eitaa logo
✨جهاد تبیین ✨
574 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
18هزار ویدیو
307 فایل
«جهاد تبیین» یک فریضه‌ی قطعی و یک فریضه‌ی فوری است و هر کسی که میتواند[باید اقدام کند].» با ما بیائید. شادی روح استاد افشاری صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجه ارتباط با مدیرکانال: @Spouladi313
مشاهده در ایتا
دانلود
: خدا مثل ما به آدما نگاه نمی‌کنه ! آدم خوب از نظر خدا فرق داره با آدم خوب از نظر ما ... ✍️ سوار تاکسی بودم. از محله‌ها و خیابانها یکی یکی عبور می‌کردیم، و من به ساختمانها و طبقات و چراغهای روشن خانه‌ها و پرده‌هایی که از پنجره‌های باز بیرون آمده بودند و در آغوش باد می‌رقصیدند، توجه می‌کردم! • تمام ذهنم روی این سؤال معطوف بود که: از میان این همه خانه، و این همه آدم که درون این خانه‌ها زندگی می‌کنند کدامشان آدم خوب‌تریست! آیا آنکه بابای خوب‌تر یا مادر مهربان‌تری برای خانه‌اش هست؟ آیا آنکه فرزند مؤدب‌تری برای والدینش هست؟ آیا آنکه کارمند بهتر و صادق‌تری هست؟ • برای کسی که درون این ساختمان‌هاست شاید آدم خوب‌تر فقط کسی است که درون آن خانه، بهترین است! و برای منی که از بیرون این خانه‌ها به تمام آن ساختمان‌ها یکجا نگاه می‌کردم، و دلم می‌خواست همه‌ی این خانه‌ها حالشان خوب باشد، شاید کسی بهترین بود که علاوه بر خانه‌اش کمک میکرد حال بقیه هم بهترین باشد! • ذهنم را کمی کِش و قوس دادم و سعی کردم تمام خانه‌های دنیا را درونش جا کنم. انگار من صاحب همه این خانه‌ها بودم، و از نظر من بهترین آدم کسی بود که در حال خوب و آرامش تمام خانه‌ها نقش داشت. حداقل اینکه اگر نمی‌توانست نقش داشته باشد، به اینکه حال همه خوب باشد فکر میکرد و برای بقیه هم نگران بود. ✘ با خودم گفتم: با این تغییر مقیاس، آدم خوب از نگاه من فرق کرد! پس فکرش را بکن پسر ... برای خدا که می‌گوید همه‌ی خلق عیال منند، چه کسی آدم خوب‌تری حساب می‌شود؟ ※ چطور می‌شود علاوه بر خودت، در حال خوب همه مخلوقات نقش داشته باشی؟ تا بهترینِ همه‌ی عیال خدا باشی؟ امروز را با تولیدات ما همراه باشید، بیشتر در این باره حرف خواهیم زد. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: نقشه‌‌ی خداوند در طول تاریخ، برای ایجاد انقلاب جهانی امام زمان علیه‌السلام. ※ همه‌ی عمر یادمان دادند، نگران آینده باشیم! فلان کار را نکنی، آینده‌ات خراب می‌شود، فلان رفتار را نیاموزی، آینده‌ات نابود می‌شود! اما هیچ کس آینده را برایمان تعریف نکرد! • روزی که معلوم نیست ما اصلاً به آن برسیم یا نه ... چرا اینقدر اهمیت دارد؟ ※ ما آینده را بقدر قدرت وهم و خیال‌مان تصور کردیم، غافل از اینکه، آینده حقیقی‌ترین، ملموس‌ترین و دیدنی‌ترین قسمتِ تاریخ است که با عقل و فوق‌عقل لمس می‌شود، و اگر کسی به درکِ درست آینده برسد، عملاً از بند تمام تلخی‌های گذشته و آرزوهای دور و دراز اما بی‌مقدار رها می‌شود. ※ تنها یک مکتب در عالَم است که آینده را درست تفسیر و تبیین می‌کند! مکتبِ الله، خالق همه‌ی آنچه در تاریخ جریان دارد! و مکتب الله وقتی به بلوغ خویش و رونمایی آخرین پیامبر می‌رسد، در آخرین کتاب کلمات خداوند، از حقیقت آینده، پرده برمی‌دارد! ما قرار نیست روزی به آینده برسیم، ما هم‌اکنون در بخشی از آینده، در حالِ ایفایِ نقش خویشیم و نمی‌دانیم! آینده، زمان نیست! یک "جریان" است که در بستر زمان تکمیل می‌شود و در نهایت به یک خروجیِ کامل شده می‌انجامد! ※ خداوند در قرآن، جریان آینده‌ زمین را اینگونه معرفی می‌کند: وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّلِحُون. انبیاء/۱۰۵ در «زبور» بعد از ذکر (تورات) حکم کردیم: «بندگان شایسته ام وارث حکومت زمین خواهند شد!» ※ جریان مبارزه‌ی صالحان (آینده سازی) از اولین انسان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد! این جریان، در تمام تاریخ در حال تکمیل بوده است که خروجیِ آن «دولت کریمه‌ی صالحان» خواهد بود. انقلاب اسلامی ایران به فرموده‌ی امام خمینی(ره)، بخشی از آخرین قطعه‌ی پازل این جریان است و می‌توان گفت که با حادثه انقلاب ایران، بخشی از آخرین قطعه سرجای خویش قرار گرفته است. در مسیر تولیدات امروز حول محور • هم در اینباره بیشتر صحبت خواهیم کرد، • و هم منابع دقیق و تخصصی برای آینده ‌پژوهی و مطاله مبانی تمدن نوین جهانی خدمت شما معرفی خواهیم نمود. به یقین اغلب ما طعم زندگی در حکومت صالحان را بزودی خواهیم چشید، اما شاید برای بعضی از ما تقدیر چیز دیگری را رقم زد، باید بدانیم چگونه می‌توان قبل از رسیدن به حکومت صالحان، سهم خود را در چینش و ساخت آن، ایفا کنیم ؟ @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
؛ محدود شدن روزی‌های مختلف (مادی و معنوی) در اثر خطاهای مختلف انسان. ✍️ کاتالوگ ماشین لباسشویی‌مان را آوردم و نشستم به خواندن، تا شاید ایرادش را پیدا کنم! اووووه ... چقدر دستورالعمل برای مراقبت از این ماشین در آن نوشته بود که من حتی یکبار هم به گوشم نخورده بود. چون از این ماشین همانطور که سازنده‌اش می‌خواست استفاده نکرده بودم. الآن این ماشین کار می‌کند ولی نه مثل روز اول ... لباسها را خراب می‌کند! • با خودم فکر کردم؛ خداوند مرا پیچیده‌ترین مخلوق خویش معرفی کرد و یک کاتالوگ بسیار قدرتمند هم با من به زمین فرستاد اما ؛ من هر طور که محیط، تربیتم کرد با خودم رفتار کردم نه آنطور که خدا بعنوان سازنده‌ی من از من خواسته بود. طبیعی است حالا بعد از این همه سال؛ √ هنوز حالم براحتی خراب می‌شود، √ تعداد شکست‌های زیادی را تجربه کرده‌ باشم، √ روابطم دچار مشکل شده باشد، √ هر چه تلاش کردم کمتر موفق شدم، و ...... طبیعی است اینکه سیستم درونی من خراب شده باشد، که خیلی جاها به خروجی درست نمی‌رسم! ✘ برای گرفتن بالاترین بازخورد از هر سیستم، و افزایش بهره‌وری آن اول شناخت کامل سیستم لازم است، و بعدرفتار با سیستم طبق دستورالعمل سازنده‌ی آن. و انسان از این قاعده نه تنها مستثنی نیست، که بیش از تمام مخلوقات خدا به این اصل نیازمند است برای سعادتی به اندازه بی نهایت. امروز در این رابطه بیشتر باهم صحبت خواهیم کرد. 🌍 @jahad_org
: چشمهایی که عیبها را بیشتر از زیبائیها می‌بینند! ✍️ بعد از ماهها قول دادن و عمل نکردنِ اون، و بعد از سالها خودخوری و اعصاب خوردی من، داشتم کم کم تصمیم می‌گرفتم از هم جدا شیم! • نه من دیگه تحمل ادامه دادن به این وضعیت رو داشتم، و نه اون دیگه حوصله دیدن قیافه‌ی به بن‌بست رسیده‌ی منو. • یه روز با بی‌حوصلگی در حال پرسه زدن در دنیای مجازی بودم که یک جمله روی یک ویدئو توجهم رو به خودش جلب کرد؛ « برای اینکه بفهمید وزن خطاهای کسی در زندگی شما چقدر است کاغذی بردارید و با خطی در وسط کاغذ، آن را به دو بخش تقسیم کنید و منصفانه و بی‌غرض؛ یک طرف صفتها و رفتار خوب او و محبتهایش را بنویسید، و طرف بعد بد اخلاقی و ظلم‌ها و بی‌انصافی‌هایش را. خیلی وقتها این کار از غلبه‌ی قوه‌ی واهمه در شما کم کرده و از بی‌انصافی نجات‌تان می‌دهد! شاید نگاهتان به دیگران عوض شد! ✘ کاغذی برداشتم و شروع کردم به نوشتن .... چقدر وزن خوبیهایش بالاتر از وزن بدی‌هایش بود و من دقیقاً برعکس فکر می‌کردم! برای اولین بار مفهوم «خارج شدن از انصاف» را درک کرده بودم. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: ویژگی‌های آدم عاشق ✍ نزدیک به یکماه بود هر صبح چادرشان را می‌دیدم‌ که عصرها وقت رفتنم به خانه، دیگر آنجا نبود ! گویا شبها چادر می‌زدند در محوطه‌ی باز بیرونِ بیمارستان، و داخل آن چادر می‌خوابیدند و صبح جمعش می‌کردند! • امروز بعد از عمل جراحیِ یک کودک، باید بیمار را مستقیماً به آی‌سی‌یو منتقل می‌کردم! من پرستار بیهوشی آن عمل بودم و انتقال بیمار وظیفه من بود! در هنگام خروج از اتاق عمل چهره نگران زن و مردی توجهم را جلب کرد! همان زن و مرد جوانی بودند که صبح‌ها در کنار آن چادر، بیرون بیمارستان می‌دیدم‌شان. فهمیدم پدر و مادر همین کودکند که من پرستار عمل جراحی‌اش بودم ! در کنار تختِ در حال حرکت کودک، با من بسمت آی‌سی‌یو همقدم شدند... • لبخندی به چهره نگرانشان زدم و گفتم: خداقوت! با تعجب نگاهم کردند... گفتم خداقوت برای یکماه هزینه! گفتند: ما بیمه داریم! گفتم خداقوت برای یکماه هزینه‌ای که بی‌حساب به پای عشقتان ریختید! یکماهش را فقط من دارم می‌بینم و قلب مرا درگیر خودش کرده است... بقیه‌ی هزینه‌هایی که برای این عاشقی پرداخت کرده‌اید را من نه دیدم و نه می‌دانم. ✘ پدر آهی کشید و گفت: همه‌اش فدای سرش! فقط چشمانش را باز کند و یکبار دیگر بگوید بابا... همه اش جبران می‌شود! ..... من نمی‌دانم سرنوشت این عشق چه شد: از آن لحظه تا همین الآن، که سالها می‌گذرد؛ من در این ماجرا گیر کرده‌ام! √ من چقدر حاضرم برای عشقم هزینه کنم؟ و تا امروز چقدر از هزینه شدن در راه عشق، اظهار خستگی و درد کرده‌ام؟ √ چند بار رسیدم به این نقطه که: همه‌اش فدای سرت ... تو فقط یکبار نگاهم کن! ※ هر چه بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر خجالت می‌کشم! @ostad_shojae 🌍 @jahad_org
؛ سرعت بیداری و طلب دنیا در منجی‌شناسی و منجی‌خواهی و مهمترین وظیفه ما در زمان کوتاه باقی‌مانده. ✍️ یکسال پیش بود. جلسه‌ی درون‌گروهی‌ واحد خودمان بود که برای آسیب‌شناسی روند یکی از فعالیتهایمان که کند شده بود، تشکیل داده بودیم. • لابلای ریشه‌یابی‌های مختلفی که هر کداممان به ذهنمان می‌رسید، از بچه‌ها پرسیدم؛ ما چرا اینجاییم؟ هر کدام ما چرا زندگی و شهر و شغل و ... مان را رها کردیم و آمدیم و زیر سایه استاد، و بر خط منظومه فکری مهدوی ایشان شروع کردیم به فعالیت رسانه‌ای؟ ✘ هر کدامشان با همان جهان قشنگ عاشقشان پاسخهایی دادند که اگر میخواستی در یک جمله خلاصه‌شان کنی؛ «رفع موانع ظهور و یاری امام علیه‌السلام» بود. ※ گفتم؛ «خدا با یک حرکت سر انگشتانش قادر است قلب همه‌ی دنیا را بیدار کرده و بساط ظهور را در کسری از ثانیه مهیا کند... اما اراده‌ی خداوند بر آن تعلق گرفته که برخلاف یازده امام دیگر، آزمون مردم زمان امام آخر را در زمان غیبت او قرار دهد تا مثل بقیه اهل‌بیت علیهم‌السلام، آخرین جلوه‌ی کاملش قربانی «عدم مهارت امام‌داری مردم» نشود و دست زمین دوباره به گناه «حذف امام از جامعه» آلوده نگردد. • ما همه چیزمان را ول نکردیم و نیامدیم که بساط ظهور مهیا کنیم، بساط ظهور با اراده‌ی خدا چیده می‌شود! ما آمدیم که تمرین «امام داری» کنیم، که برای کسی که نمی‌بینیمش یکی یکی سنگینی‌ها و تعلقات‌مان را ذبح کنیم و ببینیم اهل استقامتیم یا نه ... اگر ظهر عاشورا بود و امام به نماز ایستاد، چند نفرمان حاضریم سپر باشیم و تیرهای دشمن با افتخار به سینه ما بخورد بجای امام‌مان! • ساده بگویم؛ ما آمدیم فقط تمرین کنیم «اهل کوفه نباشیم» همین! یاد که گرفتیم: چه در دنیا باشیم و امام ظهور کند، و چه نباشیم در جریان ظهور ادامه داریم و باقی هستیم! زیرا نَفْسی که از جریان زمان و مکان عبور کند، در تمام گذشته و آینده جریان خواهد داشت و محیط خواهد بود. ظهور در انحصار زمان، جزئی از آینده است، ولی خارج از این انحصار یک حقیقت است که تاریخ در حال بروز دادن آن است. • ما توهم مؤثر بودن داریم! و این درحالیست که «لا مؤثر فی الوجود الا الله» خدا هنرنمایی‌اش را آغاز کرده، و بزودی جهان می‌فهمد که خدا یک نفری تمام روند ظهور را کلید خواهد زد. ما در زمان باقی‌مانده تا می‌توانیم باید از فاصله میان خود و اماممان کم کنیم همین! در دولت کریمه، نزدیک‌ترین افراد به امام، شبیه‌ترینشان به امام خواهند بود. • امروز در این رابطه بیشتر باهم صحبت خواهیم کرد. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: ناشکری و قهر با خدا در هنگام بلاها و مشکلات. ✍️ چند روزی بود که با خودش درگیر بود! هر روز که از مدرسه می‌آمد کمی غرغر می‌کرد و بعداز آن هم هر بار که یادش می‌آمد مسئول پایه‌شان چند وقتی است که زیاد تحویلش نمی‌گیرد، باز می‌افتاد به نق و غر... • دیشب که پدرش خانه نبود، سر شام شروع کرد که به گلایه کردن، که آقای احمدی مثل قبل تحویلم نمی‌گیرد، مرا دیگر نماینده کلاس نمی‌کند و .... تا اینکه بالاخره بغضش ترکید و زد زیر گریه! • من که تا آن لحظه در سکوت خوب گوش می‌کردم، برخاستم و کنارش نشستم و دستانش را گرفتم و سرش را به سینه چسباندم! گفتم: چقدر دوستش داری؟ گفت: قبلا خیلی ولی الآن هیچی! گفتم از بی‌توجهی کسی که دوستش نداری، اینقدر ناراحتی؟ • گریه‌اش قطع شد و به فکر فرو رفت! گفتم باید بگردی و علّتش را پیدا کنی... و آنچه را که باعث شده میان شما فاصله بیفتد و دستت به سهمی که قبلا از محبتش دریافت می‌کردی دیگر نرسد را پیدا کن! مطمئن باش آن «مانع فاصله ایجاد کن» را که از میان برداری، باز به ظرف محبت او نزدیک خواهی شد. • گفت من خودم علتش را می‌دانم؛ از من انتظار اشتباهی که کردم را نداشت، آخر من در مدرسه با یکی از بچه‌های کلاس بالاتر دعوا کردم! ✘ گفتم بنظر من مسئله «خود دعوا» نیست! آن اتفاقی بود که تمام شد، او انتظار دارد علّت این دعوا و سهم خودت را از آن اتفاق کشف کنی و برای همیشه با آن ریشه در درون خودت خداحافظی کنی و از همانجا که ضعف داری قدرت بگیری! او هدفی جز «رشد و قدرت‌گیری جهان درون تو» ندارد! • سرش را به سمت صورتم برگرداند و نفس راحتی کشید و گفت؛ فهمیدم مامان! فردا درموردش با آقای احمدی صحبت می‌کنم حتماً. √ گفتم همیشه حرف زدن مشکلات را حل میکند. یادت باشد اگر میان تو و خدا شکراب شد، همینکار را بکن! هم فکر کن و ریشه‌های خطا را درون خودت پیدا کن، هم حرف بزن با خدا و بخواه این شتری که اینبار دید را دیگر نبیند 🙂. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: عدم حرف‌شنوی نوجوان و جوان از والدین و ناسازگاری و گوشه‌‎گیری آنها در خانواده. ✍️ چند وقتی بود حس می‌کردم پسرم در برابر حرفهای مادرش گارد ویژه‌ای دارد! با اینکه اطاعت می‌کند و چیزی نمی‌گوید، اما این اطاعت عاشقانه نیست، فقط از سر احترام است. • اما جایی که حس کردم دیگر در آغوش مادرش توقف نمی‌کند و زود تمایل دارد این آغوش را رها کند، احساس خطرم بیشتر شد، زیرا وقتی عشق و امنیت کمرنگ شود، احترام رفته رفته کمرنگ خواهد شد تا اینکه جایی نوجوان جلوی والدینش خواهد ایستاد. • کمی دقیق‌تر شدم، بله ... حدسم درست بود. √ سلام مامان جان، کیفت و بده به من برو دستات و سریع بشور! √ علیرضا نمازت و خوندی ؟ اذان شده‌ها، همین الآن بلند شو... همین الآن! √ تنهایی نری هیئت‌ها ... صبر کن حتما بابات باهات بیاد! √ عه اومدی... جوراباتو درآر برو تو حمام پاهاتو بشور! √ امروز از مدرسه زنگ زدن، تو خونه کم از دستت گرفتارم ... مدرسه هم شورشُ درآوردی! √ این چیه رفتی خریدی؟ همه‌ی گوجه‌ها شل و ول و گندیده است که! √ عین عموت می‌مونی، بی‌خیال و بی‌مسئولیت ! و .......... ✘ دیروز زودتر به خانه برگشتم، به همسرم گفتم؛ آقای وزیر کجا هستند؟ پرسید : وزیر؟ کدام وزیر؟ من چه میدانم! حتماً در دفتر کار خودش! گفتم : چقدر بین این رئیس و وزیرش فاصله هست که نمی‌داند الآن وزیر این خانه کجاست؟ تازه متوجه حرفم شد! گفت کلافه‌ام از دستش... گفتم حق داری، ولی فکر میکنم او هم کلافه است... • خواست با اعتراض جوابم را بدهد که دستش را گرفتم و بوسیدم و کنار خودم نشاندم. اگر به وزیرت مدام دستور بدهی، مدام اعتراض کنی، مدام نق بزنی و ایراد بگیری، دیگر این ارتباط شبیه ارتباط مدیر با وزیرش نیست. او الآن در مقام مشورت و وزارتِ خانه‌ی ماست، و تا زمانی کنارمان امن خواهد بود که ما به نقش خود درست عمل کرده باشیم. از نظر ما او همچنان بچه‌ی ماست، ولی از نظر خدا این بچه امروز وزیر ماست! و نحوه ارتباط با یک وزیر با یک کودک متفاوت است. ※ او تا زمانی مثل کودکی‌هایش در آغوش ما خود را رها خواهد کرد، و برای بودن در کنار ما مشتاق خواهد بود و بودن در جمع ما را به گروههای همسالانش ترجیح می‌دهد که نسبت به «من» درونی‌اش از سوی ما احساس امنیت و شخصیت و عشق کند. ناامنی او، در اثر گیرهای مادرانه و پدرانه، سخت‌گیری‌های زیاد، بکن و نکن های متوالی، و عدم مهارت در ندید گرفتن خطاهایش، از میزان عشق و نزدیکی‌اش به ما خواهد کاست تا جایی که کم کم بقدری از جمع خانواده فاصله می‌گیرد که نه قادر به فهم جهان درونش خواهیم بود و نه قادر به کنترل او. بگذار پسرت وزیرت باشد، مطمئن باش آغوشت را با هیچ آغوشی عوض نخواهد کرد. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: توکل و اعتماد به خدا با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله ✍️ توحید را باید از کودکان آموخت! آنقدر حول ریسمانی بنام « مادر » موحّدند، که اگر در کنارش باشند و هیچ مخلوق دیگری نباشد، تنهایی اسیرشان نمی‌کند! می‌نشینند گوشه‌ای از خانه، همانجا که امتداد نگاهشان، به سایه‌ی مستحکم مادر گره می‌خورد، و فقط همین‌جاست که دیگر برای اجرای بزرگترین نقشه‌های دنیایشان، آماده‌اند! هرجا گره‌ای به کارشان می‌اُفتد، نه می‌ترسند و نه جا می‌زنند؛ رو می‌کنند به مادر ... و با نگاه عجزآلودی، باقیِ کار را ، با یقین بدو می‌سپارند. یقین به اینکه؛ مادر هست و من برای ادامه‌ی راه، تنها نیستم. √ ماجرای همین کودک و مادر است؛ ماجرای ما و خدا ! عَبْدی که آموخته، فقط همان گوشه ای از دنیا را برای بازی انتخاب کند؛ که امتداد نگاهش، سایه‌ی مستحکم خدا را ببیند، هرگز در هیاهوی بازیهای دنیا گم نخواهد شد. دورترها، خطرناکند! و او تا دایره‌ای می‌تواند، به دنیا مشغول شود؛ که چشمانش از دیدنِ حضور دائمی خدا، عاجز نشوند! آنوقت زیر سلطنتِ نگاه چنین خدایی، نه هرگز هراسی به دلش می‌اُفتد و نه از گشودنِ گره‌های مداومی که به کارش می‌اُفتند ناتوان می‌شود! هرجا به بن‌بستی رسید، چشمانش می‌دود دنبال سایه‌ی مستدامِ خدا که بر وجودش حاکمیت می‌کند و با نگاهی عجزآلود که بوی یقین مید‌هد، باقیِ کار را به خدایی می‌سپارد که آسان کننده‌ی امور است! نه ترسی او را می‌دَرَد، و نه تنهایی احاطه‌اش میکند! دارایی او خدای بالا بلندی است که در انتهای هر راه بندانی برای گشودن جاده‌ای نو، ایستاده به شرط آنکه آنقدر دور نشده باشد که دیگر نبیندش. 🌍 @jahad_org
: عشق‌هایی که آزموده می‌شوند ! ✍️ همه‌ می‌دانستند که عشق میان ما فراتر است از آنچه در فرهنگ امروز به آن از عشق تعبیر می‌کنند! شاید از «جنس تنها حقیقت عشق» است! او در تمام این بیست و چند سال فقط برایم بابا نبود... مسیر آسمان بود و در حال عبور دادنم از مرتبه‌های تکامل که وقتی به بلوغ برسد انتهای خوشش درک مرتبه‌های پشت سرهم و شیرین «لااله الا الله» است. ※ من می‌دانستم همه‌ی محبتها عشق نیستند، حتی همه‌ی عشق‌ها در یک مرتبه نیستند! و این را هم می‌دانستم که هر چه عشق‌ها از منفعت خالی‌تر می‌شوند؛ خالص‌تر می‌شوند! اما... • چند روزی بود دلتنگی امانم را بریده بود و نشده بود که ببینمش یا صدایش را بشنوم ! و منتظر یک تماس بودم تا بلکه خبری بگیرم از حالش. نشسته بودم پشت میز آشپزخانه و با همسرم چای می‌خوردیم که تلفنم زنگ زد! بابا بود و گوشی را برداشتم و با همه‌ی اشتیاقم «سلام» کردم و منتظر بودم با همان اشتیاق پاسخ بشنوم تا کمی از حجم بی‌تابی‌ام کم کند. صدایی سرد از آنطرف تلفن شبیه یک شلاق در گوش من نواخت: « سلام، تلفن همراه من خراب شده و فلان ایراد را پیدا کرده، الان چگونه می‌توانم درستش کنم؟» گفتم الان راهکارش را پیامک میکنم و انجام دادم. بعد از چند روز بی‌خبری، و انتظار همراه با بی‌تابی، حتی حالم را هم نپرسید! و این شاید عجیب بود ولی برای من شبیه یک سقوط آزاد بود... و هزار دلواپسی و وسوسه مرا احاطه کرد. ✘ دیدم چند ساعت است که می‌گذرد از آن لحظه و حال من بدتر می‌شود! «و چیزی که می‌تواند نشاطِ داشتن یک عشق را بگیرد، آفتِ آن است! و بوی منفعت می‌دهد...» با خودم فکر کردم، تو اگر عاشقی، همینکه حالش خوب است و برایش نگران نیستی، باید برایت کافی باشد! عشق، یعنی اوج محبت به کسی به گونه‌ای که بی‌توقع باشد! اینکه در پاسخ اشتیاقت، همان اندازه اشتیاق و عشق لازم است، منطقی است! ولی اینکه اگر دریافتش نکردی بهم بریزی و نشاطت از دست رود دیگر این عشق دستخوش منفعت است. و تو را از داشتن یک «قلب رها» که لازمه‌ی عشق‌های بالاتر است، باز می‌دارد. ✘ درصد خلوص عشق ها آزمایش می‌شوند؛ «توقع» سهم «منیّت» ماست در عشق هایمان! دقیقاً چیزهایی که اگر تأمین نشود به غصه می‌افتیم. دقیقاً همان قسمتهای ناخالص عشقمان. عشق ها آنجا خالص می‌شوند که اگر تو باریدی اما با قحطی مبتلا شدی، چیزی درون قلبت بهم نریزد. یادم آمد چقدر ما در آغوش عاشقانه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام غرق باران عزت و ثروت و قدرت و نشاط بودیم و با کمبودهای ریز و درشت دنیا، کلّاً این عشق را یا گم کردیم، یا کمرنگ و کمرنگ تر.... 🌍 @jahad_org
:  زینب سلام‌الله‌علیها زینت بود برای پدر و امامش... من چه؟  ✍ بعضی وقتها فکر می‌کنم شاید اینکه روز تولد شما شده روز پرستار، حکیمانه‌ترین انتخابِ ممکن بوده برای این مقام! و  شما نمی‌توانستید «شریکه الحسین» باشید مگر اینکه روح ترمیم، روح مدارا، روح التیام، روح تیمارگری، روح غالب وجودتان باشد! • نمی‌شود شریک کسی شد، • نمی‌شود سپر کسی شد، • نمی‌شود مراقب کسی بود، • نمی‌شود کامل کننده‌ی راه کسی بود، مگر آنکه آنقدر وسیع باشی که تمام غمهای امامت و فرزندان امامت در تو جا شوند! √ لازمه‌ی شریک کسی شدن، شبیه شدن به اوست! √ لازمه‌ی مراقبت کردن از کسی، ذبح تمام توقعات از اوست! چیزی شبیه حل شدن، یا تمام شدن در یک وجود! « تمامِ من برای او » .... و این بود علّت شهادت تمام انبیاء و معصومین: «نبودند کسانی که تمامشان برای امام باشد» نمی‌شود که او «زینب» امامش باشد، و پاره‌های جان امام، پاره‌های جان او نباشند. یتیمان امام، نگرانی‌های او نباشند! او آمده که فقط آغوش باشد برای امام و فرزندانش... همین، این راه به اراده‌ی خدا به مقصدش خواهد رسید اما... کسانی به «امام داری» می‌رسند که: هر آدمی را فرزند امام، و درد هر کسی را درد امام بدانند! زِیْن (زینت) + أَبْ (پدر) = زینب (سلام‌الله‌علیها) چه استراتژی دقیقی داشته خدا برای انتخاب نام تو! امام، قبل از آنکه امام باشد برای ما (رابطه‌ی‌حقوقی) ؛ پدر است برای ما (رابطه‌ی حقیقی) و محال است کسی در رابطه‌ی حقیقی به بالاترین عشق‌ها نرسیده باشد:  ولی بتواند «امام دارِ خوبی» باشد! √ عشق است که همه توقع ها را در خود ذوب می‌کند! عشق است که تمام تو را در امام حل می‌کند! آنوقت تو هم می‌شوی مثل سلمان، مثل عبدالعظیم حسنی «ولیّ امام» «تکه‌ای از جان امام» .... خداوندا می‌شود روزی ما هم مایه‌ی زینت امام‌مان باشیم یعنی؟ @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: « ببخشید مامان! من اصلاً نفهمیدم چه شد » ✍️ آزمایش‌های خدا با فرزندان، شاید سخت‌ترین آزمایش‌ها باشد! از وقتی که به خطا می‌افتند تا وقتی که بفهمند و برگردند، جان به لب پدر و مادر می‌آید و صدای درد از سلول به سلول قلبشان شنیده می‌شود! • اما وقتی می‌فهمند و می‌خواهند جبران کنند؛ انگار که هرگز به بیراهه نزده بودند، عزیز می‌شوند باز... شاید حتی عزیزتر از قبل. • از دردش پیچ می‌خوردم به خودم! یعنی نفهمید؟ یعنی نخواست؟ یعنی فهمید و باز رفت ؟ یعنی .... و هزار و یکی از این یعنی‌ها که درد از سر و رویش می‌بارید! ولی آنچه طلب وجود من بود (که هر مادر یا پدری آنرا می‌فهمد) فقط یک چیز بود : بیاید و بگوید که نفهمید و خطا کرد! که دیگر تکرار نمی‌کند! که این عشق را با هیچ چیز عوض نمی‌کند! و اگر فرزندی این عشق را بفروشد جایی؛ حتماً در تمام مراتب عشقها و ارتباطاتش خیانت خواهد کرد... و من نگران بعد از اینش نیز بودم! این درد در قلبم می‌دوید... تا هواپیمایش نشست تهران! آمد و گفت: «مامان نمیدانم چه شد، من نفهمیدم»... «راستش را بخواهی من اصلاً نفهمیدم چه شد» و ... • جمله‌هایش یکی پس از دیگری شبیه یک آتش‌نشان از حرارت قلبم می‌کاستند! تا آنکه به سینه چسباندمش و گویی می‌خواستم که در جانم حلش کنم، گفتم: «لا اله الا الله» .... شریک ندارد آن الهی که وقتی نفهمیدی و از آغوشش گریختی، آنقدر درد می‌کشد و چشم‌براه می‌ماند تا بفهمی که نفهمیدی! تا برگردی از همان راهی که رفته بودی... تا بگویی «نفهمیدم چه شد»... «راستش را بخواهی من اصلا نفهمیدم چه شد». • آنوقت است که سرت را به سینه می‌چسباند و تو را چنان در خویش حل میکند که گویی اینهمه خطا را تو نکرده بودی، و این همه درد را تو به جانش نینداخته بودی! لا اله الا الله .... شریک ندارد خدایی که بی‌بهانه می‌بخشدت و حتی به رویت نیز نمی‌آورد! شب‌های جمعه هواپیماهای توبه می‌نشینند زمین و ما را تا حل شدن در آغوش او بالا می‌برند! شرط سوار شدنش همین یک جمله است: «ببخشید خدا، من اصلاً نفهمیدم چه شد که رفتم... من عشق فروش نیستم! » @ostad_shojae 🌍 @jahad_org
