eitaa logo
جهاد تبیین ✌️
311.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
5.4هزار ویدیو
18 فایل
💫🌟بزرگترین کانال جهاد تبیین 🌟💫 📢 #جهاد_تبیین یعنی قبل از دشمن، شما محتوای صحیح را درست کنید. #امام_خامنه_ای معرفی کانال ارسال عدد۱۹ به ۳۰۰۰۱۵۱۵ حساب مشترک پاسخگویی @jahad_tabein_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تنها پنج کشور دنیا استعمار، سرقت منابع و جنایات کشورهای اروپایی را تجربه نکردند! 🔸 یورونیوز نوشت: بر کسی پوشیده نیست که استعمار اروپا پروژه‌ای وسیع و اغلب ویرانگر بود که در طی چندین قرن تقریبا کل جهان را تحت سیطره فلان و بهمان قدرت اروپایی قرار داد. 🔸برای درک بهتر از مقیاس عظیم اروپایی، بهتر است بدانید که در دوران استعمارگری اروپا بین سال‌های ۱۵۰۰ تا سال ۱۹۶۰ میلادی، می‌توان گفت که فقط پنج کشور امروزی در جهان هیچگاه تحت کنترل جزئی یا کامل اروپا قرار نگرفته بودند. 🔸برای نمونه، ایران در اوایل قرن بیستم میلادی به حوزه نفوذ بریتانیا و روسیه تقسیم شد، در این حد که این دو قدرت‌ اروپایی حقوق انحصاری نفت و گاز ایران را در مناطق تحت نفوذ خود در اختیار کامل داشتند. 🔸 تنها پنج کشور ژاپن، کره و تایلند در آسیا و لیبریا و اتیوپی در آفریقا در تاریخ تحت سلطه استعمارگران اروپایی قرار نگرفته‎اند. ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 143: در آینه نگاه می کنم شاردن جهانگرد فرانسوی که در عصر صفوی به ایران آمده بود در سفرنامه‌اش از یکی از شخصیتهای برجسته اصفهان به نام رستم خان یاد می‌کند. او می‌نویسد: رستم خان به دیدارم آمد چهره اش بسیار شاد بود و چشم‌هایش می‌درخشید. پرسیدم:علت این همه شادی و سرور چیست؟ رستم خان گفت:«از ملاقات با شاه می‌آیم.» گفتم: «چه پاداشی از شاه گرفته ای که این طور به وجد آمده ای؟» گفت: «لازم نیست پاداشی بگیرم هر بار که از قصر شاه بیرون می‌آیم همین قدر سرحال و بانشاطم» پرسیدم: «این قدر به شاه علاقه داری؟» لحظه ای سکوت کرد و لبخند از چهره اش پاک شد‌؛ اما، دوباره انگار که چیزی به خاطرش آمده باشد چهره‌اش با لبخندی شکفته شد و به طرف آینه رفت مقابل آینه دستارش را روی سرش مرتب کرد: «هر بار که از حضور شاه بیرون می‌آیم در آیینه ای که کنار در سرسرای قصر است خودم را نگاه می‌کنم و وقتی مطمئن می‌شوم هنوز سرم روی بدنم قرار دارد از شادی در پوست خودم نمی‌گنجم! حتی هنگامی‌که به خانه میرسم برای احتیاط دوباره در آینه نگاه می‌کنم تا كاملاً مطمئن شوم که اشتباه نکرده ام درست مثل الان. شاه عباس دوم به خشونت و خونریزی مشهور بود و برای همین بود که حتی اشراف و بزرگان پایتخت هم هرگاه که به دیدن او می رفتند مطمئن نبودند که زنده بر می‌گردند شاهی که اینگونه با مردم کشورش رفتار ‌می‌کرد هنگامی‌که چند کشتی هلندی به جزیره قشم حمله کردند نتوانست هیچ واکنشی نشان دهد‌؛ اینجا دیگر از سخت کُشی شاه خبری نبود هلندی‌ها در قشم مستقر شدند و شروع به باج خواهی کردند. آنها می‌خواستند شاه فرمانی صادر کند و اجازه خرید ابریشم را در سراسر ایران به آنها بدهد تا بتوانند آن را به طور مستقیم از تولید کننده‌ها‌ بخرند و بدون پرداخت عوارض گمرکی از ایران صادر کنند. به این ترتیب آن‌ها‌ اختیار تجارت ابریشم را که از زمان شاه عباس اول فقط در دست پادشاه بود به خودشان اختصاص می‌دادند و از طرفی فرمان شاه صفی را که آنها را وادار به پرداخت عوارض گمرکی ‌می‌کرد باطل ‌می‌کردند. شاه عباس دوم قدرت نداشت آنها را از قشم بیرون کند. مگر اینکه آنچه را که می‌خواستند در اختیارشان می‌گذاشت. پادشاهان صفوی از آغاز این سلسله، به علت نداشتن نیروی دریایی، بارها تسلیم اروپایی‌ها شده بودند‌؛اما هیچ‌گاه از گذشته درس نگرفته و هیچ کدام از آنها برای راه اندازی یک نیروی دریایی قدرتمند آستینی بالا نزده بود. شاه وادار شد به خواسته هلندی‌ها تن بدهد و برای اولین بار انحصار خرید و فروش مهمترین کالای تجاری ایران در اختیار یک کشور اروپایی قرار گرفت. سلسله صفوی روزبه روز ضعیف تر می‌شد. کالاها هر روز گران تر ‌می‌شدند و ارزش پول ایران کمتر می‌شد. شاهزادگان صفوی به جای آنکه در اجتماع و در میدان‌های مبارزه و جنگ بزرگ شوند در حرمسرا در کنار زنان دربار محبوس ‌می‌شدند مبادا علیه شاه توطئه کنند و او را از تخت به زیر بکشند. تربیت شاهزادگان در حرمسرا از آنها انسانهایی ضعیف النفس و ترسو می‌ساخت که هنگام