به اين سبب او را به ابن ابى الشوارب قاضى سپردند كه چون فرزند متولد شد بكشند، بناگاه عبيداللّه بن يحيى وزير مرد و صاحب الزنج در بصره خروج كرد ايشان به حال خود درماندند و كنيز از خانه قاضى به خانه خود آمد.(2)
ايضا به سند معتبر از محمّد بن حسن روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در روز جمعه هشتم ماه ربيع الا ول سال دويست و شصتم از هجرت وقت نماز بامداد به سراى باقى رحلت فرمود و در همان شب نامه هاى بسيار به دست مبارك خود به اهل مدينه نوشته بود و در آن وقت نزد آن حضرت حاضر نبود مگر جاريه آن جناب كه او را ( صيقل ) مى گفتند و غلان آن جناب كه او را ( عقيد ) مى ناميدند و آن كسى كه مردم بر او مطلع نبودند يعنى حضرت صاحب الا مر عليه السلام . عقيد گفت كه در آن وقت حضرت امام حسن عليه السلام آبى طلبيد كه با مصطكى جوشانيده بودند خواست كه بياشامد، چون حاضر كرديم فرمود: اول آبى بياوريد كه نماز كنم . چون آب آورديم دستمالى در دامن خود گسترده و وضو ساخت و نماز بامداد را ادا كرد و قدح آب مصطكى كه جوشانيده بودند گرفت كه بياشامد از غايت ضعف و شدت مرض دست مباركش مى لرزيد و قدح بر دندانهاى شريفش مى خورد، چون آب را بياشاميد و صيقل قدح را گرفت روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود. شهادت آن حضرت به اتفاق اكثرى از محدثان و مورخان در هشتم ماه ربيع الا ول دويست و شصتم هجرت بود، شيخ طوسى در ( مصباح ) (3) اول ماه مذكور نيز گفته ، و اكثر گفته اند كه روز جمعه بود، و بضى چهارشنبه و بعضى يكشنبه نيز گفته اند، و از عمر شريف آن حضرت بيست و نه سال گذشته بود و بعضى بيست و هشت نيز گفته اند و مدت امامت آن حضرت نزديك به شش سال بود.(4) ابن بابويه و ديگران گفته اند كه معتمد آن حضرت را به زهر شهيد نمود. و در كتاب ( عيون المعجزات ) (5) از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه روزى به خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رفتم حضرت فرمود كه چگونه بود حال شما و آنچه مردم بودند از شك و ريب در باب امام بعد از من ؟ گفتم : يابن رسول اللّه ! چون خبر ولادت سيد ما و صاحب ما در قم به ما رسيد صغير و كبير و شيعيان قم همه اعتقاد به امامت آن جناب نمودند، حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه هرگز زمين خالى از امام نمى باشد كه حجت خدا باشد بر خلق . پس در سال دويست و پنجاه و نه هجرت حضرت ، والده خود را به حج فرستاد و او را خبر داد به وفات خود در سال ديگر و فتنه هايى كه بعد از وفات او واقع خواهد شد، پس داسم اعظم الهى و مواريث پيغمبران و اسلحه و كتب حضرت رسالت را به صاحب الا مر عليه السلام تسليم كرد و مادر آن جناب متوجه مكه شد، و آن جناب در ماه ربيع الا خر سنه 260 از دنيا رحلت نمود و در سرّ من راءى در پهلوى پدر بزرگوار خود مدفون گرديد و عمر شريف آن جناب بيست و نه سال بود (تمام شد آنچه از جلاءالعيون نقل شده بود).(6)
شيخ طوسى به سند خود روايت كرده از ابوسليمان داود بن غسان بحرانى كه گفت : خواندم نزد ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى كه شيخ متكلمين از اصحاب ما بوده در بغداد و صاحب جلالت بوده در دين و دنيا و كتى تصنيف كرده از جمله ( كتاب الا نوار در تواريخ ائمه اطهار عليهم السلام ) كه فرمود ولادت با سعادت حضرت حجة بن الحسن عليه السلام به سامراء واقع شد سال دويست و پنجاه و شش . والده آن حضرت نامش صيقل و كنيه آن حضرت ابوالقاسم بوده به همين كنيه وصيت كرده بود رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و فرموده اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است ، لقب او مهدى است و او است حجت و امام منتظر و صاحب الزمان عليه السلام . پس ابوسهل گفت كه داخل شدم بر امام حسن عسكرى عليه السلام در مرضى كه به همان مرض از دنيا رحلت فرمود و در نزد آن حضرت بودم كه امر فرمود خادم خود عقيد را و اين خادمى بود سياه از اهل نوبه و خدمت كرده بود حضرت امام على نقى عليه السلام را و پروريده و بزرگ كرده بود امام حسن عليه السلام را فرمود: اى عقيد! بجوشان از براى من آب را با مصطكى ، پس دجوشانيد و صيقل جاريه كه مادر حضرت حجت عليه السلام باشد آن آب را براى امام حسن عسكرى عليه السلام آورد. پس همين كه قدح را به دست آن حضرت داد و خواست بياشامد و دست مباركش لرزيد و قدح به دندانهاى ثناياى نازنينش دخورد پس قدح را از دست نهاد و به عقيد فرمود داخل اين اطاق مى شوى مى بينى كودكى را به حال سجده ، او را بياور نزد من . ابوسهل گويد كه عقيد گفت من داخل شدم به جهت پيدا كردن آن طفل ناگاه نظرم افتاد به كودكى كه سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرده بود پس سلام كردم بر آن جناب آن حضرت مختصر كرد نماز را و چون تمام كرد عرض كردم كه سيد من مى فرمايد تو را كه نزد او بروى ، پس در اين هنگام مادرش صيقل امد و دستش را گرفت و برد او را به نزد پدرش امام حسن عليه السلام ، ابوسهل مى گويد: چون آن كودك به خدمت امام حسن عليه السلام رسيد سلام كرد نگاه كردم بر او، ( وَ اِذا هَُو دُرِّىُّ اللُّؤ نِ وَ فى شَعْرِ رَاءْسِهِ قَطَطُ مُفَلَّجُ الاَسْنانِ ) ؛ يعنى ديدم كه رنگ مباركش روشنايى و تلا لو دارد و موى سرش به هم پيچيده و مجعد است و مابين دندانهايش گشاده است ، همين كه امام حسن عليه السلام نگاهش به كودكش افتاد بگريست و فرمود: ( يا سَيَدَ اَهْل بَيْتِِه اَسْقِنى الْماء فَاِنّى ذاهِبٌ اِلى رَبّى ) . اى سيد اهل بيت خود! مرا آب بده همانا من مى روم به سوى پروردگار خود، يعنى وفاتم نزديك شده . پس آن آقازاده آن قدح آب جوشانيده با مصطكى را گرفت به دست خويش و حركت داد لبهايش را و سيرابش كرد، چون امام حسن عليه السلام آب را آشاميد فرمود: مرا مهيا كنيد از براى نماز. پس در كنار آن حضرت دستمالى افكندند و آن طفل وضو داد پدر خود را به يك مرتبه ، يك مرتبه ، يعنى به اقل واجب و مسح كرد بر سر و قدمهاى او، پس امام حسن عليه اللام به وى فرمود: بشارت باد تو را اى پسرك من ! تويى صاحب الزمان و تويى مهدى و حجت خدا بر روى زمين و تويى پسر من و كودك من و منم پدر تو، تويى محمّد بن الحسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام و پدر تو است رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و تويى خاتم ائمه طاهرين و بشارت داد به تو رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و نام و كنيه داد تو را، و اين عهدى است به سوى من از پدرم و از پدرهاى طاهرين تو. ( صَلَّى اللّهُ عَلى اَهْلِ الْبَيْتِ رَبَّنا اِنَّهُ حَميدٌ وَ مَجيدٌ ) . پس وفات كرد امام حسن عليه السلام در همان وقت صلوات اللّه عليهم اجمعين .(7) شيخ طوسى روايت كرده از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه فرمود: قبر من در سرّ من راءى امان است از براى اهل دو جانب از بلاها و عذاب خدا.(8)
