eitaa logo
جهاد تبیین
61 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
29 فایل
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را به آیدی زیر بفرستید. @montazer61
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از زندگی دانش آموز رفوزه ای که پروفسور شد/از کربلای 4 و معلمی در عشایر تا پدر پیوند کبد ایران 💠 در نیمه های سال تحصیلی کلاس به مدت یک ماه به دلیل مشکلاتش کلاس را ترک کرد و معلمی جدید موقتا به جای او آمد. پس شروع به تدریس نمود و بعد، از چند دانش آموز شروع به پرسش در مورد درس کرد، وقتی نوبت به یکی از دانش آموزان رسید و پاسخی اشتباه داد بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کردند و او را می کردند،  معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از ضریب هوشی و پایین برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد. 👈زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدندمعلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را کرده آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.  👈در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند دستش را بالا ببرد.  👈هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند، تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود، بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند ،معلّم خواست برای او کف بزنند و کنند.  💠در طول این یک ماه معلّم جدید هرروز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد، کم کم نگاه هم کلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد، دیگر کسی او را مسخره نمی کرد آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش " " می نامید نیست.   به خاطر اعتماد بنفسی که آن معلّم دلسوز به او داد، دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند. دیگر نمی خواست مانند گذشته موجودی بی اهمّیّت باشد، آن سال با معدّلی خوب قبول شد، به کلاس های بالاتر رفت، در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.  مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون است؛ او کسی نیست جز " ". این قصه را دکتر ملک حسینی در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه نوشته و برای معلّم خود آرزوی موفقیت کرده است. * دانا @jahad_tabiine