نشستن بر تخت سلطنت نمی‌توانستند به خوبی تصمیم بگیرند و برای آینده کشور برنامه ریزی کنند هنگامی‌که شاه عباس دوم از دنیا رفت بزرگان دربار برای بردن صفی میرزا که بعدها نام سلیمان را برای خود انتخاب کرد به حرمسرا رفتند. صفی میرزا باید به مراسم تاجگذاری می‌رفت و پادشاهی اش را آغاز ‌می‌کرده اما مادرش اجازه نمی‌داد فرزند عزیزش را از او دور کنند و فریاد می‌زد : «آه فرزندم می‌خواهند تو را بکشند!!!» چند نفر دیگر از زنها هم به این پسربچه چسبیده و اجازه نمی‌دادند حرکت کند شاهزاده هم در میان زنها از ترس می‌لرزید و دوست نداشت از حرمسرا خارج شود. زنها با همین وضع شاهزاده را تا کنار در حرمسرا همراهی کردند. شاه سلیمان خرافاتی هم بود و دوبار تاجگذاری کرد چون از تاج گذاری اش در دفعۀ نخست راضی نبود و فکر ‌می‌کرد شگون نداشته است. بی ارادگی و ترسو بودن این پادشاهان باعث نمی‌شد دستور قتل بسیاری از بزرگان کشور را صادر نکنند چون معمولاً کسانی بیشتر می‌کشتند که بیشتر می‌ترسیدند. 📚سرگذشت استعمار ج9ص87 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 144: تفنگدار باشی تفنگدار باشی یکی از نزدیک ترین افراد دربار به شاه سلیمان بود. حضور همیشگی شاه در شکار و همراهی تفنگدار باشی با او، بیشتر بزرگان کشور و سفیران و نمایندگان خارجی را به این فرد نیازمند کرده بود. هنگامی که «هِربِر دولرس» نماینده شرکت هند شرقی هلند در اصفهان به دنبال دیدار با شاه بود دست به دامان همین تفنگدار باشی شد. هربر دولرس اگر با وزیر ملاقات می‌کرد ممکن بود به نتیجه دلخواه نرسد. به همین علت یک ساعت نقره و پنجاه سکه طلا به تفنگدار باشی رشوه داد تا در یکی از برنامه‌های شکار، ترتیب دیدار او را با شاه بدهد. مرد هلندی به هدفش رسید با شاه گفت وگو کرد و بدون دخالت وزیر و بقیه درباری ها امتیازهایی برای تاجران هلندی که در بندر عباس داد و ستد می کردند گرفت. «اتین فلر» نماینده شرکت هند شرقی انگلیس از این زد و بند هلندیها با تفنگدار باشی باخبر شد و به سرعت به سراغ تفنگدار باشی رفت. او هم با پرداخت پانزده لیره طلا و یک قطعه جواهر توانست شاه را هنگام شکار ببیند رشوه ای هم به میزان صد لیره طلا به شاه داد و امتیازهایی را که می‌خواست از او گرفت هنگامی که شاه و اطرافیانش به رشوه گیری افتاده بودند از دیگران انتظار نمی‌رفت که به کار سالم و لقمه پاک و حلال راضی و قانع باشند. فساد به تدریج همه را آلوده می‌کرد تاجران ارمنی که شاه عباس اول به کمک آنها توانسته بود ابریشم ایران را به یکی از سه کالای اصلی دنیا تبدیل کند، در دوران شاه سلیمان به قاچاق کالا و طلا و نقره روی آورده بودند. از زمان شاه عباس اول بیرون بردن نقره و طلا از کشور ممنوع بود اما در حکومت شاه سلیمان برخی بازرگانان ارمنی با همکاری هلندی‌ها شمش ها یا سکه های طلا را از کشور بیرون می‌بردند. یکی از این تجار با سفیر هلند همدست شد و آقای سفیر با کشتی خود هشتصد هزار سکه طلا را از ایران خارج کرد معلوم نبود اگر شاه از این قضیه باخبر می‌شد، از آن جلوگیری میکرد یا نه؛ چون هنگامی که به او خبر دادند «مونت فِرِه» نماینده تجاری هلند قصد داشته مقدار زیادی طلا را از بندرعباس بیرون ببرد و رئیس گمرک بندرعباس مچ او را گرفته و طلاها را نگه داشته، دستور داد طلاهای مرد هلندی را به او برگردانند و مزاحمش نشوند! 📚سرگذشت استعمار ج9ص91 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 145: آقای وزیر آب نمی‌خواهد هنگامی که شاه با گرفتن رشوه‌ای اندک فرمان‌هایی را که خودش با پدرانش صادر کرده بودند زیر پا می‌گذاشت، هر یک از شخصیت‌های دربار و سران سپاه هم به ثروت و منافع خودشان فکر می‌کردند و کاری به پیشرفت کشور و رفاه مردم نداشتند. رودخانه زاینده رود که از وسط شهر اصفهان می گذشت در همه روزهای سال پرآب نبود. در زمان شاه تهماسب به شاه پیشنهاد شد با سوراخ کردن کوه اب رودخانه کوهرنگ را به زاینده رود برسانند تا کشاورزان اصفهانی خیالشان برای همیشه آسوده باشد و کشت و زرع اطراف این شهر رونق بگیرد. این پیشنهاد سرانجام در سال ۱۳۳۲ شمسی عملی شد و تونل کوهرنگ در این منطقه ایجاد شد. اما در زمان صفویه انجام چنین کاری مشکل بود تلاش شاه عباس اول برای پیوند دادن سرچشمه دو رودخانه به جایی نرسید در زمان شاه عباس دوم هم کار زیادی پیش نرفت تا اینکه در زمان شاه سلیمان از مهندسان فرانسوی دعوت شد تا دو رودخانه را به هم متصل کنند؛اما یک نفر به سختی با این کار مخالفت می‌کرد... شیخ علی خان زنگنه، وزیر شاه سلیمان در کرمانشاه همدان و کردستان باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی زیادی داشت. میوه ها و محصولات این زمین‌ها و باغ ها به اصفهان می‌رسید و در آنجا به فروش می‌رفت. اگر کشاورزی اطراف اصفهان سروسامان می‌گرفت دیگر نیازی به محصولات شیخ علی خان نبود و جناب وزیر ضرر می‌کرد و هر سال پول زیادی از دستش خارج می‌شد. شیخ علی خان چاره‌ای اندیشید چند نفر از شخصیت‌های دربار را با خودش همراه کرد و به سراغ شاه رفت و تا می‌توانست درباره بدی‌ها و ضررهای آب کوهرنگ سخنرانی کرد و اطرافیانش هم حرف‌های او را تأیید کردند شاه ترسید که آب زاینده رود با آب پر از ضرر و زیان کوهرنگ مخلوط شود و اصفهانی ها دیگر آبی برای نوشیدن نداشته باشند. به همین علت دستور داد مهندس‌های فرانسوی را به کشورشان برگردانند. شیخ علی خان زنگنه پس از شاه سلیمان مهمترین شخصیت کشور به شمار می‌رفت و مانند شاه آبادانی کشور را فدای سود شخصی خودش می‌کرد. در این زمان ایران به سرعت به سوی تباهی می‌رفت و کشورهای اروپایی هم فساد و پول پرستی بزرگان بهره برداری می‌کردند تا از همین به سودهای بیشتری برسند اکنون به دنبال انگلیسی‌ها و هلندی‌ها یک رقیب دیگر هم وارد میدان می‌شد؛ فرانسوی ها هم به فکر افتاده بودند با کشورهای ثروتمندی مانند هند و ایران به دادوستد مشغول شوند هرچند که خیلی دیرتر از رقیبان خود دست به کار شده بودند. 📚سرگذشت استعمار ج9ص95 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 146: یخشی دور.... هنگامی که سلطان حسین جانشین شاه سلیمان شد وضع کشور از این هم بدتر شد این پادشاه حوصله رسیدگی به بسیاری از کارها را نداشت وزیر و زنان حرمسرا در بیشتر تصمیم های او دخالت می‌کردند و اگر هم برای انجام کاری نظر او را می‌پرسیدند فقط جواب می‌داد یخشی دور... این جمله در زبان آذری یعنی خوب است. اگر کسی به او شکایت می‌کرد شاه با گفتن «یخشی دور...» نظر او را تأیید می‌کرد و هنگامی که فرد مقابل هم به شاه مراجعه می‌کرد همین جمله را از او می‌شنید!!! مردم به او شاه یخشی دور... می‌گفتند و شعری هم برایش سروده بودند: آن زِ دانش تهی، زغفلت پُر شاه سلطان حسین یخشی دور 📚سرگذشت استعمار ج9ص99 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 147: شُوالیه «ژان باتیست فابر» یک کارمند دولت فرانسه بود که در سال ۱۱۱۶ هجری قمری مأمور شد به ایران بیاید و قراردادی را با دولت ایران امضا کند هزینه سفر همراه معرفی نامه پادشاه فرانسه به او تحویل شد؛ اما فابر با دیدن پول هنگفتی که در اختیارش بود وسوسه شد و به یکی از قمارخانه های شهر پاریس رفت. اگر در قمار برنده می‌شد هزینه سفر را کنار می‌گذاشت و مبلغی را که برنده شده بود خودش برمی داشت اما این اتفاق نیفتاد... . فایر بازنده شد و تمام پول های دولت را از دست داد. این ماجرا نباید لو می‌رفت و سفر باید با موفقیت انجام می شد تا همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود. فابر از زنی به نام «ماری پتی» که از آشنایان او بود پولی را قرض کرد و به طرف ایران به راه افتاد. چند روز پس از حرکت اعضای گروه متوجه شدند سواری، در حالی که لباس شُوالیه ها را به تن دارد آنها را تعقیب می‌کند. سوار به آنها نزیک شد و پس از آنکه چند بار گرد آنها چرخید نقابش را کنار زد؛ ماری پتی برای غافلگیر کردن فابر لباس مردانه شوالیه ها را پوشیده و اکنون از او می‌خواست او را نیز به ایران ببرد فابر که هزینه سفر را از ماری پتی گرفته بود نمی‌توانست درخواست او را رد کند. فابر و اعضای گروه پس از مدتی به ایروان شهری در قفقاز که اکنون پایتخت جمهوری ارمنستان است رسیدند. در آن زمان ایروان بخشی از کشور ایران بود حاکم ایروان در دیدار با گروه فرانسوی از ماری پتی خواستگاری کرد ماری پتی با حکمران ازدواج کرد و همراه چند خدمتکار فرانسوی در ایروان باقی ماند و فابر و بقیه اعضای گروه به طرف اصفهان حرکت کردند. چند روز بعد ماری از یکی از خدمتکاران خود به حاکم شکایت کرد و حکمران هم این مرد فرانسوی را به زندان انداخت تا او را به قتل برساند کشیشی فرانسوی به نام پدر مونیه که در ایروان زندگی می‌کرد ماجرا را به فابر اطلاع داد فابر و افراد گروه به سرعت به ایروان برگشتند به زندان حمله کردند. دو نگهبان ایرانی را کشتند و