مجلسى اول رحمه اللّه ( اهل دو جانب ) را به شيعه و سنى معنى كرده و فرموده كه بركت آن حضرت دوست و دشمن را احاطه كرده است چنانكه قبر كاظمين عليهم السلام سبب امان بغداد شد، و شيخ اجل على بن عيسى اربلى در كتاب ( كشف الغمه ) كه در سنه ششصد و هفتاد و هفت تاءليف كرده نقل نموده كه حكايت كرد براى من بعض اصحاب كه مستنصرباللّه خليفه عباسى يكسال به سامره رفت و زيارت كرد عسكريين عليهم السلام را، و چون از روضه مقدسه آن دو امام بيرون آمد رفت به زيارت تربت خلفاء آل عباس از پدران و اهل بيت خود و قبور ايشان در قبه اى بود كه خرابى و ويرانى به آن رو برده بود و باران داخل آن مى گشت و بر قبرها و تربت ايشان فضله هاى طيور و پرندگان بود. على بن عيسى مى گويد كه من هم مشاهده كرده ام تربت ايشان را به همين حال پس به مستنصر گفتند كه شما خليفه هاى روى زمين و پادشاهان دنيا مى باشيد و از براى شما است فرمان و امر در عالم و قبرهاى پدران شما به اين كيفيت و حال باشد، نه كسى زيارت كند ايشان را و نه به خاطرى خطور شوند و نداشته باشند يك كسى را كه فضلات و كثافات را از ايشان دور كند و قبور اين علويين مزارى است به اين خوبى و پاكيزگى كه مشاهده مى نماييد با پرده ها و قنديلهاى آويخته و فرشها و گستردنيها و فراش و خادم و شمع و بخور و غير ذلك . مستنصر خليفه گفت : اين امرى است آسمانى ، يعنى از جانب خدا است و حاصل نمى شود به كوشش و اجتهاد ما و اگر ما مردم را بر اين كار واداريم قبول نخواهند كرد و زور و سعى ما در اين باب فايده نخواهد نمود. و راست گفته زيرا كه اعتقادات به قهر و غلبه حاصل نخواهد شد و به اكراه نتوان اعتقاد در كسى پديد آورد. انتهى .(9) 1- ( جلاءالعيون ) علامه مجلسى ص 199 995، ( كمال الدّين ) ابن بابويه 1/40. 2- ( جلاءالعيون ) علامه مجلسى ص 995 997، ( كمال الدّين ) 2/475. 3- ( مصباح المتهجد ) ص 550. 4- ( جلاءالعيون ) ص 997. 5- ( عيون المعجزات ) ص 140. 6- ( جلاءالعيون ) ص 991 998. 7- ( الغيبة ) شيخ طوسى ص 164 165. 8- ( تهذيب الاحكام ) شيخ طوسى 6/93. 9- ترجمه ( كشف الغمه ) 3/437. خبر از مرگ خود و درون واقفى دو نفر از بزرگان شيعه به نام هاى احمد بن داوود قمّى و محمّد بن عبداللّه طلحى حكايت كنند: روزى به سمت شهر سامراء عزيمت نموديم و عدّه اى از مؤمنين ، مبالغى خُمس و صدقات به همراه مقدار قابل توجّهى جواهرات و زيورآلات گران قيمت از قم و حوالى آن تحويل ما دادند كه به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام برسانيم . همين كه مقدارى از راه را پيموديم و نزديك شهر دسكرة الملك رسيديم ، متوجّه شديم كه يك نفر سوار به سمت ما در حركت مى باشد، هنگامى كه نزديك قافله ما آمد به ما خطاب نمود و اظهار داشت : من براى شما دو نفر، پيامى آورده ام . سؤال كرديم : پيام از كجا و از چه كسى است ؟ پاسخ داد: پبام از سرور و مولايتان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد؛ حضرت فرمود: من در همين امشب به سوى خداى سبحان رحلت خواهم نمود؛ و شما در همين محلّ باقى بمانيد تا از جانب فرزندم - مهدى سلام اللّه عليه - دستور صادر بشود. با شنيدن اين خبر، بسيار آشفته و گريان شديم و سپس منزلى را كرايه نموديم و در آن جا مانديم ، فرداى آن روز خبر رحلت و شهادت حضرت منتشر گرديد. و بدون آن كه كسى از وضعيّت ما با خبر شود آن روز را در غم و اندوه سپرى كرديم و چون شب فرا رسيد در تاريكى نشسته و در حالت اندوه و گريه شديدى قرار داشتم . در همين بين ، ناگهان دستى در جمع ما نمايان گشت و همچون چراغ ، مجلس ما را روشنائى بخشيد و صدائى به گوش رسيد: اى احمد! اين نامه را بگير و به آنچه در آن مرقوم گشته است عمل نما. پس از جاى خود حركت كردم و نامه را گرفتم ، موقعى كه آن را گشودم در آن چنين نوشته شده بود: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، از حسن مسكين نزد پروردگار جهانيان ، به شيعيان مسكين ؛ در هر حال حمد و سپاس ، مخصوص خداوند است بر آنچه كه براى ما مقدّر گردانيده و شكرگزار در مقابل نعمت هاى بى پايانش هستيم ، و در مقابل حوادث روزگار بايد صبور و بردبار باشيم و اوست كه ما را از مشكلات نجات مى بخشد، و او بهترين وكيل و مدافع ما خواهد بود. اكنون موقع رساندن اموال و آنچه را كه همراه داريد، به دست ما نيست ، چون اين حاكم ظالم مانع است . آن ها را فعلاً به همراه خود بازگردانيد. و ضمناً در بين اموال امانتى ، كيسه اى است كه در آن ، مقدار هفده دينار در پارچه اى قرمز پيچيده شده است كه از ايّوب بن سليمان واقفى است كه بر امامت جدّم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام متوقّف شد، او خواسته است با اين كيسه ما را مورد آزمايش قرار دهد، كيسه اش را به او برگردانيد و تحويلش دهيد.
پس ما نيز طبق دستور و فرما مطاع امام عليه السلام ، به سوى قم مراجعت كرديم و هفت شب بعد از آن كه به قم رسيديم ، پيامى از حضرت امام مهدى عليه السلام آمد بر اين كه : شترى را فرستاديم تا آنچه اموال پدرم نزد شما است بر آن شتر سوار كنيد و آن را آزاد بگذاريد، خودش راه را مى داند و اموال را پيش ما خواهد آورد. و ما نيز طبق دستور مجدّد، كلّيه اجناس و اموال را بر شتر حمل كرديم و آن را رها نموديم و رفت . سال بعد به سمت سامراء حركت نموديم تا از اوضاع آگاه گرديم و چون وارد شهر سامراء شديم ، به طرف منزل حضرت رفتيم . همين كه نزديك منزل رسيديم شخصى از منزل بيرون آمد و هر دو نفر ما را با اسم صدا زد و اظهار داشت : اى احمد! و اى محمّد! هر نفرتان وارد منزل شويد. موقعى كه وارد منزل شديم ، گفت : اموالتان در آن گوشه حيات موجود است ، چنانچه مايل باشيد مى توانيد آن ها را ملاحظه كنيد. به همين جهت كنار اموال رفتيم و آنچه را از قم به وسيله آن شتر فرستاده بوديم بدون كم و كاست موجود بود. - هداية الكبرى حضينى : ص 342، مدينة المعاجز: ج 7، ص 661، ح 2651. نوشيدن آب رحيل و آخرين وضوء مرحوم شيخ طوسى و برخى ديگر از بزرگان ، به نقل از قول اسماعيل بن علىّ - معروف به ابوسهل نوبختى - بعد از بيان تاريخ ميلاد حضرت مهدى موعود صلوات اللّه عليه و اشاره به نام مبارك و نيز اسم مادر آن حضرت ، حكايت كنند: در آن روزهائى كه امام حسن عسكرى عليه السلام در بستر بيمارى قرار گرفته بود - كه در همان مريضى هم به شهادت نائل آمد - به ملاقات و ديدار حضرت رفتم . پس از آن كه لحظه اى در كنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارك حضرتش مى