Ostad_Raefip_Tahavolat_Mantaghe(1).mp3
29.23M
🎵 #دانلود_سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝« تحولات منطقه پس از شهادت سردار سلیمانی »
📅 جلسه سوم - ٢٣ دی ٩٨ در مشهد مقدس
خاک های نرم کوشک .pdf
2.01M
📚عنوان : خاک های نرم کوشک
✍️نویسنده : سعید عاکف
📖موضوع : دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کلیپی تکاندهنده از واکنش سپهبد قاسم سلیمانی به درخواست یکی از فرماندهان در سوریه که میگفت: به خدا اگر بری جلو میزنن شما را!
هدایت شده از معارف
✅با جانمان باید از جانان دفاع بکنیم
✅ما همانطوري كه با بدنمان از جانمان دفاع ميكنيم، با جانمان هم بايد از جانان دفاع بكنيم
🔸النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ
🔸خب بالاتر از جان ما كه چيز ديگر نيست؛ ما به جانمان علاقهمنديم و بايد از جانمان دفاع بكنيم، فرمود درست است به جانتان علاقهمنديد ولي بايد به پيغمبر بيش از جانتان علاقهمند باشيد.
🔸درست است كه از جانتان دفاع ميكنيد ولي در روز خطر بايد دفاعتان از وجود مبارك آن حضرت بيش از دفاعتان از جانتان باشد...
🔸بالأخره جنگي در پيش هست و شما در جبههها ميرويد و تيري ميآيد و مانند آن، امّا اينطور نيست كه بگوييد پيامبر يك نفر ما هم يك نفر.
🔸آيه 120 سوره مباركه «توبه» اين بود: مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ
🔸مبادا يك وقت پيغمبر را تنها بگذاريد (يك) مبادا وقتي جبهه رفتيد بكوشيد جاخالي كنيد كه تير به شما نخورد به حضرت بخورد (دو) خود را سپر قرار بدهيد كه تير به شما بخورد به حضرت نخورد، اين واجب است...
🔸حفظ نفس واجب است، بله حفظ نفس واجب است اما حفظ اُوليٰ مِن النّفس أوجب است... آنكه جانِ جانان است حفظ او أوجب است.
🔸چرا هر چه ما ميگوييم او ميفهمد؟ براي اينكه او جانِ جانان است.
🔸چرا ما هر كاري ميكنيم وجود مبارك حضرت ميفهمد؟ براي اينكه او جانِ جانان است.
🔸ما الآن دست و پاي ما، اعضا و جوارح ما، چشم و گوش ما هر حركتي بكنند جان ما باخبر است.
🔸مگر ميشود دست ما كاري بكند جان ما باخبر نباشد؟ جان ما هم هر ارادهاي داشته باشد جانان باخبر است ...
🔸نه يعني يك اولويت تشريفي دارند واقعاً والياند، واقعاً ولايت دارند، جانِ جاناناند.
بدن ما جاني دارد، جانِ ما جاناني دارد، هر كاري كه اين جان انجام ميدهد آن جانان باخبر است.
ما همانطوري كه با بدنمان از جانمان دفاع ميكنيم، با جانمان هم بايد از جانان دفاع بكنيم...
حفظ دست واجب است، بله حفظ دست واجب است اما حفظ جان واجبتر است؛ حفظ جان واجب است، حفظ جانان واجبتر است ...
اينكه فرمود اُولاست، از جان أولاست؛ بايد همه مصالح جان را بهتر از خود جان بداند.
چرا اولاست؟ براي اينكه ما گاهي معصيت ميكنيم به جانِ خودمان رحم نميكنيم اما او بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ ... اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.
🔹برگرفته از درس تفسیر قرآن حضرت آیت الله العظمی #جوادی_آملی /سوره احزاب، آیات 5 الی 8
ققنوسفاتح.pdf
17.08M
📚عنوان : ققنوس فاتح (سرگذشت شهید محسن وزوایی)
✍️نویسنده : گل علی بابایی
📖موضوع : شهداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ انتشار برای اولین بار، قصه دلهره آور فرار پرستار ايراني از دست داعش
🌸پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :
🔹برترین شهیدان کسانی هستند که در صف اول((خط مقدم)) پیکار می کنند و روی بر نمی گردانند تا کشته شود، اینها هستند که جایگاه آنان غرفه های عالی بهشت است، و خداوند بر آنها متبسّم است و اگر خداوند بر بنده ای تبسّم کند((خشنود شود)) هیچ حسابی بر او نیست.