: عزیزِ مادرت باش! ✍️ تقریبا ده سال پیش یک هفته‌ای مهمان ما بود در ccu. نارسایی قلبی داشت! آنقدر مهربان و آرام بود که مرکز توجه تمام پرسنل قرار گرفته بود. با اینکه بسیار مورد توجه همه ما بود و بچه‌هایش هم دائماً می‌آمدند و به او سر می‌زدند، هر که می‌آمد از او سراغ «محمدش» را می‌گرفت! محمد روزی چند بار تلفنی با بابا - که حالا عزیزکرده‌ی تمام پرستارها بود - صحبت می‌کرد، اما او دائماً چشم‌انتظار محمد بود. • می‌گفت «محمد» و انگار هزار تا محمد با اشتیاق از دلش بیرون می‌آمد. کم کم داشت برایم جالب می‌شد این محمد چرا اینگونه محل عشق باباست که ... آمد، و پدر چنان در آغوشش کشید که گویی می‌خواهد او را در جانش حل کند. می‌بوییدش و به سینه می‌فشردش... و من می‌دیدم که هر لحظه آرام و آرام‌تر می‌‌شود تا جاییکه دیگر از آن بی‌تابی خبری نبود. • ساعت هفت بود و من برای نوبت داروهایش بالای تختش رفتم، دیدم چشمانش اشکی است، پرسیدم بابا محمد هم که آمد امروز، چرا دلتنگی باز؟ نگاهم کرد و گفت : خدا از این محمدها به تو عطا کند بابا ... • دیدم فرصت مناسبی است از او سؤالم را بپرسم؛ گفتم این محمد چه کرده که جای عاشق و معشوق عوض شده و اینگونه مشتاقش هستید؟ گفت : جان پدر و مادر فرزندانش هستند! روحشان می‌رود برای دردهای آنها، برای بلاها و گرفتاری‌های آنها، نکند جایی گرفتار شوند، جایی اشتباه بروند، جایی بلد نباشند در دوراهی‌های خطرناک مسیرشان را پیدا کنند... • باباجان میدانی؟ وقتی آدم پیر می‌شود دیگر توان ندارد به داد بچه‎‌ها برسدو اینجور وقتها بعضی‌ها می‌شوند «ام ابیها»ی پدر و مادرشان... فرقی نمی‌کند دختر باشند یا پسر! نه فقط درد پدر و مادر را به جان می‌خرند، که برای بقیه بچه‌ها هم مادری می‌کنند و مراقبشان هستند تا گم‌کرده راه نشوند و جایی در تلاطم مشکلات گیر نکنند. محمد من، مادر است انگار برای همه‌ی خانواده. ✘ من شبیه کسی که تازه معنای «ام ابیها» را درک کرده باشد، از کنارش بلند شدم و سراغ بیمار بعدی رفتم اما قلبم همانجا جا مانده بود... بیخود نبود که لقب «ام ابیها» مال بزرگترین بانوی عالم است. کسی که آنقدر وسیع است که می‌تواند برای «حبیب خدا» مادری کند. • با خودم فکر کردم، آیا می‌شود «ام ابیها»ی اهل بیت علیهم‌السلام شد؟ آیا ممکن است کسی «ام ابیها»ی امام زمانش باشد؟ حتماً می‌شود، حتماًااا... کسی که بی‌توقع می‌دود تا دغدغه‌های آنان را به ثمر برساند و در این راه برای تمام فرزندان اهل بیت علیهم‌السلام هم نگران است و هم بقدر وسعش گره از کارشان باز می‌کند! •چه مرد عجیبی بود این بابای عزیزکرده‌ی بخش ما، همه‌ی حرفهایش برایم روزنه‌ای بود به سمت نور... اما این حرفش نورٌ علیٰ نور بود. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: «زمان شناسی و فهم رسالت تاریخی» ✍️ داشتم می‌نوشتم که پیام داد سوالی دارم، می‌شود بیایم و بپرسم! تمام که شد، گفتم بفرمایید! آمد و نشست روبروی من و مثل همیشه متین و متواضع سوالش را پرسید. در جواب سوالش، سوالی پرسیدم که بتوانم بهتر متوجه نقطه‌ای که ذهنش در آن به علامت سوال رسیده را پیدا کنم! دقیقاً همانجایی که کامل متوجه منظورم شده و چشمانش برق زده بود و می‌خواست توضیح بدهد.... در باز شد و یکی از بچه‌ها سراسیمه آمد داخل! گفتم : صحبت مهمی بود... گفت : می‌شود من اول حرفم را بزنم؟ اتفاقی آشفته‌ام کرده! گفتم: بله حتماً ! مشکل را خیلی کوتاه مطرح کرد، کمی فکر کردم و راهکارش را دادم و آرام شد و رفت! ــــــــــــــــــــــــ ※ نگاهش کردم، حق داشت اگر این رفتار همکارش آزارش داده باشد! لبخندی زد و بدون آنکه اعتراضی یا قضاوتی کند خواست به حرفش ادامه دهد! قبل از آنکه شروع کند گفتم : این که بچه‌ها اینقدر اَمنند، که آشفتگی‌شان را - که ممکن است آسیبی به سیستم برساند - بی‌معطلی انتقال می‌دهند، خیلی خوب است! ولی اینکه شما اینقدر زمان را می‌شناسید و می‌دانید که «این آتش باید همینجا سرد می‌شد» - ولو در اوج نیاز شما به طرح آن سوال و نقطه‌ای که داشتید به جواب می‌رسیدید - مسئله‌ی ارزشمندتریست! ✘ « فهم زمان » همه جا سوپاپ اطمینان است و مانع هرز رفتن انرژی‌ها و تلف شدن پتانسیل‌ها می‌شود. اما در یک تشکیلات الهی که «شیطان دشمن قسم خورده‌ی آن است، «فهم زمان» یک ابزار مهم است و کسی که بتواند آنرا از مسائل ریز اینچنینی تا مدیریت‌های کلان و راهبردی محور اصلی انتخابها و رفتارهایش قرار دهد، امنیت بیشتری را برای دیگر اعضا و درنهایت برای یک مجموعه یا .... خواهد داشت. پرسید : چرا ؟ گفتم : زیرا فهم زمان است که به انسان جرأت قربانی کردن منافع خودش را برای بهشت نگهداشتن فضای یک مجموعه می‌دهد! اگر شما آتش این مسئله را درک نمی‌کردید، و برایتان «حفظ آرامشِ تیم و حذف عوامل تشنج در کمترین زمان» مهمتر از شرایط لحظه‌ی خودتان نبود، آیا اینقدر راحت با این واکنش کنار می‌آمدید؟ گفت : درست می‌گویید من دقیقاً در آن لحظه به کنترل و حذف موانع در کمترین زمان فکر می‌کردم، نه به خودم ...! ※ این حرف یعنی خیلی نویدها... الحمدالله! @ostad_shoje | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: مراقبت از حریم‌های عاطفی و نیازهای محبتی اعضای خانواده! ✍️ سالها بود باهم دوست خانوادگی بودیم. با دو دخترشان زندگی خوبی داشتند. • پریشب دیروقت سراسیمه زنگ خانه‌مان را زد! آمد داخل و شبیه گنجشک خیسی که در باران گیر کرده باشد و به اولین پناهگاه که می‌رسد خودش را زیر آن سایه‌بان جمع می‌کند تا خشک شود، خودش را در آغوشم انداخت و سرش را به سینه‌ام چسباند و ریز ریز شروع کرد به اشک ریختن... هیچ نگفتم و اجازه دادم آنقدر ببارد تا آرام بگیرد. نشست روبرویم و به چشمانم زل زد و همانطور که اشک‌هایش چکه می‌کرد گفت؛ چند وقتی بود متوجه رفتارهای عجیب و غریبش شده بودم. بیشتر وقتش را در فضای مجازی می‌گذراند، بعضی وقتها که می‌آمد خانه می‌فهمیدم سیر است و چیزی خورده، سعی می‌کرد کمتر کنار من بنشیند، دیرتر از من می‌خوابید و تا دیروقت پای لپ‌تاپش بود و من می‌فهمیدم مشغول کار نیست، صبح به سختی بیدار می‌شد و .... تمام این مدت سعی کردم خودم را بزنم به نفهمی، و سعی کنم کم‌گذاشتن‌هایش برای خودم و دخترها را تا جایی که می‌شود تحمل و جبران کنم... ولی مدام برایش دعا می‌کردم. • امشب آمد خانه ... شکسته و له شده! گفت باید حرف بزنیم، بدونِ بچه‌ها ! رفتیم دور میدان جلوی خانه و روی نیمکتی نشستیم و گفت؛ من کاری کردم که اگر الآن برایت بگویم شاید برای همیشه رهایم کنی! ولی از اینکه این راز را با خودم بکشم، دیگر تحملش را ندارم. گفت : من اصلا نفهمیدم چه شد که اسیر شدم! از چتهای معمولی و گفتگو در مورد مشکلات تا ... دیدم آنقدر وابسته و علاقه‌مند شدم که دیگر نمی‌توانم بدون او زندگی کنم! حالا ماههاست این رابطه ادامه دارد و من از تو و دخترانم خجالت می‌کشم! دیشب تا دم هیئت فاطمیه رفتم و از خجالت نتوانستم که داخل شوم! من از مادرمان خجالت می‌کشم، تمام پیاده‌روی اربعین که رفتیم از امام حسین علیه‌السلام خجالت می‌کشیدم، از پدر و مادرم خجالت می‌کشم ... من توان خارج کردن خودم را از این منجلاب ندارم ! خیانت کردم، ولی کمک می‌خواهم. • هر جمله‌اش شبیه دینامیتی بود که مرا یکبار دیگر فرو می‌ریخت! حرفهایش که تمام شد، پر بودم از خشم! بلند شدم و جلوی یک تاکسی را گرفتم و گفتم مرا بیاورد اینجا! من پر از خشم و نفرتم، ولی نمی‌خواهم اشتباه تصمیم بگیرم و اشتباه عمل کنم. • دستانش را گرفتم و گفتم تمام حالت را می‌فهمم، اول زنگ بزن و بگو اینجایی تا دلواپست نباشند! گفت: نمی‌توانم. • گفتم حق داری، اما اگر الان تو جای او بودی انتظار داشتی با تو چکار کند. آیا فکر میکنی این اتفاق هرگز برای تو نمی‌توانست رخ بدهد؟ کمی فکر کرد و گفت: چرا، گناه و بیراهه زدن، از هیچ کس دور نیست! من انتظار داشتم مرا بی‌‌آنکه به رویم بیاورد ببخشد و کمک کند تا جبران کنم. گفتم : حالا می‌توانی؟ گفت: نه گفتم : قرار هم نیست به تنهایی بتوانی! غفور اسم خداست، یعنی کسی که هم می‌بخشد و هم کمک می‌کند به نور تبدیلش کنی! و غفور هم فقـــط خداست. باید برای این گذشتن و ترمیم کردنِ یک روح شکسته، از اسم غفور خدا کمک بگیری. تا بتوانی آغوشت را باز کنی و بگذاری در آن با امنیت آرام بگیرد بدون آنکه دائماً خطای گذشته‌اش را مرور کند! این محبتِ صادق، کم کم لذّت آن محبت شیطانی را برایش زهرمار میکند، و از تو نیز زن قوی‌تر و شبیه‌تری به خدا می‌سازد. گفت : حرم شبها تا ساعت چند باز است؟ گفتم شبهای جمعه تا صبح ... گفت : میروم و از خدا می‌خواهم بلندم کند تا با دو اسلحه‌ی «غفران» و «محبت» همسرم را از چنگال شیطان برهانم. ✘ گفتم: کار خوب است خدا درست کند... بده دست خدا خودت و خودش را، خوب بلد است ترمیمتان کند. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: ریشه‌ی همه‌ی بیماری‌های روح! ✍ چند هفته‌ای بود که حس می‌کردم زیاد می‌خندد، اغلبِ اوقات هم الکی! بی‌موقع اظهار نظر می‌کند، گاهی هم بیش از حد، زیاد در مسائلی که به او مرتبط نیست ورود می‌کند و سعی می‌کند که دیده شود! • تحلیل من این بود که سطح عزت نفس او کاهش یافته است. بعد از نماز صبح بود، داشتم میز صبحانه را می‌چیدم که وضو گرفت و آمد ایستاد روی سجاده من! نمازش که تمام شد، گفتم لیلی جان، من کارگاهی را برایت به اشتراک می‌گذارم که نیاز است آنرا گوش کنی، تا از این دوره‌ی زندگی‌ات بسلامت عبور کنی. • فایل‌های کارگاه «عزت نفس» را برایش ارسال کردم، و او هر روز یک فایل از آنرا گوش می‌کرد و نکات مهمش را یادداشت کرده و برایم می‌فرستاد. media.montazer.ir/?p=22951 • یکهفته بعد رفتم مدرسه، با مسئول پایه‌شان صحبت کردم و ماجرا را با او به اشتراک گذاشتم. تأیید کرد و ضمن اینکه از دریافت این موضوع توسط خانواده خوشحال شد، علّتش را ضعف او در تیم رباتیک مدرسه اعلام کرد. گفت در تیم رباتیک بچه‌هایی هستند که چند سال زودتر شروع کرده‌اند، و لیلی علیرغم اینکه زرنگترین شاگرد کلاس است، در این تیم خوب نتوانسته عمل کند و این شرح حالی که شما می‌دهید با این ریشه اتفاق افتاده است! • تقریباً عصر ده روز بعد داشتم آشپزی می‌کردم که لیلی آمد و گفت:  مامان سؤالات ذهنی من، تماماً در کارگاه عزت نفس، پاسخ داده شدند، و من فهمیدم که «آدمها لازم نیست برای موفق بودن در همه‌ جا و همه‌ی رشته‌ها موفق باشند.» فقط یک جنس موفقیت است که اگر بدست بیاید، تمام شکستهای انسان نیز به نفع او تمام شده و به او قدرت می‌دهند، و آن هم موفقیت در ارتباط با خداست.  کسی که در این بخش قدرت دارد، کم و کاستی‌های بخش‌های دیگر به او احساس حقارت و پوچی نمی‌دهند! فقط گوش می‌کردم و تأیید ... • گفت مامان شما از کجا سوالاتم را می‌دانستید که این کارگاه را برایم فرستادید! گفتم : مامان ها علم غیب دارند مامان جان! وقتی مامان شدی... حتماً می‌فهمی. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: فرزندان‌مان را بزرگ تربیت کنیم! ✍️ هنوز یکماه نشده بود که مدرسه‌ها باز شده بودند! درست است که پایه تحصیلی‌اش بالاتر رفته و نیازمند تلاش بیشتری بود، اما تفاوت در میزان درس‌خواندنش با سال گذشته خیلی محسوس بود! • یکهفته‌ بود که هر وقت از سحر بیدار می‌شدم، می‌دیدم چراغ اتاقش روشن است و صدای ضعیفی از اتاقش می‌آید و دارد درس می‌خواند. • چهل دقیقه از اذان صبح گذشت و علیرغم اینکه صدای اذان در خانه پیچید، اما هنوز انگار قصد وضو و نماز نداشت. • دیگر کم کم باید آماده می‌شد برای رفتن به مدرسه که با عجله از اتاق آمد بیرون و نمازش خواند و لباسش را پوشید. آمد بنشیند پشت میز و صبحانه بخورد که دید خبری از صبحانه نیست! • چند تا لقمه دادم دستش و گفتم در راه مدرسه بخور تا گرسنه نمانی! ضدحال بود برایش، عادت داشت هر روز صبحانه‌ی مفصلی باهم بخوریم. • گفت : لقمه چرا مامان؟ من دلم می‌خواست مثل هر روز صبحانه بخوریم، باهم صبحانه بخوریم ... برای همین هم تند تند درس و نمازم را خواندم که به سفره برسم! ✘ گفتم : اتفاقا دیدم که خیلی سرگرم درسی، جوری که حتی صدای اذان را شنیدی و بلند نشدی و باز ادامه دادی... بعد هم به یک نماز تند سرپایی آن‌هم دم‌دمای طلوع اکتفا کردی! • با خودم گفتم : وقتی دخترم اینهمه برایش غذای بخش عقلانی‌اش مهم است که حاضر است غذای روحش را فدای آن کند، دیگر کنار مامان و بابا بودن و دریافت محبتی از این جنس که بالاتر از آن نیست! حتماً برای بودن در کنار ما هم وقت ندارد... • برای همین مثل سفره‌ی نماز که ترجیح دادی ننشینی سر آن و سرپایی لقمه‌ای از آن گرفتی، لقمه‌ی صبحانه‌‌ات را هم سرپایی آماده کردم که فقط گرسنه نمانی. • با غصه نگاه کرد به من و گفت: فکر می‌کردم اگر بهترین دانش‌آموز مدرسه‌مان باشم شما را خوشحال میکنم! • گفتم : حتماً همینطور است، ولی بهترین دانش‌‍‌آموز صرفاً درس‌خوان‌ترین دانش‌آموز نیست! آدم‌ترین دانش‌آموز است! • گفت: آره مامان، قبلاً هم گفته‌اید که تلاش برای هر موفقیتی، نباید مانع تلاش برای آدم بودن ما باشد. من فکر می‌کردم فهمیده‌ام اما امروز فهمیدم که درست نفهمیده بودمش. گفتم: هیچ وقت «خود واقعی و ابدی‌ات» را فدای موفقیت‌هایی که فقط تا همین دنیا با تو می‌آیند نکن. هر چیزی که تو را از خودت، رسیدگی به خودت، و رشد خودت باز بدارد، دشمن توست حتی اگر بالاترین رتبه‌های علمی باشد. اول «خود واقعی» ... بعد «خود»هایی که مال این دنیاست ! مرا بوسید و لقمه‌هایش را گرفت و با نشاطی که حاصل از فهم یک قانون انسانی بود، خانه را ترک کرد. ※ «کارگاه زندگی از نو»: شروعی نو برای نوجوان 👇 media.montazer.ir/?p=25664 @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: چرا برای ارتباط با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها هنوز موفق نشدم و احساس نزدیکیِ زیادی ندارم ؟ ✍ اتاق جلسات خالی بود! از بالای پله‌ها که پایین می‌آمدم دیدم نشسته گوشه‌ای و عمیق در فکر است! متوجه عمق این سکوت و تفکرش شدم، می‌خواستم داخل اتاق نشوم که حضور مرا حس کرد و نگاهش را به سمت من برگرداند و گفت : شما وقت دارید چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟ با نشستن روبرویش و نشان دادن انتظارم برای شنیدن جملاتش، خیالش را راحت کردم که وقت به اندازه کافی دارم! گفت: یادتان هست نگران مسئله تعامل با مخاطبان و ارتقاء سیستم پشتیبانی آنان و ساماندهی باشگاه مخاطبان بودید بصورتیکه در رساندن محتوای مورد نیازشان بصورت نقطه زن و فردی عمل کنیم، تا این تعامل بیش از پیش اثربخش، عمیق و رساننده باشد؟ گفتم : بله یادم هست! گفت : از لحظه‌ای که شما این نگرانی را مطرح کردید، من بی‌تاب شدم انگار! خواب از چشمانم پرید، صبح و شب در فکر طراحی مدلی بودم که بتواند بر اساس چشم‌انداز و همینطور بسته محتوای آماده ما، این مسیر را بصورت اتوماتیک هموار کند. • با چند تا از دوستانم و متخصصان این حوزه ساعتها مشورت کردم و به کمک بچه‌های تیم، مدلی را طراحی و تست کردیم که الآن اگر اجازه بدهید پنل آن را برایتان شرح می‌دهم. • با هر کلمه‌ای که می‌گفت من از اتاق جلسات بیشتر جدا می‌شدم و انگار طعم شیرینی از جنس تاریخ را تجربه می‌کردم! ✘ قرنها پیش وقتی قرار شد آخرین نبی خدا زمین را به سمت مقصدِ باقی ترک کند و دیگر زمین نبیّ جدیدی به خود نبیند، مادری شروع کرد دلواپسی‌ها و نگرانی‌هایش را باریدن ! جنس نگرانی و دردش را آنان که نمی‌فهمیدند اعتراض می‌کردند که «یا شب گریه کن یا روز یا زهرا سلام‌الله‌علیها » و این درحالی بود که در دایره این نگرانی و دلواپسی خودشان هم جا می‌شدند! • کسی این درد را نفهمید و این درد ادامه داشت! تا فرشته‌ی وحی بر ایشان نازل شد و «اخبار مصحف فاطمه» را بر ایشان وحی کرد و امیرالمومنین علیه‌السلام آنرا انشاء نمود! در این اخبار آمده بود که روزی فرزندانی قد خواهند کشید که جنس دردت را می‌فهمند و برایش می‌دوند، و برایش سخت‌کوشند، و برایش شبها نقشه می‌ریزند و روزها اجرا می‌کنند تا روزی که تمام جهان را به بستری برای حاکمیت توحید تبدیل می‌کنند. • برگشتم به اتاق جلسات انگار! او هنوز داشت برای من این پنل را توضیح می‌داد... گفتم: کمی صبر می‌کنید؟ گفت: بله گفتم: اینکه این مدل ما را به هدف برساند یا نرساند، (که حتما می‌رساند) مهم نیست! اینکه دلواپسی‌هایمان همرنگ و هم‌جنس باشد، از جنس همان دلواپسی که روزی نفهمیده شد و مورد طعن قرار گرفت، در دستگاه اهل بیت علیهم‌السلام صاحب ارزش است! و اینکه من آنقدر جنس دلواپسی‌هایمان را به هم نزدیک می‌بینم که امنیت مطرح کردن آنرا با شما دارم و هر لحظه منتظر یک «طفره رفتن» و «ان قلت» و ... نیستم و بعد از چند وقتی می‌بینم تمام خودتان را پای این دلواپسی آورده‌اید یعنی خداوند نعمت را بر من تمام کرده است! • فرشته وحی به مادر ما این نوید را داده بود؛ که روزی فرزندانت «باهم» در جهت رفع دلواپسی‌های تو تلاش خواهند کرد و زمینه‌ی سلطنت آخرین باقیمانده‌ خدا را فراهم خواهند کرد! ✘ هم‌دغدغه شدن، هم‌نگاه شدن، هم‌جنس شدن، هم‌حرف شدن در راستای «تنها دغدغه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام» تنها مسیری است که ما را با آنان مَحرَم می‌کند! تنها مسیری که از هر کسی «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیْت» می‌سازد. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: دشمن شناسی تنها راه امنیت انسان از فتنه‌های گوناگون اوست. ✍️ گاهی بعضی‌ها با سوالات‌شان آدم را به وجد می‌آورند! سوال‌ها نشان می‌دهد که شاهِ دغدغه‌های انسان چیست؟ • گاهی فکر می‌کنی داری به امامت فکر می‌‎کنی و می‌خواهی برای او مؤثر باشی، درحالیکه داری فقط به خودت فکر میکنی و توهم مقدس داری! • گاهی هم سؤالت کاملا در جهت صعود توست، و این پا و آن پا می‌کنی نگرانی از پرسیدنش و ماهها خودت را به عقب می‌اندازی، چون نگرانی قضاوتت کنند! و همین نگرانی یک شرک بزرگ است ! ✘ دیروز بعد از جلسه‌ی چینش تیم تصویر مراسم فاطمیه، همه که از اتاق جلسات رفتند بیرون، دیدم ایستاده، با لبخند و تکان سر، اشتیاقم را برای شنیدن حرفش نشان دادم. گفت: شیطان و نفس، دشمنان قسم خورده‌ی عشقند! می‌آیند و فتنه‌انگیزی می‌کنند تا این رابطه را به فنا ببرند، حال این رابطه می‌‌خواهد رابطه با خدا باشد، رابطه با اهل بیت علیهم‌السلام باشد، رابطه با همراهان و رفیقان مسیر الله باشد یا ..... ✘ بالاخره باید یک یا چند تکنیک وجود داشته باشد تا آدمها بتوانند وقتی مورد حمله قرار می‌گیرند، ضدحمله را شروع کنند و طبق آن، حمله‌ها یا فتنه‌ها را خنثی کنند. آیا این تکنیک‌ها ترتیب مهندسی دارند؟ ※ گفتم: «تنها مربی کاربلد عالم» که ما را وسط این همه دشمن به زمین فرستاد تا با این حریف‌های تمرینی به رشد و تکامل برساندمان، نمی‌تواند ضد حمله برایمان نفرستاده باشد. ضد حمله‌ها تعریف شده‌اند اما ما به اندازه‌‌ی معرفت‌مان می‌توانیم از آن ابزارها و اسلحه‌ها استفاده کنیم. ۱-مطالعه حرز روزانه، بشدت در کنترل افکار منفی و دفع شر شیطان مؤثر است. مثل حرز 22 و 23 صحیفه جامعه سجادیه و همینطور استفاده از اذکار «یا دافع» «یا مانع» ۲- استفاده از دعاهایی که خنثی کننده سریع حملات و افکار منفی شیطانند ـ مثل دعاهای ۴۸/ ۵۰ / ۱۵۴ /... و از قدرت‌شان در وهم انسان و تولید اوهام بی‌اساس و سوءتفاهم‌های شیطانی کم می‌کنند. ۳- سعی در حفظ شادی قلب و عدم وادادگی و توقف در غم یا ترسی که شیطان تولیدش کرده است. ۴- پناه گرفتن و قایم شدن پشت نفوسی که قدرت محافظت از انسان و کوتاه کردن دست شیطان و خطورات منفی را از قلب انسان دارند؛ مثل چهارده معصوم علیهم‌السلام، حرم امامزادگان، اولیاء الهی، شهداء، ملائکه و ... ۵- صبر بر حالت انقباضی که بر انسان مستولی شده و حفظ خود از هرگونه عجله در بروز واکنش، و سپس حرکت برخلاف میل و دستوری که شیطان به نفس انسان تحمیل می‌کند. ۶ـ البته از نقش استغفار و صدقه هم نباید غافل شد. • با این همه ضدحمله‌ها، بسیاری از حمله‌ها خنثی می‌شوند! ولی....... آن‌وقت که همه‌ی اینها را بکار گرفتیم و باز هم زمینمان زد و مغلوب شدیم، اصلاً نباید به سرزنش و خودخوری مبتلا شویم. باید با افتخار شکستمان را بپذیریم چون دقیقاُ نقطه‌ای بوده که ضعف داشتیم و سقف تحمل و قدرتمان را در دفع حملات نشان می‌دهد. باید با تحلیل این شکست نقاط ضعفمان را کشف کنیم و سپس بلند شویم و با قدرت برای جبرانش برنامه‌ریزی کنیم و از قضاوت هییییچ کس نهراسیم. • گفت؛ خیمه‌ی امام سختیهای بسیار دارد اما خوش می‌گذرد، چون هر لحظه در حال تجربه‌ی میدانهای قدرتمندی هستی که قبلاً به مغزت هم خطور نمی‌کرد ولی حالا باید بگردی و راهکارهای دقیق و مهندسی برایش پیدا کنی. • گفتم : با سؤالات خوب و دغدغه‌های ظریف شما برای من هم خیلی شیرین می‌گذرد. @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: «عشق و حال هزینه داره» ✍️ عادت هرساله‌ی قشنگی دارند! شهادت حضرت ام‌ّالبنین سلام‌الله‌علیها که می‌شود، یک دیگ بزرگ آبگوشت بار می‌گذارند و همه ‌ی فامیل را دعوت می‌کنند و یک روضه‌ی خیلی ساده اما نورانی در منزلشان می‌گیرند. هم روضه است و هم دیدن کوچک و بزرگ فامیل. • بیشتر از یک هفته بود که کارمان خیلی زیاد شده و چند پروژه‌ی همزمان در حال انجام بود. تقریباً هر شب تا دیروقت دفتر بودیم و سعی می‌کردیم جریان کارها عقب نماند. • دعوتمان که کردند، با خودم گفتم من باید هر جور هست به این روضه خودم را برسانم. ماههاست اهل فامیل را ندیده‌ام و به دیدن و درآغوش کشیدنش و شنیدن صدایشان نیاز دارم. «صله رحم، دیدار خداست و شوقِ این دیدار قند در دلم آب می‌کرد.» • تقریباً از چهار صبح شروع کردم تمام کارهای آن روزِ دفتر را سامان دادم که بشود شب در این جمع حضور یابم. بعد از نماز مغرب و عشاء راه افتادیم. وارد اتوبان که شدیم نقشه‌ی جلوی رویمان خبر از دو ساعت راه پرترافیک اعصاب خردکن میداد. بعد از یکساعت هنوز مسیرمان نصف نشده بود که از شدت خستگی و فشار ترافیک به ضعف افتادم. سعی کردم بخوابم، هنوز پنج دقیقه نشده بود که یک چرخ ماشین موقع پیچیدن در یک کوچه افتاد داخل جوی باریکی که دیگر بیرون نمی‌آمد، پیاده شدم و کمک کردم و راه افتادیم. • کلافه شدم با خودم گفتم «اگر مانده بودی دفتر، الآن حداقل چند تا کار دیگر را هم جلو انداخته بودی، حالا واجب نبود حتما بیایی...» با این فکر احساس چرک‌آلودی بر من چیره شد! من داشتم به ملاقات عیال خدا می‌رفتم، به ملاقات خود خدا! و هر ملاقاتی هزینه و مشقت خودش را دارد. چرا زیر گوش خدا برای چنین سختی ساده‌ای به نق و غر افتادم؟ آدم مگر برای سختی‌‌های دیدن عشقش نق هم میزند؟ ✘ چرا خسته که شدم اشتباه گرفتم همه چیز را ، و حقیقت را در میان صورت مسئله گم کردم؟ ※ خجالت کشیدم از خدا ... که باز هم لبخند زده بود و همین نق نق را هم خریده بود! اگر نخریده بود حالی‌ام نمی‌کرد «آرام باش، هر عشقی هزینه‌ی خودش را دارد». @ostad_shojae