نگريستم . ناگاه ديدم حضرت ، خادم خود را (كه به نام عقيد معروف و نيز سياه چهره بود) صدا كرد و به او فرمود: اى عقيد! مقدارى آب - به همراه داروى مصطكى - بجوشان و بگذار سرد شود. همين كه آب ، جوشانيده و سرد شد، ظرف آب را خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام آورد تا بياشامد. موقعى كه حضرت ظرف آب را با دست هاى مبارك خود گرفت ، لرزه و رعشه بر دست هاى حضرت عارض شد، به طورى كه ظرف آب بر دندان هاى حضرت مى خورد و نمى توانست بياشامد. آب را روى زمين نهاد و به خادم خويش فرمود: اى عقيد! داخل آن اتاق برو، آن جا كودكى خردسالى را مى بينى كه در حال سجده و عبادت مى باشد، بگو نزد من بيايد. خادمِ حضرت گفت : چون داخل اتاقى كه امام عليه السلام اشاره نمود، رفتم كودكى را در حال سجده مشاهده كردم كه انگشت سبّابه خود را به سوى آسمان بلند نموده است ، بر او سلام كردم ، پس نماز و سجده خود را خلاصه و كوتاه نمود. پس به محضر ايشان عرض كردم : مولايم فرمود نزد ايشان برويم ، در همين لحظه ، صقيل مادر آن فرزند عزيز آمد و دست كودك را گرفت و پيش پدرش د برد. ابوسهل نوبختى گويد: هنگامى كه كودك - كه بسيار زيبا و همچون ماه نورانى بود - نزد پدر آمد، سلام كرد و همين كه چشم پدر به فرزند خود افتاد، گريست و به او فرمود: اى پسرم ! تو سيّد و بزرگ خانواده ما هستى ، من به سوى پروردگار خود رحلت مى نمايم ، مقدارى از آن آب مصطكى را با دست خود بر دهانم بگذار. چون مقدارى از آن آب مصطكى را تناول نمود، فرمود: مرا كمك كنيد تا نماز به جا آورم ، پس آن كودك حوله اى را كه در كنار پدر بود، روى دامان امام عليه السلام انداخت و سپس پدرش را وضوء داد. و چون حضرت ابومحمّد، امام عسكرى عليه السلام نماز را با آن حال مريضى انجام داد، خطاب به فرزند خويش نمود و فرمود: اى فرزندم ! تو را بشارت باد، كه تو صاحب الزّمان و مهدى اين امّت هستى ، تو حجّت و خليفه خدا بر روى زمين مى باشى ، تو وصىّ من و نيز خاتم ائمّه و اهل بيت عصمت و طهارت خواهى بود. و جدّت ، پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله تو را هم نام خود معرّفى نموده است . راوى در پايان سخن افزود: در همين لحظات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به وسيله آن سمّ و زهرى كه توسّط معتصم به او خورانيده شده بودرحلت نمود و به شهادت رسيد. - كتاب الغيبة شيخ طوسى : ص 271، ح 237، بحارالا نوار: ج 52، ص 16، ح 14.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴نماز امام حسن عسکری (عليه‌السلام) مولف گوید که سید بن طاووس در جمال الاسبوع از برای هریک از ائمه علیهم السلام نمازی با دعا ذکر نموده از جمله نماز امام حسن عسكرى عليه السلام؛ چهار ركعت است در دو ركعت اول بعد از «حمد» پانزده مرتبه سوره «إذا زلزلت» و در دو ركعت دوم بعد از «حمد» پانزده مرتبه «توحيد» 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 دعاى آن حضرت: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْبَدِي‏ءُ قَبْلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ‏ خدايا از تو درخواست مى ‏كنم و مى‏ دانم كه ستايش مخصوص توست و خدايى بجز تو نيست كه پيش از هر موجودى تو بوده‏ اى و تو پاينده ابدى هستى وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الَّذِي