eitaa logo
ف نقطه جعفریان
1.8هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
548 ویدیو
143 فایل
تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی... دیده می شوید 👇👇👇 https://daigo.ir/secret/2637741745
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زرد 😢 نه دوس ندارم 😅 هر جا رو به زردی رفتم حتما بهم تذکر بدین.... شاعر میگه .... 💛سراپا اگر و پژمرده ایم 💛ولی دل به نسپرده ایم 💛چو گلدان خالی لب پنجره 💛پر از خاطرات ترک خورده ایم
ای آرزوی روشن رویاها دیروز خوب خوبیِ فرداها ای اولین دقیقه پس از اسفند نوروزِ کودکان پر از لبخند   لبخندِ ما به تلخی فروردین از پیک های شادی خود غمگین تیپا زدن به و تحصیل دندان لق و وسوسه ی آجیل چون برق می گذشت زمان انگار من از غروب سیزدهم بیزار لبریزم از جریمه ی بی تخفیف انبوه های بلاتکلیف فردا دوباره ناظمِ بی احساس در دست هاش ترکه ای از گیلاس خرداد! ای هنوز پر از کابوس شب های امتحانِ من و افسوس... مثل همیشه در وسط یک دفعه بی مقدمه تابستان با هر نسیم ریخته در خانه انجیرهای سبز، عجولانه ای موسم کلافگیِ شمشاد گرمای بی ملاحظه‌ی مرداد ای فصل ناخنک زدنِ آرام بر سینی لواشکِ روی بام عصر کسل کننده ی خواب آور سرگیجه های پنکه ی شهریور مهر تو کرده صبح به صبح انگار گنجشک های همهمه را بیدار ! ای عبور شگفت انگیز 🍂 از کوچه باغ و مزرعه و جالیز ای از ترانه از غزل آکنده ای فصل بیت های پراکنده رفتن به زیر پله ی ناچاری آوردن بخاری از انباری دی ماه مثل پیرزنی خسته موی سفید و دست حنا بسته انگشتِ او نسیم نوازش داشت در بقچه اش نخودچی و کشمش داشت ای دوست داشتنی در من سرخیِ آسمانِ شب بهمن گرمای قصه های زمستانی گیسوی یار! ای شب طولانی دنیا بدون قفسی بوده ست این عمرِ طی شده نفسی بوده ست عمری که خواب بود و گذشت انگار است آنکه می کندم بیدار ! ای رهایی تاریکم هر روز یک قدم به تو نزدیکم ای مرگ! ای خمارِ پس از مستی ای دشمنی که دوستِ من هستی اینجا که سهم من همه ست حس می کنم که در تو خبرهایی ست خویشان من که بار سفر بستند  آن سوی مرگ منتظرم هستند حرف نگفته در دل دفتر نیست و گلایه ی دیگر نیست...   📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
هدایت شده از ف نقطه جعفریان
ای آرزوی روشن رویاها دیروز خوب خوبیِ فرداها ای اولین دقیقه پس از اسفند نوروزِ کودکان پر از لبخند   لبخندِ ما به تلخی فروردین از پیک های شادی خود غمگین تیپا زدن به و تحصیل دندان لق و وسوسه ی آجیل چون برق می گذشت زمان انگار من از غروب سیزدهم بیزار لبریزم از جریمه ی بی تخفیف انبوه های بلاتکلیف فردا دوباره ناظمِ بی احساس در دست هاش ترکه ای از گیلاس خرداد! ای هنوز پر از کابوس شب های امتحانِ من و افسوس... مثل همیشه در وسط یک دفعه بی مقدمه تابستان با هر نسیم ریخته در خانه انجیرهای سبز، عجولانه ای موسم کلافگیِ شمشاد گرمای بی ملاحظه‌ی مرداد ای فصل ناخنک زدنِ آرام بر سینی لواشکِ روی بام عصر کسل کننده ی خواب آور سرگیجه های پنکه ی شهریور مهر تو کرده صبح به صبح انگار گنجشک های همهمه را بیدار ! ای عبور شگفت انگیز 🍂 از کوچه باغ و مزرعه و جالیز ای از ترانه از غزل آکنده ای فصل بیت های پراکنده رفتن به زیر پله ی ناچاری آوردن بخاری از انباری دی ماه مثل پیرزنی خسته موی سفید و دست حنا بسته انگشتِ او نسیم نوازش داشت در بقچه اش نخودچی و کشمش داشت ای دوست داشتنی در من سرخیِ آسمانِ شب بهمن گرمای قصه های زمستانی گیسوی یار! ای شب طولانی دنیا بدون قفسی بوده ست این عمرِ طی شده نفسی بوده ست عمری که خواب بود و گذشت انگار است آنکه می کندم بیدار ! ای رهایی تاریکم هر روز یک قدم به تو نزدیکم ای مرگ! ای خمارِ پس از مستی ای دشمنی که دوستِ من هستی اینجا که سهم من همه ست حس می کنم که در تو خبرهایی ست خویشان من که بار سفر بستند  آن سوی مرگ منتظرم هستند حرف نگفته در دل دفتر نیست و گلایه ی دیگر نیست...   📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
نذر کرده ام يک روزی که خوشحال تر بودم🙃 بيايم و بنويسم که زندگی را بايد با لذت خورد و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد يک روزی که خوشحال تر بودم می آيم و می نويسم که " اين نيز بگذرد " مثل هميشه که همه چيز گذشته است و آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است يک روزی که خوشحال تر بودم يک نقاشی از ميگذارم که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگی نيست زندگی پاييز هم می شود رنگارنگ از همه رنگ بخر و ببر یک روزی که خوشحال تر بودم نذرم را ادا می کنم تا روزهايی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پايم پيچيده است بخوانمشان و يادم بيايد که هيچ بهار و پاييزی بی زمستان مزه نمی دهد و هيچ آسياب آرامی بی طوفان . . .
امروز که به من تاخته و پنجره‌هایم را گرفته نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم به لباس نیاز دارم به بارانی و به تو ... ای ردای بافته‌شده از شکوفه‌ ی پرتقال و گل‌ های شب‌ بو