: «نفرِ دومِ حاضر در یک ماه عسلِ دونفره !» ✍️ رمضان آن سال با تابستان مقارن شده بود. هوا گرم بود و من بسیار تشنه. شب میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام بود و همه خانه‌ی عمه‌خانم دعوت بودیم. هنوز اذان نداده بودند و ما سفره را چیده بودیم در چند تا اتاقِ تو در توی خانه‌ی عمه جان. چون همه در یک اتاق جا نمی‌شدیم. • بچه‌ها گوشه‌ی حیاط باهم بازی می‌کردند. کارمان که تمام شد رفتم روی پله ها نشستم و بازی‌شان را تماشا می‌کردم. این کار یکی از علاقه‌مندیهای زندگیم بوده و هست. همیشه رفتارهای بچه‌ها یک عالمه اشتباه‌های بزرگ مرا به رخم می‌کشد و آن روز هم همینطور شد. • یکی از بچه‌ها عروس شده بود و یکی دیگر داماد و بقیه یا مهمان بودند یا پدر و مادر عروس و داماد. یکی هم راننده ماشین عروس و .... • توجهم جلب شد به دختر چهار پنج ساله‌ای که نقش عروس را داشت. آنقدر در نقش خودش فرو رفته بود که همه جوره مراقب تمام رفتارهایش بود. همه‌ی بچه‌ها در حین بازی خوراکی‌هایی که عمه جان برایشان برده بود را هم می‌خوردند و به بازی هم ادامه می‌دادند اما او روی همان صندلی عروس، خیلی متین و باکلاس نشسته بود و به آنهمه خوراکی‌های هیجان انگیز حتی نگاه هم نمی‌کرد. • وقت سوار شدن در ماشین عروسش که از چند تا پُشتی درست شده بود، به چادری که به کمرش بسته بود و مثلاً لباس عروسش بود دقت می‌کرد که زیر دست و پای دامادش نماند. حتی از داماد هم مراقبت می‌کرد که حرکاتش وزین و سنجیده باشد. • بازی‍شان که تمام شد و آن چادر را از کمرش باز کرد و روسری سفیدی که شبیه تور به خودش وصل کرده بود را درآورد، شیرجه زد سمت خوراکی‌ها و چند دقیقه بعد لب و لوچه‌اش رنگ پفک و آلوچه‌ی کوهی و ... را گرفت. • صدای اذان که بلند شد آنقدر برای تخفیف عطش من نویدبخش بود که بی‌درنگ پله‌ها را دوتا یکی کردم و رفتم کنار سفره و پارچ آب را برداشتم و یک لیوان آب خنک ریختم و لاجرعه سرکشیدم... و لیوان بعدی ... و لیوان سوم! • لیوان سوم را که به دهانم نزدیک کردم، گویی چهره‌ی دخترکِ نقش عروس با تمام سرعت در خاطر من ظاهر شد و کوبید به مغزم! • آن دختر پنج ساله که عروس شده بود مراقب تمام رفتارها و روابط خود در این مهمانی بود. حتی از رفتارهای دامادش هم مراقبت می‌کرد. √ و من روزه‌دار بودم... نفرِ دومِ حاضر در یک ماه عسلِ دونفره! که نفر اولش خداست. خدایی که همه جا هست، و چشمانش همیشه با تو همراه است. • این تشنگی بیش از آنکه به من رضایت و قدرت را تزریق کرده باشد، هوش و حواسم را از توجه به شأن و مقامی که در آن هستم نیز برداشته بود. √ روزه‌دار شبیه عروسی است که تمام جشن رمضان بخاطر او برپا شده است. کلاسی دارد و شأنی، که نباید هر حرکتی را انجام دهد، باید مراقب باشد که سختی‌های آن مراسم، او را از شادابی و متانت نیندازد! • و من به قدر آن دختر پنج ساله نقشم را در ضیافت خدا باور نکرده بودم. وگرنه با متانت بیشتری به سراغ سفره می‌رفتم. 🌍 @jahad_org
: یک پرده‌ی دیگر از چهره‌ی جریانِ تمدن‌ساز جهان کنار رفت. ✍️ امروز بعد از یکسال می‌خواهم حرف بزنم از «کشتی نوح‌مان»! بیش از یکسال است ! برای سایتی سه زبانه (انگلیسی/ عربی/ فارسی) تولید محتوا می‌کنیم به نام «امام مهدی کیست؟» « Who is Imam Mahdi » تولید محتوای آن تمام شده، سایت طراحی و اجرا شده و ما بعد از یکسال جنگ تن به تن با شیاطین جن و انس، به حمد و اراده الهی در حال چینش محتوای این سایت سه زبانه هستیم. • روزی که تولید محتوای آن را شروع کردیم، هرگز تصورش را هم نمی‌کردیم در زمانی این سایت به رونمایی برسد که جهان به طلب شناخت حقیقت، جامه‌اش را پاره کرده و سینه‌اش را آماده‌ی نوشیدن معارف الهی کرده باشد. این سایت هفت بخش اصلی دارد : 1- آینده جهان در ادیان / 2- آینده جهان در قرآن 3- انسان کیست؟ / 4- موعود کیست؟ 5- سیر حرکت تاریخ به سمت ظهور موعود 6- مستندات وقایع پیش از ظهور موعود 7- نقش هرکدام از ما در ظهور موعود روز شنبه داشتم سرفصل‌های بخش ششم را می‌نوشتم تا برود برای ترجمه... بخشی از این فصل سایت، درمورد «انقلاب ایران» بعنوان «بزرگترین جریان در تغییر تمدن جهان» بود. • رو کردم به آقای فراهانی و گفتم : خیلی‌ها بعد از رونمایی سایت ممکن است خرده بگیرند به اینکه جای حرف زدن از انقلاب بعنوان «جریان نهایی تمدن‌سازی» در داخل هم نیست، چه رسد به بین‌الملل. اما این «کشتی نوح» است ! خدا آب حرکت این کشتی را به وقتش خواهد رساند. √ عاقبت‌بخیری «پرزیدنت شهید» یعنی : او می‌شود «یک مدل قابل فهم از نحوه مدیریت در تمدن الهی برای مردم جهان». و انقلاب است که مدیران این چنینی تربیت می‌کند که می‌شوند الگو برای جهان! یک «پرزیدنت» در آن منطقه دورافتاده چه می‌کند آخر؟ و این می‌شود همان آب که حرکت کشتی نوح ما را آسان می‌کند. ✘ انقلاب همان جریان تمدن‌سازیست که انسانهایی مثل «پرزیدنت شهید» را برای اداره دولت صالحان تربیت می‌کند. • حادثه‌های آخرالزمان تند تند در حال وقوعند آنهم با حساب و کتاب ریاضیات خدا! و محال است اتفاقی رخ دهد که در مسیر تحقق آینده حتمی و نزدیک جهان نباشد. عاقبت‌بخیری سید ابراهیم و همراهانش، یک پرده‌ی دیگر از چهره‌ی حقیقی ذات انقلاب را کنار زد و امروز این مردم جهانند که بدنبال کشف بستر پرورش چنین انسانهایی، مفاهیم مربوط به «انقلاب ایران» را و سپس «درک چهره‌ی جهان پس از ظهور» را قورت خواهند داد. شهادت رئیس جمهور شهید و همراهانش، مصیبتی است پیچیده در لحافی از شادی! جهان با این اتفاق یک پرده به سمت رونمایی از تمدن نوین الهی به پیش رفته است. تا پرده آخر چیزی نمانده! امّت تمدن‌ساز ایران، سرتان را با افتخار بالا بگیرید که شما فرزندان همان «روح الله»ای هستید که پرچم انقلاب را برای ساختن «ابراهیم»ها برافراشت نه برای توهم افکار پوسیده و آب و برقِ مجانی خواه. دعا کنید برای قدم‌های آخر سایت تمدنیِ « Who is Imam Mahdi » @ostad_shojae | montazer.ir 🌍 @jahad_org
: «وسعتِ یک جان چقدر می‌تواند باشد که نه تنها از جریان نیفتاده که سالهاست دارد ریشه می‌زند و جوانه می‌دهد و میوه‌هایش را به استخدام اصلاح جهان درمی‌آورد.» ✍️ مردی است بسیار پخته، نورانی و با باطنی وزین و قیمتی. دانشمندی است در حوزه علوم سیاسی، که برای پروژه مستند «امام حسین علیه‌السلام در ادیان» که بزودی از رسانه رسمی استاد شجاعی منتشر خواهد شد، تنگاتنگ در کنار ما قرار گرفت و چه مبارک حضوری است حضورش! آرام و بی‌ادعا و رها. آمد و بازبینی بعضی قسمتها را باهم به اتمام بردیم و کم‌وکاست‌ها را استخراج کردیم و تمام... موقع رفتن‌شان گفتم: ممنونم از اینهمه دغدغه که در عین وسعت و مهربانی خرجِ این پروژه می‌کنید. من یکی از دلایل استقامتِ از سر عشق بچه‌ها را پای این پروژه، وجود پردغدغه و رحمانی شما می‌دانم. گفت : من هرساعتی به اینجا وارد شدم، شبیه جبهه زمان جنگ بوده! در هر طبقه یک عالمه آدم در حال دویدن و کارند که زمان و ساعت نمی‌شناسند. اینها «ظرفیت انقلابند»، استقامت جزو وجودشان است، به بودن من ربط ندارد. این کلمه مرا چنان اخذ کرد که جمله‌های دیگرشان را دیگر نشنیدم؛ «ظرفیت انقلاب»‼️ • چقدر شیرین بود برایم... این انتساب! در قلب من «انقلاب» یک درخت تنومند است که بقول دانشمند حکیم حائری شیرازی، ریشه‌‌اش در تمام عالم نفوذ کرده و در هر جایی بزودی میوه خواهد داد، که امروز اینرا به چشم داریم می‌بینیم. • اما این کلمه‌ی او برایم محل توقف شد. «ظرفیت انقلاب» یعنی محصول یعنی میوه‌ی یعنی میوه‌ی شیرین یک درخت تنومند! و این انتساب چقدر فخر با خودش داشت، چقدر جلال با خودش داشت! اینکه میوه‌ی یک درخت را با مهمترین ویژگی آن (استقامت) می شناسند عزت‌آفرین بود. • با خودم گفتم وسعتِ یک جان چقدر می‌تواند باشد یعنی؟ و امام ...همچنان نه تنها از جریان نیفتاده که چهل و چند سال است دارد ریشه می‌زند و جوانه می‌دهد و میوه‌هایش را به استخدام اصلاح جهان درمی‌آورد. آدم باید چقدر جاری شده باشد، که میوه‌هایش را فقط به نام او بشناسند و تمام؟ • در یک لحظه درک کردم که واقعاً جز همینکه این مرد گفت، دارایی ارزشمند دیگری در زندگی ندارم. اینکه ظرفیت و محصول انقلابی باشم، که تمام تاریخ منتظر بود تا بیاید و آخرین برگ تاریخ را ورق بزند و برساند به ناجی‌اش ... به «دولت کریمه‌ی صالحان» نشستم گوشه‌ی راهروی پشت در و گفتم: این نعمت را که به من داده‌ای؛ وقتی که من حواسم نبود بخواهمش! پس مگیر از من نعمتی را که به آینده موعود جهان متصل خواهد شد. @ostad_shojae 🌍 @jahad_org