چند نفر دیگر را زخمی کردند و توانستند هموطنشان را آزاد کنند حکمران ایروان تصمیم گرفت فرانسوی‌ها را دستگیر و حتی پدر مونیه را هم به قتل برساند. اما فرمانی از شاه سلطان حسین به او رسید که همه را آزاد کند و آنها را با احترام به اصفهان بفرستد!! حکمران ایروان مجبور شد به جای مجازات قاتلان برای جلب رضایت آنها پیش از حرکت مراسم شکاری را ترتیب دهد تا با خاطره ای خوش ایروان را ترک کنند. در طول مراسم فایر به تب شدیدی دچار شد و از دنیا رفت سفیر فرانسه در استانبول پایتخت عثمانی که از این حوادث باخبر شده بود یکی از کارمندان خود به نام « پیر ویکتور میشل» را به سرعت روانه ایران کرد. میشل ریاست گروه را به عهده گرفت و توانست در سال ۱۱۲۰ هجری قمری یک قرارداد رسمی را بین ایران و فرانسه با شاه سلطان حسین به امضا برساند . طبق این عهدنامه فرانسوی‌ها با شرایط خوب و ویژه ای با ایران داد و ستد می‌کردند و همه کشیشان آنها در ایران تحت حمایت شاه بودند یکی از امتیازهایی که در این پیمان به فرانسویها داده شده «کاپیتولاسیون » بود. یعنی اگر هر یک از مردم فرانسه در ایران جرمی را انجام می‌دادند حکومت ایران حق مجازات آنها را نداشت. گویا فرانسوی ها با خیال آسوده چنین امتیازی را از شاه درخواست نموده بودند چون هنگامی که در ایروان دستشان به خون چند ایرانی آلوده شده بود شاه هیچ واکنشی نشان نداده و حتی اجازه نداده بود ذره‌ای به آنها بی احترامی شود. 📚سرگذشت استعمار ج9ص101 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 148: ازدواج فرانسوی باربرهایی که صندوق‌های چوبی محمدرضا بیگ سفیر ایران در فرانسه را به کشتی می‌بردند برای حمل جعبه بزرگی که سوراخ‌هایی روی آن بود به دردسر افتاده بودند. محمدرضا بیگ می‌گفت کتاب‌های مورد علاقه اش را در این جعبه قرار داده است اما کارگران نمی توانستند بفهمند چرا کتاب‌ها را در صندوق‌های کوچک نگذاشته است. جعبه به اتاق محمدرضا بیگ در کشتی منتقل شد و کشتی بندر «لوهاور» فرانسه را ترک کرد. جناب سفیر در اتاقش در جعبه را با احتیاط باز کرد خانم مارکیز اپینی که سفیر با او در فرانسه آشنا شده و ازدواج کرده بود از جعبه بیرون آمد!! معلوم نیست چه مانعی پیش پای مارکیز اپینی قرار داشت که باید به شکلی پنهانی از کشورش فرار می‌کرد، اما محمدرضا بیگ هم قول داده بود به هر صورتی که باشد او را به ایران ببرد. در حقیقت جناب سفیر از وقتی که به فرانسه آمده بود تصمیم گرفته بود با بانویی فرانسوی ازدواج کند و برای آنکه فرصت کافی برای یافتن همسر مناسبش داشته باشد مذاکراتش را با وزیر امور خارجه فرانسه طولانی می‌کرد و هر روز امضای سند پایانی را به روزها و هفته‌های بعد موکول می‌کرد. محمدرضا بیگ چند سال پس از امضای عهدنامه ایران و فرانسه از طرف شاه سلطان حسین به این کشور اعزام شده بود مدتی بود چند قبیله عرب، بحرین را اشغال کرده و حاکم ایرانی آن را اخراج کرده بودند. شاه سلطان حسین که نیروی دریایی نداشت مانند پدرانش دستش را جلوی انگلیسی‌ها و هلندی ها دراز کرد اما هیچ کدام قصد نداشتند به او کمک کنند شاه مجبور شد از آخرین کشور اروپایی که با آن ارتباط برقرار کرده بود کمک بخواهد و محمدرضا بیگ را به فرانسه فرستاد فرانسوی‌ها حاضر نبودند کشتی‌های جنگی‌شان را برای کمک به ایران به خلیج فارس بفرستند. اما اکنون که با فرستاده شاه ایران رودررو بودند به دنبال بامضای یک عهد نامه جدید تجاری بودند.گفت و گوها پنج ماه به طول کشید تا آنکه فرانسوی‌ها بالاخره محمدرضا بیگ را راضی کردند قرارداد را امضا کند. بر اساس این عهد نامه فرانسوی‌ها به تاجران ایرانی اجازه می دادند در خاک آن کشور به دادوستد مشغول شوند و ایران می‌توانست یک دفتر نمایندگی سیاسی در بندر مارسی تاسیس کند در مقابل تمام موانع تجارت فرانسه با ایران از میان برداشته شده و همه عوارض گمرکی هم که ایران باید می‌گرفت حذف شده بود! فرانسوی‌ها پیش از این هم در آخرین روزهای حکومت شاه عباس دوم در سال ۱۰۷۶ هجری قمری قراردادی را با ایران امضا کرده بودند که بر اساس آن آنها فقط برای مدت ۳ سال عواض گمرکی را پرداخت نمی‌کردند اما پیمان جدید برای آنها بسیار شیرین تر از قراردادهای قبلی بود. فرانسوی‌ها از سفر این ایرانی بهره دیگری هم بردند. محمدرضا بیگ متوجه شد فرانسوی‌ها حمام نمی‌روند بدن آنها به شدت بویناک است و اشراف و ثروتمندان آنها برای آنکه از شر این بوی شدید خلاص