محمود رضا دخترش رو خیلی دوست داشت طوری که هر روز به دوستانش که دختر داشتند زنگ می زد و می گفت: " #دخترم_انقد_بزرگ_شده" !
وقتی به پدرم زنگ می زد، مدام از کوثر می گفت، خیلی دوستش داست.
یکی از دفعاتی که برگشته بود، به من گفت: " بعضی وقتها که در تیررس تکفیری ها گیر می افتیم، من مجبور میشم که این مسیر رو بدوئم؛ مثلا از پشت یه دیوار تا یه دیوار دیگه. بین این مسافت چند متری، #کوثر_میاد_جلوی_چشمام!" اینها را می گفت تا به من بفهماند که با وابستگیهایی مثل وابستگی به فرزند نمی شود شهید شد...
بار آخر، موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود:" #این_بار_دیگه_از_کوثرم_بریدم". و جواب گرفت و به شهادت رسید.
راوی: برادر شهید، منبع: کتاب مرافعان حرم ۱۰
#جهاد_تبیین
#مدافعان_حرم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@jahad_tabiine