لاَ يُذِلُّكَ شَيْ‏ءٌ وَ أَنْتَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ‏ و خدايى بجز تو نيست تويى كه عزتت را ذلت نيست و تو هر روزى در شأن و كارى هستى لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ خَالِقُ مَا يُرَى وَ مَا لاَ يُرَى الْعَالِمُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ بِغَيْرِ تَعْلِيمٍ‏ خدايى جز تو نيست كه خالق هر چه ديده شود و ديده نشود تويى به همه موجودات بدون تعليم كس دانايى أَسْأَلُكَ بِآلاَئِكَ وَ نَعْمَائِكَ بِأَنَّكَ اللَّهُ الرَّبُّ الْوَاحِدُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ‏ از تو درخواست مى ‏كنم به نعمتهاى ظاهر و باطن تو كه تويى خداى يكتا و پروردگار يگانه خدايى جز تو نيست كه بخشنده و مهربانى وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ‏ و از تو درخواست مى ‏كنم كه تويى خدايى كه بجز تو خدايى نيست الْوِتْرُ الْفَرْدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ تويى تنهاى فرد يكتا غنى و نياز بخش كه تو را پدر و فرزندى نيست و هيچكس كفو و مانند تو نخواهد بود وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ الْقَائِمُ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ الرَّقِيبُ الْحَفِيظُ و از تو درخواست مى‏ كنم كه تويى خدايى كه جز تو خدايى نيست به اسرار خلق دانا و آگاهى و نگهبان هر شخص با هر چه مى ‏كند و مراقب و نگهدار خلقى وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ اللَّهُ الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ الْآخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ و از تو درخواست مى ‏كنم كه خداى عالم و اول پيش از هر چيز و آخر بعد از هر چيز وَ الْبَاطِنُ دُونَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ الضَّارُّ النَّافِعُ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ‏ و پنهان درون هر چيز هستى و ضرر و نفع به دست توست و تو حكيم و دانايى وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الْبَاعِثُ الْوَارِثُ‏ و از تو درخواست مى‏ كنم كه خدايى و جز تو خدايى نيست كه زنده و پاينده ابدى هستى و برانگيزنده مردگان و وارث همه خلق الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ وَ ذُو الطَّوْلِ وَ ذُو الْعِزَّةِ وَ ذُو السُّلْطَانِ‏ مهربان و نعمت بخش آفريننده آسمانهاو زمين هستى صاحب جلال و بزرگوارى و خداوند فضل و احسانى و صاحب عزت و سلطنت ابدى لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ أَحَطْتَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً وَ أَحْصَيْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ هيچ خدايى جز تو نيست به همه عالم تو احاطه دارى و عدد هر چيز را تو به شماره توانى آورد درود فرست بر محمد (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) و آل محمد (عليهم السلام) . 🔳▪️🥀🕯🥀▪️🔳
صلوات خاص امام حسن عسکری (علیه السلام) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
🕌زیارت امام حسن عسكرى(عليه السّلام) در روز پنجشنبه 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ 🔆يا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. 🕯التماس دعای مخصوص🕯