شوند از عطرهای بسیار تندی استفاده می‌کنند ترکیب این عطرها با بوی بدن گاهی اوقات بوی بسیار زننده تری را تولید می‌کرد که به شدت آزار دهنده بود. محمدرضا بیگ که برای نظافت در این کشور با مشکل روبه رو شده بود دستور داد به تقلید از حمام های ایران که دارای خزینه‌های بزرگ بودند حمامی را با خزینه ای کوچک که فقط خودش در آن جا می‌شد بسازند. بعضی از فرانسوی‌ها که این ابداع محمدرضا بیگ را می‌دیدند به تقلید از او این خزینه کوچک را در خانه های خود ساختند خزینه ای که بعدها به وان حمام مشهور شد و همه کشورهای اروپایی استفاده از آن را آموختند. محمدرضا بیگ هنگامی که به ایران نزدیک می‌شد ترسی به سراغش آمد او نتوانسته بود فرانسوی‌ها را به کمک نظامی به ایران وادار کند و به هدف اصلی سفر نرسیده بود. با آنچه از مجازات هولناک شاهان صفوی شنیده بود تصمیم گرفت به مرگی بی دردسر رضایت دهد و زیر شکنجه های سخت جلاد شاه زجرکش نشود او در همان کشتی خودکشی کرد مارکیز اپینی به ایران آمد و بعدها با برادر محمدرضا بیگ ازدواج کرد. 📚سرگذشت استعمار ج9ص105 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💎قسمت 149: او پادشاه خواهد شد. هنگامی که در سال ۱۱۲۰ هجری قمری یک فرد ارمنی به نام «سرائیل اوری»به اصفهان رسید، شایعه‌های زیادی در شهر و دربار شاه سلطان حسین پراکنده شد. اسرائیل اوری سفیر پترکبیر فرمانروای روسیه بود. روس‌ها پیش از این از زمان شاه‌عباس اول ارتباط‌هایی با ایران داشتند؛روابطی که بیشتر برای اتحاد علیه عثمانی شکل گرفته بود اما با به حکومت رسیدن پتر، روسیه به دنبال کشورگشایی و گسترش قلمرو خود بود. پتر قصد داشت سفیری را برای آگاهی از وضع ایران به اصفهان اعزام کند اسرائیل اوری که پیش از این در عثمانی برای پتر کارهایی را انجام داده بود از او درخواست کرد این مأموریت به او سپرده شود. اوری مردی شیاد و پول‌پرست بود و نیتش از این مأموریت سیاسی استفاده از موقعیت سفیران کشورهای خارجی بود که برای کالاهایی که همراه داشتند عوارض گمرکی پرداخت نمی‌کردند. او با مقدار زیادی کالا به طرف اصفهان به راه افتاد. حضور او در اصفهان نمایندگان کشورهای انگلستان هلند و فرانسه را به وحشت انداخت آنها نگران بودند اوری امتیازهایی را برای روسیه از شاه بگیرد و تاجران روسیه به رقیبان بازرگانان آنها تبدیل شوند. رفتارهای عجیب اوری و کاسب‌کاری ها و خرید و فروش‌هایش در بازار این شایعه‌ها را بیشتر تقویت می‌کرد برخی می‌گفتند نیاکان او از پادشاهان ارمنستان بوده اند و اوری قصد دارد سرزمین پدری‌اش را از ایران پس بگیرد نماینده فرانسه «پیرویکتور میشل» که به تازگی قراردادی را با شاه امضا کرده بود برای آنکه پای این رقیب تازه نفس را از ایران بکند به شاه گفت: نام «اسرائیل اوری» مخفف عبارت او پادشاه خواهد شد؛ il sera roi"" است! مرد افغانی فریبکار و رندی به نام «میرویس» بیشترین بهره را از این شایعات برد، میرویس رئیس طایفه غلزایی در قندهار بود که دو سال پیش، در این شهر استقلال خود را از حکومت صفویه اعلام کرده بود. شاه سلطان حسین یکی از سرداران گرجستانی خود را به نام گرگین خان برای سرکوب میرویس به قندهار اعزام کرد گرگین خان میرویس را دستگیر و به اصفهان فرستاد. در اصفهان میرویس شایعه‌هایی را که درباره اسرائیل اوری بر سر زبان بود شنید و ماجرای جدیدی را به آنها اضافه کرد:اسرائیل اوری جاسوس پتر، فرمانروای روسیه است. پتر قصد دارد به ایران حمله و ارمنستان و گرجستان را از ایران جدا کند گرگین خان هم که از اهالی گرجستان است قصد دارد با سپاهیانش به پتر پناهنده شده با ایران بجنگد. شاه سلطان حسین که با شنیدن شایعه های قبلی به اسرائیل اوری بدگمان شده بود به گرگین خان هم بدبین شد و میرویس را بخشید و او را به عنوان کلانتر ( شهردار ) به قندهار فرستاد. شاه که دوست و دشمن را با هم اشتباه گرفته بود از میرویس خواست تا گرگین خان را زیر نظر داشته باشد. اسرائیل اوری مدتی بعد به کشورش برگشت و هشت سال بعد پتر مأمور دیگری را به ایران فرستاد تا اطلاعات دقیقی را از وضعیت ایران تهیه کند. این مأمور «آرتمی پتروویج ولینسکی» نام داشت و فردی بسیار باهوش و کاردان بود ولنیسکی پس از بازدید از ایران متوجه شد حکومت صفوی بسیار ضعیف شده و هرج و مرج و بی نظمی همه جا را فرا گرفته است. او در گزارشش به پتر نوشت: «تصور می‌کنم نابودی و از هم پاشیدگی نهایی ایران نزدیک است. اگر سلطان جدیدی حکومت را در دست نگیرد در همه جا آشوب و جنگ روی خواهد داد ما می‌توانیم با گروه کوچکی از سربازان خود بخشی از خاک ایران را تصرف کرده و به روسیه اضافه کنیم اما باید با زیرکی پیش برویم چون اگر در آینده پادشاه نیرومندی به قدرت برسد وضعیت متفاوتی خواهیم داشت.» پتر، با این سفارش ولنیسکی‌؛منتظر شد تا فرصت بهتری به چنگ آورد این فرصت؛ هفت سال بعد در سال ۱۱۳۵ هجری قمری به دست آمد. 📚سرگذشت استعمار ج9ص109 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان قسمت 150: سقوط «میرویس» که از چنگ شاه سلطان حسین گریخته بود در قندهار، گرگین خان را به میهمانی دعوت کرد و او را با تعدادی از همراهانش به قتل رساند. سربازان گرگین خان هم در حمله مردان قبیله میرویس کشته شدند و شهر به طور کامل در اختیار او قرار گرفت تلاش‌های بعدی شاه سلطان حسین برای پس گرفتن قندهار به جایی نرسید و میرویس تا پایان عمر ۱۱۲۷ هجری (قمری) بر قندهار مسلط بود. پس از مرگ میرویس برادرش عبدالعزیز جانشین او شد . عبد العزیز قصد داشت با شاه سلطان حسین به صلح برسد به همین خاطر بزرگان قبیله او را به قتل رساندند و محمود پسر میرویس را به ریاست قبیله غلزایی انتخاب کردند. محمود غلزایی که از ضعف حکومت صفوی آگاه بود در سال ۱۱۳۴ هجری قمری به کرمان حمله کرد و پس از تسخیر این شهر سپاهش را در سال ۱۱۳۵ هجری قمری از راه یزد به سوی اصفهان برد و پایتخت سلسله صفویه را در محاصره گرفت. هنگامی که پتر حکمران روسیه خبر محاصره اصفهان را شنید، فرصتی را که آرزو می‌کرد به دست آورد و با چهل هزار سرباز به سرزمین‌های شمال رود ارس حمله و شهر ایرانی دربند را اشغال کرد روسها مدتی بعد به گیلان هم هجوم آوردند و شهرهای انزلی و رشت را تصرف کردند. در اصفهان ارتش شاه سلطان حسین که هم تعداد سربازانش از افغانها بیشتر بود و هم سلاحهای بهتری داشت حریف افغانها نمی‌شد. سرداران و شخصیتهای درباری آن قدر در رقابت با هم به سر می بردند و از یکدیگر نفرت داشتند که هر کدام با توطئه ای تلاشِ دیگری را برای عقب راندن دشمن با شکست روبه رو میکرد تا این پیروزی به نام رقیب ثبت نشود. شاه سلطان حسین از نمایندگان کشورهای اروپایی که خودش و پدرانش برای جلب دوستی آنها امتیازهای گوناگونی به آنها داده بودند درخواست کمک کرد انگلیسی ها به تقاضای او توجهی نکردند فرانسوی های تازه‌وارد هم به روزهای پس از سقوط سلسله صفویه فکر میکردند. آن‌ها می‌دانستند که روسیه و عثمانی به ایران هجوم خواهند آورد برای همین به دنبال دوستی با این دو کشور بودند. فرانسوی ها میخواستند بین این دو کشور واسطه شوند تا آنها بدون جنگ ایران را بین خود تقسیم کنند فقط هلندیها حاضر شدند به شاه سلطان حسین کمک کنند ؛ آن هم با یک وام ۲۵۰۰۰ تومانی در مقابل هم بخشی از جواهرات سلطنتی را گرو گرفتند. شاه ناامید تصمیم گرفت پسرش تهماسب میرزا را با دوهزار سرباز از حلقه محاصره اصفهان عبور دهد . تهماسب میرزا باید از اصفهان به قزوین می‌رفت تا با نیروهای کمکی به شهر برگردد تهماسب نتوانست لشکر نیرومندی را گردآوری کند و مدتی بعد هم خبر سقوط اصفهان را دریافت کرد. محاصره اصفهان شش ماه طول کشیده بود و در این مدت قحطی و گرسنگی بسیاری از مردم را از پا درآورد مردم اصفهان حتی سگ‌ها و گربه‌های شهر را خورده بودند. شاه سلطان حسین شهر را به افغان‌ها تسلیم کرد و با دست خودش تاج شاهی را بر سر محمود غلزایی گذاشت سلسله صفوی سقوط کرده بود. تهماسب میرزا هنگامی که خبر سقوط اصفهان را شنید در قزوین خود را شاه تهماسب دوم نامید و برای بیرون کردن افغانها از ایران از روسیه کمک خواست، پتر حاضر بود به ایران کمک کند اما در مقابل تهماسب هم باید شهرهای دربند، باکو، شیروان گرگان و ولایت‌های داغستان؛گیلان و مازندران را به روسیه می بخشید. تهماسب از روسها ناامید شد و از عثمانی یاری خواست . حکومت عثمانی هم در مقابل این کمک ایالت های گرجستان، ارمنستان و آذربایجان را میخواست. روسیه و عثمانی هنگامی که مخالفت تهماسب را با پیشنهادهایشان دیدند قراردادی را در سال ۱۱۳۶ هجری قمری با وساطت فرانسه امضا کردند. بر اساس این قرارداد عثمانی‌ها اشغال شمال ایران را به دست روسیه قبول می‌کردند و روسها به اشغال غرب ایران به دست عثمانی اعتراضی نمی‌کردند اکنون بیشتر مناطق کشور به دست روسها، عثمانی ها و افغانها افتاده بود. تهماسب دوم در مازندران پناه گرفته بود و هیچ امیدی به آینده نداشت . در سال ۱۱۳۸ هجری قمری، هنگامی که تهماسب در پریشانی کامل به سر می‌برد یکی از رئیسان ایل افشار که در شمال خراسان زندگی می‌کردند؛ به نام نادر قلی بیگ با پنج هزار جنگجو به یاری پادشاه سرگردان آمد. فتحعلی خان رئیس ایل قاجار هم که ساکن اطراف گرگان بودند با سه هزار سوار به آنها پیوست. حضور هشت هزار مرد جنگی و سردار توانمندی به نام نادر قلی بیگ امید را در قلب تهماسب دوم زنده کرد. سرسختی و سلحشوری این هشت هزار نفر دوره ای جدید را در تاریخ ایران آغاز کرد؛ دورانی که با اخراج اشغالگران آغاز شد... 💎سرگذشت استعمار پایان جلد 9 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
برگی از داستان قسمت 151: چیخیر می‌خواهم شروع جلد ده: گنج های کلات آنچه گذشت: در روزهایی که حکومت صفویه بسیار ضعیف شده بود گروهی از افغانها به رهبری محمود غلزایی حاکم قندهار به اصفهان حمله و آنجا را محاصره کردند. شاه سلطان حسین پادشاه صفوی پسرش تهماسب را پنهانی از اصفهان بیرون فرستاد تهماسب که مردی بسیار خوشگذران بود کاری از پیش نبرد. او از عثمانی و روسیه کمک خواست اما آنها در برابر جنگ با افغانها خواهان تصرف بخش‌هایی از ایران بودند تهماسب پیشنهاد آنها را قبول نکرد اما عثمانی آذربایجان و مناطق غربی ایران را اشغال کرد، روس‌ها هم چند شهر ایران را تصرف کردند و امیدوار بودند تهماسب سرزمینهای بزرگتری را به آنها ببخشد. تهماسب ناامیدانه در مازندران پناه گرفته بود اما دست از خوشگذرانی برنمی داشت... . روسها به اردوی تهماسب در مازندران آمده بودند و منتظر بودند وضع او از این هم بدتر شود تا شرایط آنها را برای کمک به ایران قبول کند اما تهماسب کمتر به این اوضاع سخت فکر می‌کرد. او بیشتر ساعات خود را در مستی می‌گذراند و به آوای ساز نوازندگان گوش می‌کرد در یکی از همین روزها، حسینقلی بیک یکی از نزدیکان خود را صدا کرد و گفت چیخیر میخواهم. چیخیر، نام شرابی بود که در قفقاز، سرزمین های شمال رود ارس تولید می‌شد. حسینقلی بیک گفت: «نداریم.» اما فریاد تهماسب او را وحشت زده کرد: « باید برای من حاضر کنی.... » حسینقلی بیک چند لحظه به فکر فرو رفت و بعد گفت « سیمون آوراموف، سفیر روسیه، کمی چیخیر دارد ؛ اما به ما نمی دهد.» تهماسب از جا بلند شد و گفت: «گردنش را میزنم» و از چادر بیرون رفت و به طرف چادرهای روس‌ها دوید مقابل چادرها فریاد زد: «همه روسها باید کشته شوند.» سربازان تهماسب که به دنبال او تا آنجا دویده بودند، وارد چادر آوراموف شدند و او را با لباس خواب از چادر بیرون آوردند، آوراموف که نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده خود را روی پاهای تهماسب انداخت و از او عذرخواهی کرد تهماسب گفت: « تو از من نمیترسی؟» آوراموف جواب داد چطور ممکن است از اعلی حضرت نترسم؟» تهماسب گفت: «پس چرا برای من چیخیر نمی‌آوری‌؟» آوراموف به سرعت به چادر دوید و تهماسب هم به سوی چادرش برگشت اما در راه روی زمین افتاد و سر و لباسش گل آلود شد. هنگامی که آوراموف با ظرف شراب از راه رسید تهماسب دوباره عصبانی بود خیلی کثیف شده ام همه اینها تقصیر توست. » اما به سرعت ظرف شراب را از دست او گرفت و سرکشید بعد به نوازندگانش دستور داد آهنگ روسی « بالالایکا» را بنوازند و همراه موسیقی شروع به کف زدن کرد. سپس دوباره به طرف سفیر روسیه برگشت:« شما برای بیرون کردن افغانها، گیلان مازندران استرآباد، باکو و دربند را می‌خواهید؟» اوراموف می‌خواست پاسخ بدهد که تهماسب گفت: بس است ما را با حرف سرگرم نکن بگذار خوش باشیم برو و کمی چیخیر برای من ذخیره کن تهماسب مرد روزهای سخت نبود و در بدترین وضعیت که بخش‌های بزرگی از کشور در اشغال افغان‌ها و کشور عثمانی بود به خوشگذرانی و لذت بردن از زندگی فکر می‌کرد. در همین روزها بود که مردان جنگی دو ایل افشار و قاجار به یاری او آمدند تا کشور را از چنگ اشغالگران آزاد کنند. افشارها در شمال خراسان و ایل قاجار در اطراف استرآباد گرگان‌ زندگی می‌کردند. رهبر افشارها، نادرقلی بیگ و رئیس ایل قاجار، فتحعلی خان نام داشت تعداد این جنگجویان به هشت هزار نفر می‌رسید. پس از مدتی نادر قلی‌بیگ توانست به تنهایی فرماندهی سربازان تهماسب را به عهده بگیرد در این مدت محمود افغان در اصفهان به دست اشرف پسر عمویش کشته شد اشرف به جای محمود بر تخت نشست و دستور داد شاه سلطان حسین را که پس از تسلیم اصفهان در