eitaa logo
حجت الاسلام دکتر هدایی تبریزی
1.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
152 فایل
استاد حوزه و دانشگاه وکیل و نماینده مراجع عظام تقلید دارای اجازات علمی از مراجع تقلید دارای دو مدرک دکترای phdدانشگاهی کارشناس عالی مشاوره وراهنمایی کارشناس اخلاق و تربیت کارشناس طب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ بيت در تمام مدت تبعید ایشان توسط و یا آیت الله پسندیده و سایر نزدیکان باز بود و مرکز خاص برای تبادل و تماس امام با امت و سران حرکت انقلاب به شمار می‌رفت. 🔻 یک روز عید قربان -قبل از پیروزی انقلاب- قرار بود و مردم راهپیمایی کرده و مراسمی اجرا شود. پس از آن آقای صدوقی از بیت امام بیرون آمدند، ناگهان دژخیمان رژیم سفاک شاهنشاهی به سمت جمعیت حمله‌ور شدند. 🔻 با توجه به اینکه اینها تا آن زمان هیچ‌گاه به کوچه‌ها نمی‌آمدند، آن روز به حمله‌ی خود وسعت داده و در کوچه‌ها با شلیک گاز اشک‌آور سعی در بر هم زدن اجتماع مردم داشتند. فرزند سه ساله‌ی من که در بغلم بود به علت استنشاق گاز اشک‌آور مسموم شد و نزدیک بود؛ خفه شود. مردم آقای صدوقی را به سرعت به منزل امام انتقال دادند. در مقابل منزل امام دری باز بود، من بچه را به زیر زمین آن خانه برده و پناه دادم. به تدریج تعداد مجروحین زیادتر می‌شد و تیراندازی بیشتری به صورت مستقیم یا هوایی شروع شد. ضمنا بچه‌ی من نیز در حالت بسیار بدی به سر می‌برد. در آن روز آقای بشارت، برادر شهید بشارت -از شهدای فاجعه‌ی انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال ۱۳۶۰- در همان محل به درجه‌ی شهادت رسید. پس از پایان تیراندازی و متفرق شدن مأمورین، مردم آقای بشارت را به بیمارستان سهامیه بردند که بی‌نتیجه بود. 🔻 فرزند من نیز به شدت به بیماری عصبی و لکنت زبان دچار شد تا حدی که پس از مدتی دیگر قادر به تکلم یک جمله نبود. برای معالجه‌ی فرزندم به پزشکان قم و دیگر شهرها نیز مراجعه کردیم. بچه چندین ماه تحت نظر پزشک بود ولی سودی نبخشید و بهبودی حاصل نگردید. نظر پزشکان این بود که بچه باید دور از اجتماع و در انزوا به سر برد تا اعصابش سلامت خود را باز یابد. این وضع تا زمان انقلاب ادامه داشت. در نخستین روزهای ورود امام، یک روز خود این بچه، بریده بریده از ما خواست تا او را پیش امام ببریم. این قضیه روی من خیلی اثر گذاشت. 🔻 با توجه به آشنایی که با حاج احمد آقا داشتم، کمتر مزاحمتی برای ایشان ایجاد کرده و لذا با عیال خود تا نزدیکی منزل دختر امام که همسر آقای اعرابی است رفته و به ایشان گفتم شما به داخل منزل رفته و جریان را تعریف نمایید. اهل خانه نیز چون ما را می‌شناختند، سخاوتمندانه عمل کرده و به عیال بنده قول دادند در نخستین فرصتی که به دیدار امام بروند، فرزند ما را نیز با خود به حضور معظم له خواهند برد. 🔻 روز موعود رسید و به وسیله‌ی ماشینی که خودشان با آن از قم به تهران می‌رفتند عیال و بچه‌ب مرا خدمت امام بردند. شب که برگشتند معجزه‌ای رخ داده بود. بچه‌ای که در مواقع عادی نمی‌توانست یک جمله ادا کند با توجه به احساساتی که در وجودش بود ماجرا را با زبان خود برایمان تعریف می‌کرد و ما نیز از فرط خوشحالی می‌گریستیم. 🔻 قضیه از این قرار بود، زمانی که حاضرین به حضور امام می‌رسند، پسر من جلوتر از همه می‌رود و خود را به روی پاهای امام می‌اندازد. امام نیز ایشان را بلند کرده و از صبيه‌ی محترمشان می‌پرسند: «خانم، این مهمان کوچولوی ما کیست؟» وقتی برایشان ناراحتی و بیماری بچه توضیح داده می‌شود، امام یکبار دیگر بچه را نوازش کرده و می‌گویند: «ناراحت نباش ان شاء الله خوب می‌شوی» بهبودی کامل فرزند ما بر خلاف نظر پزشکان و روان‌پزشکان که گفته بودند معالجه‌ی این بچه با شیوه‌های خاص روانشناسی در دراز مدت ممکن است، بدین نحو به دست آمد. بچه‌ی ما آن روز به مدرسه رفت و هم اینک نیز در دبیرستان درس می‌خواند و زندگی خود را مدیون امام می‌داند. منبع:
‍ ‍ بيت در تمام مدت تبعید ایشان توسط و یا آیت الله پسندیده و سایر نزدیکان باز بود و مرکز خاص برای تبادل و تماس امام با امت و سران حرکت انقلاب به شمار می‌رفت. 🔻 یک روز عید قربان -قبل از پیروزی انقلاب- قرار بود و مردم راهپیمایی کرده و مراسمی اجرا شود. پس از آن آقای صدوقی از بیت امام بیرون آمدند، ناگهان دژخیمان رژیم سفاک شاهنشاهی به سمت جمعیت حمله‌ور شدند. 🔻 با توجه به اینکه اینها تا آن زمان هیچ‌گاه به کوچه‌ها نمی‌آمدند، آن روز به حمله‌ی خود وسعت داده و در کوچه‌ها با شلیک گاز اشک‌آور سعی در بر هم زدن اجتماع مردم داشتند. فرزند سه ساله‌ی من که در بغلم بود به علت استنشاق گاز اشک‌آور مسموم شد و نزدیک بود؛ خفه شود. مردم آقای صدوقی را به سرعت به منزل امام انتقال دادند. در مقابل منزل امام دری باز بود، من بچه را به زیر زمین آن خانه برده و پناه دادم. به تدریج تعداد مجروحین زیادتر می‌شد و تیراندازی بیشتری به صورت مستقیم یا هوایی شروع شد. ضمنا بچه‌ی من نیز در حالت بسیار بدی به سر می‌برد. در آن روز آقای بشارت، برادر شهید بشارت -از شهدای فاجعه‌ی انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال ۱۳۶۰- در همان محل به درجه‌ی شهادت رسید. پس از پایان تیراندازی و متفرق شدن مأمورین، مردم آقای بشارت را به بیمارستان سهامیه بردند که بی‌نتیجه بود. 🔻 فرزند من نیز به شدت به بیماری عصبی و لکنت زبان دچار شد تا حدی که پس از مدتی دیگر قادر به تکلم یک جمله نبود. برای معالجه‌ی فرزندم به پزشکان قم و دیگر شهرها نیز مراجعه کردیم. بچه چندین ماه تحت نظر پزشک بود ولی سودی نبخشید و بهبودی حاصل نگردید. نظر پزشکان این بود که بچه باید دور از اجتماع و در انزوا به سر برد تا اعصابش سلامت خود را باز یابد. این وضع تا زمان انقلاب ادامه داشت. در نخستین روزهای ورود امام، یک روز خود این بچه، بریده بریده از ما خواست تا او را پیش امام ببریم. این قضیه روی من خیلی اثر گذاشت. 🔻 با توجه به آشنایی که با حاج احمد آقا داشتم، کمتر مزاحمتی برای ایشان ایجاد کرده و لذا با عیال خود تا نزدیکی منزل دختر امام که همسر آقای اعرابی است رفته و به ایشان گفتم شما به داخل منزل رفته و جریان را تعریف نمایید. اهل خانه نیز چون ما را می‌شناختند، سخاوتمندانه عمل کرده و به عیال بنده قول دادند در نخستین فرصتی که به دیدار امام بروند، فرزند ما را نیز با خود به حضور معظم له خواهند برد. 🔻 روز موعود رسید و به وسیله‌ی ماشینی که خودشان با آن از قم به تهران می‌رفتند عیال و بچه‌ب مرا خدمت امام بردند. شب که برگشتند معجزه‌ای رخ داده بود. بچه‌ای که در مواقع عادی نمی‌توانست یک جمله ادا کند با توجه به احساساتی که در وجودش بود ماجرا را با زبان خود برایمان تعریف می‌کرد و ما نیز از فرط خوشحالی می‌گریستیم. 🔻 قضیه از این قرار بود، زمانی که حاضرین به حضور امام می‌رسند، پسر من جلوتر از همه می‌رود و خود را به روی پاهای امام می‌اندازد. امام نیز ایشان را بلند کرده و از صبيه‌ی محترمشان می‌پرسند: «خانم، این مهمان کوچولوی ما کیست؟» وقتی برایشان ناراحتی و بیماری بچه توضیح داده می‌شود، امام یکبار دیگر بچه را نوازش کرده و می‌گویند: «ناراحت نباش ان شاء الله خوب می‌شوی» بهبودی کامل فرزند ما بر خلاف نظر پزشکان و روان‌پزشکان که گفته بودند معالجه‌ی این بچه با شیوه‌های خاص روانشناسی در دراز مدت ممکن است، بدین نحو به دست آمد. بچه‌ی ما آن روز به مدرسه رفت و هم اینک نیز در دبیرستان درس می‌خواند و زندگی خود را مدیون امام می‌داند. منبع: