هدایت شده از ســبــک زنـــدگــی
🏮دوره رایگان تربیت فرزند | استاد سعید عزیزی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🌸دوره تربیت فرزند، شخصیت و توانمندی ها🌸
نکات تربیتی، آموزنده و کاربردی
💥(#رایگان)💥
🌷مدرس دوره:
جناب آقای دکتر سعید عزیزی
📚سرفصل ها:
🔹پایه های تربیت(انسانیت)
🔸تربیت فرزند ۱
🔹تربیت فرزند ۲
🔸تربیت دینی فرزندان
🔹تربیت فرزند، شخصیت و توانمندی ها
🗓تاریخ برگزاری #پانزدهم_تیر
🔻امکان درخواست گواهی
💯دوره مجازی آفلاین
🌼#هزینه_شرکت=ارسال بنربرای ۱۰نفر و یاارسال درکانال یاگروه
✅عضویت در کانال=شرکت در دوره
🔶 عضویت در کانال سبک زندگی👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2188181616C319b44e47e
•| #گوشھنگاھ |•
از امام باقر(ع) حدیثی خواند
و نیکوییِ آن کلام روحش را زلال کرد:
«خداوند دوست ندارد كه مردم در
خواهش ازهم اصرار ورزند؛ولی اصرار
در خواهشازخودش را دوست دارد!»
ــــــــــــــــــــــــــ❤️🌱 ـــــــــــــــــــــ
- اصرار در خواهش از خودش: دعا.
\⛵️\
#خانوادهدرمانے♥️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ خانواده ےشـاد ۱۵]
🍃ارتباط باخانواده همسر
بعد از بازگشت
از مهمانی بستگان همسرتان
به آنها زنگ بزنید و تشکر کنید.
♥️اینکار هم بین شما اُلفت ایجاد میکند،
هم بر حس ارزشمندی همسرتان میافزاید.
#استاد_شجاعے
💞 @jahadalmarah
28.mp3
9.29M
#شادی_و_نشاط
در پرتوی #انسان_شناسی
❣ انسانها براساس معشوقهایشان قیمت دارند!
❣ قیمت انسانها با چه چیزی محشور می شوند؟
😧 چرا از نظر قرآن ،بعضی از حیوانات از انسانها بهترند؟!
#استاد_شجاعی
@jalasate_ostad
💕 جهاد زنان💕
* 🍃🌹﷽🌹🍃 #رهـایے از شـب🌒 #قسمت_15 دم دمای ظهر باصدای زنگ موبایلم به سختی بیدارشدم. گوشیم رو برداشتم
* 🍃🌹﷽🌹🍃
رهـایے از شـب🌒
#قسمت_16
وقتی فاطمه منو دید نسبت به پوششم چیز خاصی نگفت. فقط صدام کرد:
-به به خشگل خانوم!
کنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یکدیگر گپ زدیم. جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف کردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف کردم. ولی بهش نگفتم که کارم چیه و نگفتم علت آمدنم دیشب به مسجد چی یا بهتر بگم کی بوده! اونشب فهمیدم که فاطمه فرمانده بسیج اون منطقهست و کارهای فرهنگی و تبلیغی زیادی برای مسجد اون ناحیه انجام میده. اون از من خواست که اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم. ناخواسته از پیشنهادش خندهام گرفت. اگر نسیم و بقیه میفهمیدند که من برای تصاحب یک طلبهی ساده حتی تا مرز بسیجی شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ی خنده میکردند! مردد بودم!!!
پرسیدم:
-فکر میکنی من به درد بسیج میخورم؟!
پاسخ داد :
-البته که میخوری!! من تشخیصم حرف نداره. تو روحیهی خوب و سالمی داری!
در دلم خطاب بهش گفتم :
-قدرت تشخیصت احتیاج به یک پزشک متخصص داره!! اگر میدونستی که با انتخاب من چه خطری تهدیدتون میکنه هیچ وقت چنین تشخیصی نمیدادی.
بهش گفتم: اما من فکر میکنم شرایط لازم رو ندارم. شما هنوز منو به خوبی نمیشناسی. درضمن من چادری هم نیستم. اون خیلی عادی گفت :
-خوب چادری شو!!!
از این همه سرخوشیش حیرتزده شدم! با کلمات شمرده گفتم:
من چادر رو دوست ندارم!! یعنی اصلن نمیتونم سرم کنم! اصلا بلد نیستم!
او دیگر هیچ نگفت... سکوت کرد و من فکر میکردم که کاش به او دربارهی احساسم نسبت به چادر چیزی نمیگفتم! کاش اینجا هم نقش بازی میکردم! ولی در حضور فاطمه خیلی سخت بود نقش بازی کردن! دلم میخواست در کنار او خودم باشم. اما حالا با این سکوت سنگین واقعا نمیدونستم چه باید بکنم.!
آنروز گذشت و من با خودم فکر میکردم که فاطمه دیگر سراغی از من نمیگیرد. خب حق هم داشت. جنس من و او با هم خیلی فرق داشت. فاطمه از من سراغی نگرفت. فقط بخاطر اینکه احساس واقعیم رو نسبت به چادر گفتم! از دوستی یک روزهام با فاطمه که ناامید شدم کامران زنگ زد. و من باز هم عسل شدم. عسلی که تنها شهدش به کام مردانی از جنس کامران خوشایند بود. من باید این زندگی را میپذیرفتم و دست از اون و مسجد و آدمهاش برمیداشتم.
کامران ظاهرا خیلی مشتاق دیدارم بود. با وسوسهی خرید مثل موریانه به جانم افتاد و تنها چند ساعت بعد من در کنارش در یک پاساژ بزرگ و شیک در شهرک غرب قدم میزدم و به ویترینهای منقش شده به لباسهای زیبا نگاه میکردم.
آیا اون طلبه و مردهایی از جنس او میتوانستند منو به اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یک روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟ از همه مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایی قدم بزنند؟!'حالا که درست فکر میکنم میبینم چقدر بچگانه و احمقانه دل به ردای یک طلبهی ناشناس بستم! من کجا و او کجا؟!
کامران یک شب رویایی و اشرافی برام رقم زد. دائم قربان صدقهام میرفت و از لباسی که به تن داشتم تعریف میکرد. او در کنار من با ابهت راه میرفت و من نگاه حسرتآمیز زنها و دخترهای رهگذر رو با تمام وجود حس میکردم و گاهی سرشار از غرور میشدم. و هر چقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر ناز و غمزه و لوندی میکردم!
دو هفتهای گذشت. انگار هیچ وقت فاطمه و اون طلبه وجود نداشتند! دیگر حتی دلم برای مسجد و نیمکت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانه انتظار قرار بعدیم با کامران را میکشیدم. دوستی بین من وکامران روز به روز صمیمانهتر میشد و او هرروز شیفتهتر میشد. اما با رندی تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت. نمیدانستم که این رفتار نه از روی ملاحظه بلکه از روی خاص جلوه دادن خودش بود ولی باتمام اینحال در کنار او احساس آرامش داشتم. کامران ساز گیتار مینواخت و صدای زیبایی داشت. وقتی شبها در بام تهران برایم مینواخت و میخواند چنان با عشق و هیجان نگاهم میکرد که پر از غرور میشدم. بله! احساسی که با وجود کامران داشتم خلاصه میشد در یک کلمه! غرور!
هرچند اعتماد کردن به پسری تا این حد جذاب و خوشپوش که همیشه در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاهطلب قرار داشت کار سختی بود ولی برای من ملاک فقط گذراندن زندگیم بود و کامران را مردی مانند همهی مردهای زندگیم میدیدم.
تا اینکه یک روز اتفاق عحیبی افتاد...
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد..
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
هدایت شده از در محضر استاد شجاعی
▫️دردهایم را به امید یافتن مرهمی، به نااهلان گفتم... غافل از اینکه ظهور تو، درمان دردِ دیرین و مرهم فراق است.
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🆔 @jalasate_ostad
《🌼》
الســــــــــلام علیڪ یا زیݩ العابـدیݩ 🌱
ســــــــــــــــــــلام و صد سلام
به روے ماه قشنـگتوݩ 😍
[ اوڵ صبحے یه صلوات هدیہ ڪنیم به مـادࢪ مولاعلے؏ خانوم فاطمه بنت اسد ♥️الهے برامون امࢪوز مـادرے ڪنند]
خوب بگید ببینم چہ خبرا😌
صبــــــــــح خود رو چگونہ آغازیدید؟
الهی همیشهتون قشنگ و پربرڪت🌱
پاشو
بہ ڪارهای شخصیت برس دختر
حیفه از وقت استفاده نکنیا
برنامهریزےِ امروزت رو بذار جلوے روت
و ببیݩ کدوم رو الان انجام بدی راحتترے 🍃
بعدم برو سراغ صبــــــــــحانہ خوشمزه🍳🧀
یه کاری ڪن انگشتاشونم بخورن 😎
تو برکت خونهاے خانوم
برڪت به خندههاے قشنگتہ♥️
برڪت به با وضو بودنـــــتہ🌱
برڪت به خوش نیتے به خداست 🌸
برڪت به خوش اخلاقےتہ😍
پس بابرکت باش 😘
#بریمبرکتپخشڪنیم😎
#ماگولهبرکتیمچیفکرکردین👋
💞 @jahadalmarah