اسارت آنها بود، به قتل برسانند. سربازان اشرف در سه جنگ در برابر نادرقلی بیگ شکست خوردند و باقی مانده آنها به سوی قندهار گریختند، اشرف در راه فرار به دست یکی از خان‌های محلی به نام محمدخان بلوچ افتاد محمد خان سر او را قطع کرد و الماس درشتی را که اشرف از گنجینه‌های سلطنتی اصفهان ربوده بود، درون سر گذاشت و برای نادر به اصفهان فرستاد پس از آزادی، اصفهان نادر قلی بیگ از تهماسب که در طول جنگ در تهران مانده بود خواست که به اصفهان برود، این واقعه در سال ۱۱۴۳ هجری قمری رخ داد اصفهان پس از هشت سال از اشغال افغانها آزاد شده بود. سرگذشت استعمار ، جلد دهم ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان 💠قسمت 152: این پیرزن کیست؟! تهماسب پس از هشت سال دوباره به قصری که پدرانش از آنجا بر سراسر ایران فرمانروایی کرده بودند وارد شد. هنگامی که به سرسرای قصر پا گذاشت پیرزنی که لباس خدمتکارها را به تن داشت به سوی او دوید. او را در آغوش گرفت و در حالی که اشک می‌ریخت سر و رویش را غرق در بوسه کرد. تهماسب با تعجب به این پیرزن نگاه می‌کرد نمی دانست این پیرزن چطور جرئت کرده او را در آغوش بگیرد اما خدمتکار پیر او را رها نمی کرد و دائم این کلمات را تکرار می‌کرد «آه فرزند عزیزم یگانه فرزندم،فرزند دلبندم». تهماسب تلاش کرد در چشم‌های خیس پیرزن خیره شود و سرانجام در چشم‌های بی رمق او نگاه مادرش را شناخت مادر تهماسب؛همسر شاه سلطان حسین ملکه ایران هنگامی که افغانها به قصر هجوم آورده بودند لباس خدمتکارها را پوشیده بود تا جان خود را نجات دهد. افغان‌ها تمام خاندان صفویه را قتل عام کرده بودند اما به او که فکر می کردند یکی از کلفت‌های قصر است کاری نداشتند ملکه ایران هشت سال به آنها خدمت کرده و درد و رنج این دوران آن قدر او را پیر و شکسته کرده بود که حتی پسرش هم او را نشناخت. تهماسب شگفت زده بود که چرا در این مدت مادرش نتوانسته در تجارتخانه انگلیسی‌ها یا هلندی ها که پدرانش آن قدر به آنها کمک کرده بودند پناه بگیرد؟ در حقیقت هلندی‌ها و انگلیسی‌ها مشغول اتهام زدن به یکدیگر بودند. هر کدام از آنها دیگری را متهم می‌کرد که در طول اشغال با افغان‌‎ها همکاری کرده است. نادر قلی بیگ از این رقابت استفاده کرد و هنگامی که احساس کرد می تواند از انگلیسی ها بیش از هلندی‌ها پول بگیرد ادعا کرد حرف هلندی ها را باور کرده و انگلیسی ها به دلیل همکاری با افغان‌ها باید یک جریمه سه هزار تومانی را بپردازند. انگلیسی ها شروع به چانه زنی کردند و سرانجام با سیصد تومان نادر را راضی کردند. اما به سرعت به دیدار شاه تهماسب رفتند و از او شکایت کردند. شاه تهماسب به آنها اطمینان داد که نه تنها این پول را بر می‌گرداند بلکه خسارت‌های آنها را هم در دوران اشغال جبران می‌کند. انگلیسی‌ها برای جلب توجه شاه تهماسب به کمک‌های خود به مردم اصفهان در طول اشغال اشاره کرده بودند نماینده شرکت هند شرقی انگلیس در یادداشت هایش نوشت: به اعلی حضرت تبریک گفتم و کمکی را که به ملتش در اینجا کرده بودم بزرگ جلوه دادم و به ایشان اطمینان دادم که فرمان هایشان را به خوبی به انجام می‌رسانم.» شاید انگلیسی‌هایی که به گفته خودشان سعی می‌کردند کمک هایشان را به مردم اصفهان در چشم شاه بزرگ جلوه دهند، هنوز نمی‌دانستند فرمانروای واقعی نادرقلی بیگ است و شاه تهماسب که سلطنت را برای لذت جویی می خواهد قدرتی ندارد که فرمانی را صادر کند و آنها به انجام برسانند. اما نادر قلی بیگ هم برای مدتی طولانی در اصفهان نماند. او برای بیرون راندن عثمانی ها هم نقشه هایی داشت و به سرعت باید جنگ را با آنها آغاز میکرد. پیش از این روسها قول داده بودند اگر ایران عثمانی ها را از سرزمین خود اخراج کند آنها هم مناطقی را که در قفقاز شمال رود ارس و گیلان اشغال کرده بودند به ایران بر می گردانند. شایع شدن بیماری همه گیر وبا در گیلان بسیاری از سربازان روس را از پا درآورده بود از سویی اکنون پتر کبیر فرمانروایی روسیه؛ از دنیا رفته بود و حاکم جدید این کشور مانند او به دنبال کشورگشایی نبود. روسها اگر مطمئن می‌شدند که سربازان ایرانی در قفقاز مستقر خواهند شد و عثمانی حریف قدیمی آنها به این مناطق دست اندازی نخواهد کرد. حاضر بودند آنها را به ایران پس بدهند. نادر که خیالش از روسها آسوده شده بود عازم جنگ با عثمانی شد. 📚سرگذشت استعمار ج9ص13 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