📚کنز المعال، ج4، ص401
پسرک فلافل فروش.pdf
3.73M
📚عنوان : پسرک فلافل فروش ( زندگینامه شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری )
✍️نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
📖موضوع : شهداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سالم بودن پيكر پاک شهید يوسف اللهی، قبر كنار شهید سردار سليمانی
🔸روایت روز تدفین حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدای کرمان
هدایت شده از
موزیک - شهادت.mp3
4.14M
شهردار.pdf
362.1K
📚عنوان : آقای شهردار ( براساس زندگی شهید مهدی باکری )
✍️نویسنده : داوود امیریان
📖موضوع : شهداء
هدایت شده از
safar be chazzabe(4).mp3
1.51M
راز .pdf
11.65M
📚عنوان : راز قطعنامه ( چرایی و چگونگی پایان جنگ تحمیلی )
✍️نویسنده : کامران غضنفری
📖موضوع : تاریخ معاصر ایران
▫️برای عملیات بزرگ ومهم فاو باید آموزش غواصی میدیدیم که به مدت ۴ ماه بود .درسد دز ٬دزفول وگتوند ان هم درهوای سرد که دمای آب به شدت پایین بود وسرد بود وما باید ۱۰ ساعت درشبانه روز غواصی میکردیم ۴ ساعت صبح ۴ ساعت بعدظهر و۲ ساعت آخرشب که وقتی ازآب بیرون میآمدیم ازشدت سرما دندان هایمان به هم می خورد ونمیتوانستیم جلوی به هم خوردن آنهارابگیریم...
▫️بچه ها به شدت لاغر واستخوانی شده بودند چون از یه طرف نبود غذای خوب چون گاهی اوقات به بچه ها اب دوغ خیار میدادن شماتصور کنید بچه ها بااین غذای کم ونیروی زیادی که شناکردن ازانها میگرفت چطور دوام میآوردند وشکایتی نداشتند وازطرف دیگر تمرین سخت درآب سرد دی ماه ....شب که میشد میدیدم یکی ازبچه ها به اسم ابراهیم بابایی غیبش میزند یک شب اوراتعقیب کردم ازآب که خارج شدیم (ازساعت ۱۲ تا۲ درآب تمرین میکردیم) دنبالش راه افتادم دیدم سهمیه پتوی خودش را برداشت ودر چادربچه هارفت هرکدام ازبچه ها که مچاله شده بودپتوی خودرا روی آن میکشید تااینکه دیگرپتویی برای خودش نماند دنبالش رفتم دیدم وارد حسینیه شد ان حسینیه اشک خیلی ازبچه ها رو دیده بود .
▫️روی زمین بدون بالش وپتو مچاله شدبعدازیک ساعت چهل دقیقه بلندشد ووضوگرفت وبه نماز شب ایستاد دراین مدت ۴ ماه که تمرین میکردیم کارابراهیم پرستاری ازبچه هابود مانند پرستاردلسوز بین آنهاچرخ میخورد وهرکدام ازبچه ها که بیشتر سردش شده بود زیرپتوی سهمیه خودش مچاله شده بود ازپتوی سهمیه خودش روی آنهامیکشید...این است مردانگی وایثار ..ابراهیم از اول تاآخر دعا زیارت عاشورا ودعای توسل سر به سجده آرام گریه میکرد بیشترکارسنگین برعهده ی ابراهیم بود ولی مخفیانه کسی اورا نمیشناخت ولی او خدمت خالصانه میکرد وازکارش کم نمی گذاشت..
✍️راوی: امیر اسماعیل فرجام
...و ميديدم كه حسين(ع) با آن همه عظمت و جبروت بر مركب زمان و مكان ميراند، شمشير خونين اش سنت تاريخ را پاره پاره مي كند، و فرياد رعد آسايش، زمين سخت را آنچنان به لرزه درمي آورد، كه موج هايی بر زمين به وجود مي آيد كه تا بينهايت ادامه دارد…
اين خاطرات در ذهنم دور ميزد، خونم را به جوش مي آورد و آرزو ميكردم كه صدام را بيابم و با يك ضربت او را به دو نيم كنم…
ديگر سر از پا نمي شناختم، و اگر بزرگترين قدرت زرهی دنيا به مقابله ام مي آمد، بلادرنگ به قلب آن حمله مي كردم، از هيچ چيزی وحشت نداشتم، و از هيچ خطری روی نمي گرداندم. به يزيد و صدام كثيف تر از يزيد لعنت و نفرين ميكردم و به جبروت و كبريای حسين(ع) چشم داشتم...
....................
👈کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
شهید دکتر مصطفی چمران
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور🌷