eitaa logo
💕 جهاد زنان💕
435 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
مادر از هر سازنده‌ای سازنده‌تر و باارزش‌تر است. جهاد زن، خوب شوهرداری کردن، فرزند آوری و تربیت فرزندانی صالح است. آیدی پاسخ به سؤالات @n_khammar123
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❤️ امام خوبی ها ❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد 📝 « آیا برپایی حکومت قبل از ظهور باطل است؟! » 🎤سخنرانی اسرار غیبت امام زمان @Emamkhobiha🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎دستورالعمل وام فرزندآوری در سال ۱۴۰۲ اعلام و به بانک ها ابلاغ شد. https://eitaa.com/farda_dir_ast
؎💗؎ خب حالا آمــــــــــاده اے چالش هاموݩ رو بذاریم ؟ آفرین بہ زرنگاش 😎💪
؎💗؎ چالــــــــــش اوڵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خوش بہ حال اونایی ڪه ناهارشوݩ رو آماده کردن😌 الان وقتشہ بریم توے آشپزخونہ و مرتبش ڪنیم 🌱 بہ یه سری ڪارهای عقب افتاده‌ات برس امروز روز جمعہ مونہ و روزےکه میشه به برنامه ات سامون بدے ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؎💗؎ چالـــــش دوم ــــــــــــــــــــــــــــــ ذڪر یادت نࢪه وضو یادت نࢪه🌱 غســــــــــل روز جمعہ فراموش نشہ🛁 ناخن گرفتݩ صدقہ امروز خلاصه یه هفته رو بیمه ڪن با این ڪارها♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؎💗؎ چالــــــــــش سوم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یہ نوشیدنے خنڪ درست ڪنید🍋 ظهر هست و هوا گرم بشینید باخانواده ڪنارهم زیارت آل یس بخونید🌺 انقدر ڪیف میده این لحظه‌ها حتے میتونے یه هیئت خانوادگے بگیرے فرصت‌هاے شیرین رو از دست نده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی.mp3
3.06M
🔸️اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدیم از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشویم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌐 کانال خادمان امام زمان (عج) 🆔 @khademan_emamezaman 🆔 @khademan_emamezaman
💕 جهاد زنان💕
💚 قسمت هجدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ مثبت‌نگری مریم بارزترین ویژگی اونه. تو خونواده زبانزده
💚 قسمت نوزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ چهار ماهی می‌شد که سعید دو نوبت کار می‌کرد. دیگه خونه مریم و سعید مثل همیشه نبود. یعنی آروم نبود. علی رغم مخالفت مریم، سعید همچنان اصرار داشت که ساعات بیشتری سر کار باشه و درآمد بیشتری داشته باشه. او اراده کرده بود تا پایان سال خودروشون رو تبدیل به یه مدل بالاتر کنه. جسم و روح خسته‌ی سعید با روزای گرم و سوزان تابستونی دست به دست هم داده بودن تا آرامش خونه مریم و سعید رو ذوب کنند و از بین ببرند.💥 چند ماهی میشد که مریم و سعید نتونسته بودند مثل قبلاًها وقتی که بچه‌ها خوابیدند خلوت گفتگو داشته باشند. مضاف بر این سعید هم بخاطر فشار کاری زیاد خیلی ناآروم و عصبی شده بود. شب‌ها اونقدر خسته بود که تا سرشو روی بالش می‌ذاشت به دیدار پادشاه هفتم می‌رفت😴. مدتی میشد که قبل خواب مریم رو نمی‌بوسید😘 و به آغوش نمی‌گرفت. مریم داشت تو آشپزخونه غذا رو آماده می‌کرد. یه هو صدای گریه و فریاد محمد و فاطمه از اتاق بلند شد. هر دو با ناله و فریاد رفتند آشپزخونه پیش مامان. اول فاطمه شروع کرد: _مامان یه چیزی به علی بگو. بادکنک من و محمد رو برداشته و میخواد با سوزن بترکوندش. بعدش محمد با عصبانیت گفت: _مامان. علی منو زد. بعد هم با صدای بلند زد زیر گریه. مریم از ناآرومی ها و دعوای مدام بچه ها کلافه بود. دوست داشت یه جای خلوت پیدا کنه و یه دل سیر گریه کنه. همه ش با خودش فکر می کرد که چرا بچه ها اینقدر عصبی و پرخاشگر شده ن؟ با صدای جیغ محمد از فکر بیرون اومد. رو به بچه ها کرد و گفت: _از صبح تا حالا این پنجمین باره که دارید دعوا می کنید. دیگه کاری باهاتون ندارم. خودتون مشکلتونو حل کنید. فقط اینو بگم اگه این دفعه همدیگرو اذیت کنید به بابا میگم که پارک نریم. خود مریم هم به شدت مضطرب بود و زود عصبی میشد. روح و روان مریم و بچه ها به هم ریخته بود چون این روزا سعید کمتر خونه بود تا بتونه باهاشون باشه و براشون وقت بذاره. تو این مدت مریم با روش های مختلف سعی کرد سعید رو متقاعد کنه تا برای بچه ها وقت بذاره و مثل قبل باهاشون هم بازی بشه. اما سعید انگار اصلاً نمی تونست شرایط او و بچه ها رو درک کنه. فاطمه و محمد مشغول خاله بازی بودند. فاطمه چادر گل گلی و رنگ و وارنگشو سر کرده بود. تلفن خونه زنگ خورد. همون طور چادر به سر، عروسکشو بغل گرفت و دوید سمت تلفن. _بله. سلام. بفرمایید. _سلام بابایی. خوبی خوشگلم؟ _بله خوبم. _چه خبر فاطمه خانم؟ از صبح چی بازی کردید؟ فاطمه کمی فکر کرد و گفت: _از صبح؟!... اولش که صبحونه خوردیم. بعد مامان کمکمون کرد و یه کاردستی ساختیم.ممم..... بعدشم مممممم.... بعدش منچ بازی کردیم. الان الانشم داشتیم خاله بازی می کردیم که شما زنگ زدید. _آخ قربون دختر خوشگلم بشم. فاطمه با ناز و کمی هم خجالت گفت: _بابا به این علی یه چیزی میگی؟ امروز چند بار من و محمد رو زده. _خب شما چی کار کردین که اون شما رو زده؟ _هیچی. فقط کتاب داستانش رو پاره کردیم. با محمد داشتیم دنبال بازی میکردیم پامون رفت روی کتاب داستانش. _آخ آخ آخ. خب نباید پاره می کردید بابایی. علی هم کار خوبی نکرده. حالا مامانو صدا میزنی؟ _مامان تو آشپزخونه ست. الان صداش میکنم. بعد دوید تا گوشی رو بده به مریم و مثل همیشه داد زد: _مامان، بابا کارت داره. مریم میخواست کوکو سیب زمینی درست کنه و داشت سیب زمینی های آب پز شده رو از قابلمه بیرون می آورد. به فاطمه گفت بگو دست مامان بنده. تا چند دقیقه دیگه خودم تماس میگیرم. دستهاشو شست و خشک کرد و گوشی رو از دست فاطمه گرفت. یک نفس عمیق کشید شماره سعید رو گرفت. نمی خواست سعید متوجه عصبانیت و خستگی او بشه. با مهربونی و خنده گفت: _سلام آقااااا. خدا قوت. چه خبر؟ _سلام خوشگلم. خوبی؟ _شکرخدا. صبح بعد نماز انگار سرت درد می کرد. بهتر شدی؟ میخواستم بهت زنگ بزنم. _آره الحمدلله. خوب شد. احتمالاً به خاطر کم خوابیه. _خب خدا رو شکر. آقا سعید قرار امشبو که فراموش نکردی؟! سعید اما چیزی یادش نمی اومد. با تعجب پرسید: _چه قراری؟ _امشب شب جمعه ست. سعید کمی خندید و گفت: _ باور کن هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چه قراری داشتیم. _به بچه ها قول داده بودی ببریمشون پارک. آقا سعید بچه ها به این خاطر عصبیند که باباشون باهاشون بازی نکرده و اصلاً ندیدنش. سعیدجان این بچه ها گناه دارن. _ ای وای اصلاً یادم نبود. امشب تا ساعت 10 سر کارم. حالا چه کنیم؟ _شما هیچ وقت به بچه ها بدقولی نکردی. اگه بدقولی کنی بد میشه. الان چند ماهه بیرون نرفته ن. از هفته پیش که بهشون قول دادی تا الان دارند برای پارک لحظه شماری میکنند. _باشه. اصلا به کلی یادم رفته بود، خوب شد گفتی. سعی می کنم مرخصی بگیرم و تا عصر خودمو برسونم. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💞 @jahadalmarah
     👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                   (تقویم همسران) (اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈 16 اردیبهشت / ثور 140‌2 👈15 شوال 1444👈6 می 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘 غزوه بنی قینقاع "2 هجری ". 🗡 جنگ احد و شهادت حضرت حمزه سید الشهداء علیه السلام " 3 هجری ". 🏴 وفات شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام " 252 هجری ". 🌕 معجزه ردالشمس در مسجد فضیخ " 7 یا 8 هجری قمری ". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز ساعت 23:36 قمر از برج عقرب خارج می شود. ⛔️روز اول هفته را با صدقه آغاز کنیم. 💠به کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه سری بزنید حرز مطمئن و مناسب...👇 @Herz_adiye_hamrah 👶زایمان مناسب نیست. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️خرید باغ و زمین. ✳️جراحی چشم. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️و آبیاری و کندن چاه و قنات خوب است. 📛ولی از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود. 🔵نگارش ادعیه احراز و نماز و بستن آن خوب نیست. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث سرور و شادی می شود. 💉💉 حجامت. خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 16 سوره مبارکه "نحل" است. و علامات و بالنجم هم یهتدون... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از ان حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد . ان شاءالله و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب : تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ادمین ایتا...👇 @tl_09123532816 کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام 👇ادمین تلگرام...👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الســلام علیکـــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج) مولاےمهربانم  نامتان را كه مےبرم دلم چه قرص مےشود چنان كوه ها كه ستونهاے زمينند عمود سياره سرگردان قلبم مےشود نامتان را كه مےبرم اقيانوس موّاج دلم چه رام مےشود تمام ترديدها كه ته نشين مےشوند تصوير تماشائےمهرتان در آن جلوه‌گر مےشود . السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ✋ در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... @Emamkhobiha🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🌵~ ســــــــــــــــــــلام و صبح بخیࢪ مهربونا الــــــــــــــــــــهے عاقبتتون بخیر باشہ🌱 امـــــࢪوز شهادت آقاشـــــاه عبدالعظیم حسنے هست 🖤 یہ صلواتے روونہ روح مطھرشوݩ بڪنیم 🍃 مےدونید ڪه.. ایشون نواده امام حسن مجتبی(ع) هستن و زمان امام رضا(ع) تا امام هادے(ع) رو درڪ کردند انقدر زیارت مرقدشوݩ ثواب داره َڪه هم اجره با ثواب زیارت قبر امام شهیدموݩ حسیـݩ(ع) ♥️ ماماناے تهرانے، شهررے، اهالےقم و اطراف اگہ امروز فرصتے شد حتما زیارتشون ڪنید. امـــــࢪوز ثواب ڪارهامون هدیہ ڪنیم به ایشون 🌱 ان‌شاءالله دستموݩ رو توے سراے آخرت بگیرن .. برای آخرتت چراغ راه بســــــــــاز ببینم امروز چه مےڪنی 💞 @jahadalmarah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲` امـــــࢪوز بیا یہ قراری با هم بذاریم تا ظھر... فقط تا ظهࢪ هرڪاری می‌کنیم دائم ڪنارش ذڪر بگیم🌱 ذکرش رو خودت انتخاب ڪن ذکر روز صلوات لااله الا الله و.. الهے خونہ‌تون نورانے 💞 @jahadalmarah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸کمی هم به فکر یکدیگر باشیم ⁉️ما در جامعۀ اسلامی زندگی می‌کنیم. چرا نباید به داد خودمان برسیم؟ مگر کم هستند صاحب‌خانه‌هایی که اگر امسال به کرایه‌هایشان اضافه نکنند، هیچ اتّفاق خاصّی در زندگی‌شان نمی‌افتد؟ به فریاد رسیدن، چه معنایی دارد؟ ⁉️ آقای صاحب‌خانۀ متدّین! تو اگر امسال پنجاه هزار تومان، صدهزار تومان به اجاره‌ات اضافه نکنی، چه اتّفاقی می‌افتد؟ ⁉️عیبی دارد اگر کمی از خرج‌های غیرضروری، کم کنی و قناعت بورزی؛ آن هم برای رعایت حالِ برادر و خواهر دینی‌ات؟ اگر خدا به تو عنایت کرده و خانه‌ای داده که علاوه بر خودت که در آن زندگی می‌کنی، می‌توانی مستأجر هم داشته باشی، چرا شکرش را به جا نمی‌آوری؟ ⁉️ چه می‌شود صاحب‌خانه‌ها وقتی می‌بینند گرانی بر شانۀ مردم فشار می‌آورد، به شکرانۀ این که مستأجر نیستند، به جای افزودن بر کرایه‌ها، از کرایه‌ها کم کنند؟ ✳️جامعۀ اسلامی ما با جامعۀ بی‌دین که نباید تفاوتش تنها در احیای شب قدر باشد. شب قدری که مرا مسلمان‌تر نکند، چه فایده؟ ما باید دست همدیگر را بگیریم. ⚠️مسئولان نیز باید به فکر فقرای جامعه باشند. در این، تردیدی نیست. هیچ کدام از حرف‌هایی که ما به مردم می‌زنیم، حتّی بوی توجیهِ کم‌کاری برخی از مسئولان را هم نمی‌دهد. ‼️ مسئول باید به فکر مردم باشد؛ امّا با کدام آیه و روایت می‌توان ثابت کرد که اگر در دوره‌ای حکومت اسلامی برپا بود، مردم وظیفه‌ای در برابر فقرا ندارند و تنها این حکومت است که باید برای فقرا چاره‌اندیشی کند؟ مگر در زمان حکومت پیامبر خدا صلی االله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه السلام این گونه بود؟ 📚ایران! جوان بمان! ص۱۱۵ @abbasivaladi
بحران بزرگ ❌در طول ۳۰ سال آینده سالمندان حدود ۲۰ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند. ❌سازمان جهانی بهداشت تخمین زده است که تا سال ۲۰۵۰ جمعیت سالمندان به ۲ میلیارد نفر در جهان برسد. ❌ در واقع بحث سالخوردگی جمعیت یک پدیده جهانی است و در حال حاضر کشورهایی مانند ژاپن، آلمان و ایتالیا پیرترین کشورهای دنیا محسوب می‌شوند. ❌کشورهای توسعه یافته مانند فرانسه تقریبا ۱۵۰ سال زمان داشتند تا خود را نسبت به تغییرات جمعیت با سنین بیش از ۶۰ سال سازگار کنند، ❌اما کشور ایران برای انجام این سازگاری، حدود ۲۰ سال فرصت دارد و این زمان کوتاه نیازمند برنامه ریزی درست و دقیق است چراکه در غیر اینصورت افزاش سالمندی می‌تواند کشور را با یک بحران بزرگ مواجه کند. http://asriran.com/003jHg 🌺احیاء نسل مهدوی🌺 ایتا / روبیکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧐👌هیجان👌 🤓دقت، توجه و تمرکز 👀هماهنگی چشم ها 🤩هیجان و هدف 👌تقویت حرکات ظریف 🦵تقویت حرکات درشت 🤩پرش🤩 💞 @jahadalmarah
😍 تو عاشق کمال بی نهایت هستی.... 👌 پس ظرفیت آن را هم داری. @jalasate_ostad🌸🍃
شادی و نشاط جلسه هفتم.mp3
13.2M
در پرتوی ⁉️ چرا از لا اله الا الله لذت نمیبری؟ ‼ امام حسین (ع) و یزید هردو عاشق خدا بودند، پس چه فرقی با هم دارند؟ 🌌 وجود و هستی یعنی چه؟ @jalasate_ostad🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ آموزه هاى دين براى خروج از بن بست هاى زندگى. 📌حجت الاسلام دهنوی 💞 @jahadalmarah
💕 جهاد زنان💕
💚 قسمت نوزدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ چهار ماهی می‌شد که سعید دو نوبت کار می‌کرد. دیگه خون
💚 قسمت بیستم ❣خانه مریم و سعید❣ دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک برگشتند. این پارک رفتن کلی تو روحیه مریم تاثیر مثبت گذاشته بود. رو به بچه‌ها کرد و گفت: _بچه ها از بابا تشکر کردید که ما رو برد پارک؟ البته بچه‌ها از ذوق زیاد فراموش کرده بودند تشکر کنند. آخه بعد از مدت‌ها همراه بابا به پارک رفته بودند. با کلی هیجان و همه با هم شروع کردند به تشکر. _علی گفت بابا دستت درد نکنه. _فاطمه گفت بابا خیلی کیف کردیم، عالی بود. دست شما درد نکنه. _ محمد هم با هیجان همیشگی‌اش گفت بابا بازم بریم. همین فردا شب. سعید هم سر حوصله به تک تکشون جواب می داد: _خواهش میکنم دختر گلم. قابلی نداشت پسر خوشگلم. باشه بازم میریم ان شاءالله ولی فردا شب نه. باشه برای زمان مناسب دیگه. مریم به بچه‌ها گفت که اول دستاشون رو بشورن و بعدش از سعید خواست که دستای محمد رو هم بشوره. سعید که رفت سمتش، محمد زد زیر خنده و طبق معمول فرار کرد و این اعتراض مامان رو در پی داشت: _ساعت ١١ شبه و شما دارید دنبال بازی می کنید؟ بعدش میثمو بغل کرد و برد تا تو ظرفشویی دستاشو بشوره. سعید هم بالاخره دستای محمد رو شست و لباسش رو عوض کرد. بعد اومد نشست و تکیه داد به پشتی. بلافاصله فاطمه پرید تو بغل بابا و با ناز همیشگی و مخصوص خودش گفت: _بابا فردا که تعطیله میای با هم بازی کنیم؟ بعدش میخواست یه چیزی بگه اما انگار تردید داشت بین گفتن و نگفتنش. بالاخره تصمیمشو گرفت و رو به سعید گفت: _بابا یه سوال بپرسم؟ _بپرس بابا جون. مریم که هنوز مشغول میثم بود با خودش گفت یعنی فاطمه چی می خواد بپرسه از سعید؟ علی هم حواسش جلب گفتگوی فاطمه و بابا شده بود. فاطمه که کمی هم بغض کرده بود ادامه داد: _بابا..... چرا دیگه با ما بازی نمی کنی؟ کمتر از چند ثانیه چشماش پر از اشک شد و ادامه داد: _چرا شبا اینقدر دیر میای و دیگه قبل از خواب برامون قصه نمیگی؟ سعید از شنیدن حرفای فاطمه حسابی تعجب کرده و تقریباً شوکه شده بود. بی معطلی فاطمه رو تو آغوش گرفت. سرش رو بوسید. در حالی که موهای فاطمه رو با دستش مرتب می کرد، گفت: _خب میدونی بابایی..... می خوام بیشتر کار کنم تا پولمون زیادتر بشه و بتونیم یه ماشین بزرگ‌تر بخریم و وقتی میریم مسافرت تو ماشین جا دار راحت تر باشیم. علی هم وارد بحث شد و گفت: _بابا ما اصلاً نمی خوایم ماشینمون بزرگ تر باشه. همین ماشینی هم که داریم خیلیا ندارن ولی باباهاشون باهاشون بازی می‌کنن. مریم از تو آشپزخونه به دقت صحبت های بچه ها با سعید رو دنبال می کرد اما مصلحت نمی دید بیرون بیاد. فاطمه رو کرد به بابا و گفت: _آره بابا ما نمی خوایم ماشینمون رو عوض کنیم ولی به جاش مثل همیشه با هم بازی کنیم. باشه بابا؟ باشه؟ مریم هم اومد تو اتاق. نشست کنار دیوار تا لباسای میثم رو عوض کنه. اما خودش رو زد به اون راه و انگار صحبت بچه ها رو نشنیده و وارد بحث نشد. در واقع بچه‌ها حرف دل او رو می زدند. دل سعید اما آشوب بود. حالا دیگه کاملاً مطمئن شده بود که در حق مریم و بچه‌ها حسابی کوتاهی کرده. لبخند سردی زد و گفت: _بذارید با مامان هم مشورت کنیم ببینیم نظرش چیه؟ علی پرید وسط که: _من مطمئنم مامان هم ناراحته. خودم چند بار دیدم که با هم صحبت می کردید و به شما گفت که عوض کردن ماشین برامون اولویت نداره. اصلاً بابا مگه خودتون قبلاً نگفتید که روزی همه دست خداست و خدا خودش هرطور صلاح بدونه به بنده‌هاش روزی میده؟ مریم اما هم چنان ساکت بود و سردرگم. تو فکر عمیقی فرو رفته بود. این اولین بار بود که بچه‌ها از سعید انتقاد می‌کردند. اون هم این طور مستدل و منطقی. خوشحال بود از اینکه بچه‌ها اینقدر فهمیده شده ن. از طرفی هم ناراحت بود از اذیت هایی که بچه ها در دوری پدرشون متحمل شدند. از همه مهمتر اینکه چندین بار عین همین حرف ها رو به سعید گفته بود و تاثیری نذاشته بود. اما بچه ها امروز غوغا کردند. مریم رو به بچه ها کرد و با لبخند و مهربونی همیشگی و اندکی دوراندیشی گفت: _ببینید بابا چون ما رو خیلی دوست داره میخواست ماشینو عوض کنه. حالا که شما مخالفید منم هر تصمیمی که بابا بگیره باهاش موافقم. سعید لبخندی زد که نشون از رضایت درونیش داشت. بعدش گفت: _منم با نظر شما و مامان موافقم ولی چون با شرکت قرارداد بستم تا ٨ ماه دیگه نمی تونم ساعت کاریم رو تغییر بدم. اما قول میدم بعد از ٨ ماه دیگه تمدید نمی کنم. حالام پاشید برید بخوابید که فردا ان شاالله می خوایم کلی با هم بازی کنیم. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 💞 @jahadalmarah