eitaa logo
💕 جهاد زنان💕
435 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
مادر از هر سازنده‌ای سازنده‌تر و باارزش‌تر است. جهاد زن، خوب شوهرداری کردن، فرزند آوری و تربیت فرزندانی صالح است. آیدی پاسخ به سؤالات @n_khammar123
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 جهاد زنان💕
💚 #قسمت‌سی‌ام #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ مریم رو کرد به سعید و گفت: _ عارفه کاری داشت؛ گفتم ب
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ عارفه صدایش را صاف کرد و گفت: _من به شوهرم مثل چشام اعتماد داشتم. ولی متاسفانه اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد.😒 _ببین عارفه‌جون قبول دارم کار شوهرت درست نبوده ولی خب مشکلو باید منطقی و عقلایی حل کرد. اگه فقط حرص بخوری و فکر و خیال بیخود کنی، طبعاً مشکل‌تون ریشه‌ای حل نمیشه. ببخش که می‌پرسم ولی به من بگو تو روابط زناشویی‌تون مشکل خاصی نداشتین؟ عارفه باز گریه رو از سر گرفت. این بار اما با حرص بیشتری گفت: _دِ مریم‌جون اگه براش کم گذاشته بودم که دلم نمی‌سوخت😭. همیشه همراهیش کردم. واسه همین اصلا انتظار نداشتم با من این کارو بکنه. _ببین عزیزم حالا شاید دچار سوء‌ تفاهم شدی و داری اشتباه می‌کنی. شاید احساساتی شدی و کمی از منطق‌داری دور میشی. _نه مریم‌جون. سوء‌ تفاهم چیه؟! خودم پیاماشو دیدم. دیدم با چه الفاظی چت کردن. چه جوری قربون صدقه هم رفتن. آخه یه آدم چقدر میتونه قدرنشناس باشه؟ ها؟ _خب چطوری پیاماشون رو دیدی؟ _مدتی بود که بهش مشکوک بودم. با هزار بدبختی و دوز و کلک رد پیاماشو زدم تا بالاخره سر از کارش در آوردم. _خب چرا بهش شک داشتی؟ مریم می‌دانست که بایست قدم به قدم تا اصل و ریشه‌ی مشکل عارفه و همسرش جلو بروند؛ پس هر بار سوال ریشه‌ای‌تری از او می‌پرسید. عارفه جواب داد: _چون یه مدت طرز برخوردش عوض شده بود. اصلا تغییر کرده بود. همه‌ش عصبانی😡 بود و هی دعوا می‌کردیم. _خب عارفه‌جون فکر می‌کنی دلیل این تنش‌ها و ناراحتی‌هایی که بینتون پیش اومده چی بوده؟ عارفه به فکر فرو رفت. واقعاً مشکلاتشان از کجا شروع شده بود؟ حدسی را که می‌زد، با مریم در میان گذاشت: _نمیدونم چی بگم مریم‌جون. راستش یه مدت به خاطر دخالت‌های مادر شوهرم تو زندگی‌مون، حسابی رابطه‌ی من و همسرم خراب شد. تو ریز و درشت زندگی ما نظر می‌دادن و کلا می‌خواستن از جیک و پوک ما خبردار باشن😒. خواهراشم که دیگه بدتر. یعنی کیف می‌کنن که دائم بین من و همسرم دعوا راه بندازن😞. منم که هر چقدر بهش گفتم مادر و خواهرات دارند زندگی‌مونو خراب می‌کنند اصلا گوشش بدهکار نبود. آخر سر هم یه دعوای حسابی کردیم. از اون موقع تا حالام رنگ آرامشو ندیدیم. چند ماهه که جای خوابمونم جداست😒. بهش تأکید کردم تا رفتار خونواده‌ت درست نشه، نه من نه تو. اصلا کاری باهات ندارم. نصف عمر شدم و از زندگیم سیرم از دست‌شون. دیگه نمی‌دونم باید چیکار کنم؟🤔😒 همینطور که عارفه این صحبت‌هایش را مطرح می‌کرد، چیزی در مغز مریم می‌جوشید و در قلبش شرر میزد. به ذهنش آمد که چقدر از خانواده‌ها درگیر این مسائل حقیقتاً پیش پا افتاده و دور از شأن انسانی و ایمانی هستند و چقدر دانش خانواده‌ها در مورد راه‌حل ساده‌ی آن کم است. چرا که خودش هم مدت‌ها درگیر این مسئله بود و برای همین رفت و کتاب خواند و تحقیق کرد تا به آنچه از زندگی خصوصاً زندگی مشترک و خانواده نیاز داشت بداند، رسید. و وقتی رسید برایش جالب بود و باعث تعجب و حسرت که چرا تاکنون هیچ‌کس در این باره با او سخنی نگفته و آموزشی ندیده است! از ته دل آه می‌کشید که چه ساعت‌ها از روزهای نوجوانی در مدرسه صرف پیچ و خم و کشاکش با مباحثی شد که حتی اسم بعضی از آن‌ها را در زندگیش دوباره نشنید. اما دریغ از ساعتی درس زندگی. درس همسری. درس مادری.😔 و چقدر آموزش‌های انسانی نیاز جامعه‌ی امروز ماست. چرا که ما دیگر به دانشمند نیاز نخواهیم داشت. این روزها به انسان نیاز بیشتری داریم. انسانی که در هر شرایطی، نه بترسد و نه غمگین شود و سینه‌اش را پی در پی از عطر بی‌نظیر معجزه‌ی زندگی سرشار کند.✨ مریم خواست جواب عارفه را بدهد که ناگهان بچه‌ها درب اتاق را باز کردند و داخل پریدند. با شور و شعف گفتند: _مامان اتاقمونو مرتب کردیم. مریم از عارفه عذرخواهی و تقاضا کرد که چند لحظه‌ای گوشی را نگه دارد. بعد رو به بچه‌ها گفت: _آفرین به عزیزای خوشگل من. فقط یه سوال. چرا با وجود اینکه من در رو بسته بودم، شما در نزده اومدید تو اتاق؟ مگه قبلاً قرار نذاشته بودیم که هر موقع دری بسته بود، آدم اول باید اجازه بگیره بعد وارد بشه؟🤔 شاید یکی داره تو اتاق لباس عوض می‌کنه یا داره با کسی صحبت می‌کنه و نمی‌خواد بقیه صداشو بشنوند. حالا همه برید بیرون و درم ببندید. اول در بزنید و هر موقع اجازه دادم بیاید داخل. ❤️ ادامه‌ دارد... 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💞 @jahadalmarah