💕 جهاد زنان💕
💚 #قسمتسیویکم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ عارفه صدایش را صاف کرد و گفت: _من به شوهرم مثل چش
💚 #قسمتسیودوم
#رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
بچهها از اتاق بیرون رفتند. فاطمه و محمد ایستادند به در زدن. علی اما از فرصت استفاده کرد و به سراغ تلویزیون و تماشای فوتبال رفت. مریم به بچهها گفت بفرمایید داخل؛ بچهها حالا با ذوق و شوق بیشتر در رو باز کردند و پریدند وسط اتاق و هر سه تاشون شروع کردند از سر و کول مامان بالا رفتن و تند تند میگفتند مامان اتاقمون رو جمع کردیم... مریم هم گفت:
_ خب برید کارتونتون رو ببينيد. حالا بچهها با سرعت تمام اتاق رو ترک کردند و نشستند پای تلویزیون😃. چند ثانیه نگذشته بود که داد و بیدادشون بلند شد که مامان علی داره فوتبال میبینه و نمیذاره ما کارتون ببینیم😕. بلافاصله فاطمه با جیغ و داد دوباره بدون در زدن وارد شد و شروع کرد به گله و چغلی کردن علی که مامان یه چیزی به علی بگو نمیذاره ما کارتون ببینیم و وقتی هم میخوایم ازش کنترل رو بگیریم ما رو میزنه...☹️ اصلا وقتی ناراحت میشه تند تند و بدون نفس حرف میزنه و شکایت میکنه مخصوصا وقتی با علی دعواش میشه این شکایتاش تصاعدی میره بالا. مریم اما مونده جواب عارفه رو بده یا جواب بچهها رو. برای چندمین بار از عارفه عذرخواهی کرد که گوشی رو نگهداره و پا شد و رفت به علی گفت:
_ آفرین علیآقا!! وقتی میگم به تلویزیون معتاد شدی میگی نه!! الان با اجازه کی زدی فوتبال؟🤔 علی هم یواش جواب داد من تازه نشستم پای تلویزیون.
مریم با عصبانيت بیشتر و صدای بلندتر گفت مامانجان کسی که به تلویزیون معتاد بشه خنگ میشه و حافظش رو از دست میده. الان این همه تلویزیون دیدی و فوتبال تماشا کردی چی بدست آوردی آخه؟ فقط وقتت رو تلف کردی.
علی در جواب مامان گفت همهٔ بچههای کلاسمون تا آخر شب پای تلویزیونن حالا من اگه یک دقیقه بیشتر از یکساعت پای تلویزیون باشم شما میگی چرا!😒
_ مامانجان همه شاید بخوان وقت و سلامتیشون رو هدر بدن که اینقدر وقت میذارن پای تلویزین. حالا اگه همه بخوان بیفتن تو چاه شما هم میری بیفتی؟! بعد با صدای آرام و محبتآمیز گفت آخه این چه منطقیه مامانجان؟ آدم بیشتر از هر کس دیگه، خودش باید به فکر سلامتیش باشه. حالا هم کنترل رو بده بچهها که یکساعت کارتونشون رو ببینن.
دوباره برگشت داخل اتاق و به عارفه گفت عزیزم بازم ببخشید داشتم با بچهها سر و کله میزدم. بعد یک نفس عمیق کشید و گفت ببین عزیزم کار شوهر شما درست نبوده و آنقدر اشتباه بوده که هیچ جای دفاع نداره و با توجه به سابقه ذهنی که از روند زندگی عارفه و شوهرش و مشکلاتشون در ذهن داشت ادامه داد و گفت :
_ اما در این اتفاق، خود شما هم بیتقصیر نبودی. عارفه برخلاف همیشه با لحن بلند و البته عصبانی جواب مریم رو داد و گفت مریمجان تو هم حتما میگی همهٔ تقصیرهای شوهرم گردن منه!😒
_ نه عزیزم؛ من کی چنین حرفی زدم؟ من میگم وقتی یک اختلافی توی زندگی پیش میاد هیچوقت نمیشه صد در صد طرف مقابل رو مقصر دونست چون در این مواقع هر دو طرف اشتباهاتی داشتن که منجر به مشکلات اذیتکننده شده... عارفه صحبت مریم رو قطع کرد و همینطور که گریه میکرد با یک حالت مأیوسانه گفت حالا باید چکار کنم؟😭 الان تکلیف من چیه؟ این زندگی دیگه زندگی نمیشه. من اصلا ازش انتظار نداشتم... چقدر من بدبختم حالا که شوهرم بهم وفادار نبوده باز هم تقصیر منه؟! بعد صداش رو کمی صاف کرد و با جدیت بیشتری گفت خب بگو مشکل من چی بوده؟🤔 من چکار کنم که خانوادش دنبال خراب کردن زندگی ما هستن؟ چکار کنم که یکبار خواهر شوهرم بهم گفت من و مامانم میخوایم برای داداشمون یه زن دیگه بگیریم؟ و دوباره شروع کرد هق هق گریه کردن😭😭. من که ازشون نمیگذرم من حلالشون نمیکنم...
مریم اجازه نداد که عارفه ادامه بده و گفت: ببین عارفهجان میدونم الان حال روحیت خوب نیست میدونم ناراحت هستی و اتفاقا ناراحتی شما کاملا منطقی و درسته و هر کس دیگهای هم اگر با چنین مشکلی در زندگیش مواجه بشه طبعا ناراحت میشه و متأسفانه این اتفاقات ممکنه در برخی خانوادهها اتفاق بیفته اما نحوهٔ برخورد آدم با چنین مشکلی خیلی مهمه👌. بعضی از آدما به محض اینکه با چنین مشکلی مواجه میشن احساس میکنن زدگی شون رو کاملا باختن و فکر میکنن طوری زمین خوردن که دیگه نمیتونن از جاشون پاشن اما بعضی دیگه با مشکلاتشون منطقیتر برخورد میکنن و اعتقاد دارن که زندگی هم مثل جسم و روح انسان ممکنه دچار مشکل و بیماری بشه و میدونن که اگر با اون بیماری خانوادگی به درستی برخورد کنن میتونن اون بیماری رو درمان کنن.
❤️ ادامه دارد...
💜 ارسال نظرات 👇
@Manamgedayefatemeh7
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
💞 @jahadalmarah