: «مسلم بیخود نبود روز عرفه شهید شد! یکروز قبل از قربان.» ✍️ شبهای هفتم و هشتم و نهم ذی‌حجه رسم صدهاساله‌ی حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام است «مراسم مسلمیّه». تمام هیئات جمع می‌شوند و سه شب عزاداری بزرگی برپا می‌کنند که دیگر جای سوزن انداختن نیست. تا صبح، حرم پر از هیاهوست و در عینِ حال پر از نشاط. • داشتم با خودم فکر می‌کردم که الکی نیست روز عرفه، روز شهادت حضرت مسلم سلام‌الله‌علیه است. بقول استاد عرفه یعنی : «خودت را بشناس و عاشق خودت باش» محال است کسی خودش را بشناسد، و دو دو تا چهارتای زندگیش به «امام» ختم نشود. یعنی من بعنوان انسان، یک لیدرِ راه‌بلد لازم دارم تا مرا ببرد! احتیاج دارم‌هااااا.. نه اینکه فقط دوست دارم! و ... کسی که امام را بفهمد و بخواهد، تمام ملزومات آنرا نیز با عشق می‌خواهد. این می‌شود که «ولایت فقیه» که در زمان امامان ما از ارکان اداره جامعه اسلامی بود، و والیان فقیه که جانشینان مورد اعتماد امام در اراضی مختلف بودند اینقدر قیمت پیدا کرد... مثل همین حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام. ✘ اساساً آنان که «مسلم» را نفهمیدند و باور نکردند، قیام امام حسین علیه‌السلام را نیز باور نکردند! و فردا در میدان قربانی، به جایِ نفس طمّاع و شهوات گوناگونِ خویش، مسلم را... و در پس آن امام و همراهانش را سر بریدند. • نشسته بودم و دیدن اینهمه زائر، نشاطی عجیب را در من جولان می‌داد! ولی دردی هم، شبیه یک بوقِ ممتد در من امتداد پیدا می‌‎کرد : مسلم یک ولی فقیه زمانِ خود بود، خود حضرت عبدالعظیم علیه‎‌‌السلام که در محضرش مسلمیه را سنگ‌تمام می‌گذاریم هم... شیعه با خود این دو نفر چه کرد؟ حالا که ما آن‌موقع‌ها نبودیم. الآن فهم ما از «صدق» در برابر مقام «ولایت» چقدر است؟ • در مدرسه‌ها که یادمان ندادند هرگز، در دانشگاه‌ها هم که بدتر: که حکمرانی اسلامی، حکمرانیِ ولایی است، و تو به میزانی رشد خواهی داشت که با تمام مراتب ولایتی، که با آنها در ارتباط هستی به «سلم» رسیده باشی! و «جهان آینده» دولت حکمرانیِ ولایی است اما در مدل کاملش. یعنی مثل امیرالمومنین علیه‌السلام، جوری پشت سرش راه بروی، که سایه‌هایتان روی هم بیفتد و هیچ حائل و مانعی بینتان نباشد. و این معنایِ واقعیِ کلمه‌ی «صدق» است که کلیدی‌ترین مسئله در حکمرانی ولایی است. امّا ... آدمها تا «عاشق» نشوند، «صادق» نمی‌شوند! محال است در جامعه‌ای «مدیریت رحمانی» یا «مدیریت عاشقانه» حاکم نباشد، ولی آدمها به صدق برسند! درچنین نوع حکمرانی، آدمها برای منافع دور هم جمع نمی‌شوند، بلکه افراد ِکوچکترین تشکیلات نیز از داشتن هم، و بودن در کنار هم شادند و حظّ می‌برند، چون ساختارشان در طول امام معصوم تعریف شده است. با دیدن یکی از بچه‌ها خط فکرم پاره شد. گفت : به چه فکر میکنی ! گفتم به : قربانی! گفت : چی؟ گفتم : ما باید مبانی زیستن در دولت کریمه (حکمرانی ولایی) را بیاموزیم. و تمرین کنیم. چون اساساً درک عید قربان، و فلسفه قربانی دادن، به این ربط دارد که: ※ تو چقدر خودت و طبیعتاً چقدر امامت را می‌فهمی. ※چقدر میان تو و او رابطه‌ی عاشقانه برقرار شده، و با این عشق به شادی رسیده‌ای! ※ چقدر این عشق به تو جرات پاگذاشتن روی خودت را می‌دهد! ※ چقدر موفق به قربانی خودت و حرکت به سمت امام می‌شوی! ※ما به قدر همینها که گفتم صادقیم ... و به «قدم صدق» که ویژگی اصلی دولتمردان دولت کریمه است رسیده‌ایم! ✘ مسلم بیخود نبود روز عرفه شهید شد! یکروز قبل از قربان. @ostad_shojae 🌍 @jahad_org
: امسال حجم جدیدی از غربت امام مهدی علیه‌السلام برایمان مکشوف شد! : «سربازان خطرناک امام مهدی علیه‌السلام» ✍️ ساعت از ۱۲ شب گذشته بود! روز سوم از آغاز کمپین who is imam mahdi. بازار نجف خلوت شده بود و تقریباً کسی به غرفه مرکزی کمپین مراجعه نمی‌کرد. برخلاف مشایه که بچه‌ها تا صبح مشتری داشتند و کار می‌کردند. • غرفه را تعطیل کردیم و همه بچه‌ها رفتند به محل اسکان برای استراحت. و من در چادر ماندم تا برنامه‌ی فردا و شیفت‌بندی بچه‌‌ها را برای روز چهارم بنویسم. چشمانم سنگین بود و خسته‌تر از آن بودم که قبل از رفتن بچه‌ها حس می‌کردم. خوابم برد و کمتر از چند دقیقه خواب دیدم سه فوج از شیاطین با سه نوع چهره متفاوت به زمین نزدیک می‌شوند. هرچه نزدیک‌تر می‌شدند صدایی از جنس تمسخر و قهقهه به نام مبارک امام مهدی علیه‌السلام در فضا می‌پیچید! اما آنها از سطحی به بعد، قابلیت نزدیک شدن به آدمها را نداشتند. فقط در لحظه‌ای که این صداهای قهقهه و تمسخر توجه کسی را جلب می‌کرد و او را به شک می‌انداخت، تزلزل وجود او از بیرون قابل تشخیص بود و انگار این، راه را برای نزدیک شدن شیاطین فراهم می‌کرد. لذا به سویش یورش برده و درون او را به چنگ می‌آوردند. • با ترس عجیبی بیدار شدم، و می‌دانستم که این خواب هشداریست برای من که مراقب استقامت خودم و بچه ها باشم در فتنه‌ها و حمله‌هایی که احتمالاً متوجه ما خواهد شد. همین رمز امنیّت مان خواهد بود. • صبح که کار را شروع کردیم و با هجمه‎‌ی تند چند فرقه انحرافی مهدویت روبرو شدیم. می‌آمدند جلوی غرفه و شبهه می‌انداختند و سعی می‌کردند «ولایت در مهدویت» را زیر سوال ببرند. از سویی مشکلاتی که از سوی بعضی مبغضان و یا جاهلان دولت عراق پیش آمد و منجر به آزارهایی شد که بچه‌ها متحمل شدند تا بالاخره به لطف خدا و حمایت وزارت خارجه حل شد و آرامش برقرار گردید. • در تمام این لحظه‌ها نشسته بودم و به پاسخهای شیرین تعاملگران غرفه مرکزی به این سرکردگان فِرَق انحرافی گوش می‌دادم . آنقدر «اصل اصالت تخصص» و «جایگاه انسان کامل» در زندگی بشر و نیز «نقش حکمرانی ولایی را در ایجاد تمدن نوین اسلامی» خوب درک کرده بودند، که در نهایت آرامش در برابر رگهای برافراشته و صورت سرخ شده آنان پاسخ می‌گفتند، بدون آنکه سعیِ آنان ذره‌ای تردید در قلبشان ایجاد کند... و من هر لحظه با خودم می‌گفتم : این است فرق تعاملگر و مبلّغی که «انسان‌شناسی» می‌داند، و ما در این رحم، مسلط به اسحله‌ای شدیم که زیربنایی‌ترین ابزار در آخرالزمان بود. • امسال حجم جدیدی از غربت امام مهدی علیه‌السلام برایمان مکشوف شد! غربتی که علّت بزرگش ماییم ! که به فرموده رهبری، هنوز تبیین به روش انبیاء را نیاموخته‌ایم. روش انبیاء یعنی : «من عرف نفسه فقد عرف امامه » یعنی : انسان‌شناسی = امام شناسی و همین ضعف ، باعث شد شیعه بعد از سالها تحصیل دروس الهی و فعالیت جهادی هنوز قلبش از غیبت امام زخمی نیست! و این یعنی یک جای کار می‌لنگد. ما تمام عزممان را جزم کرده‌ایم سنگ هم از آسمان ببارد این کمپین را جهانی کنیم و می‌کنیم ان‌شاءالله ! ترجمه سایت Whoisimammahdi.com را به زبانهای «اردو و فرانسه» نیز شروع کرده‌ایم. اگر از میان شما عزیزان، هستند کسانی که علاوه بر تسلط بر این دو زبان، به مفاهیم انسان‌شناسی استاد شجاعی مسلّط باشند و حاضرند بصورت جهادی و دغدغه‌مند (حداقل روزی دو الی سه ساعت کار مفید) در این امر عظیم ما را یاری نمایند لطفاً از طریق آیدی زیر با پشتیبان روابط بین‌الملل اعلام آمادگی نموده و متن کوتاه آزمونِ ورودی ترجمه را برای سنجش اولیه، دریافت کنند: @International_rrelations