eitaa logo
💕 جهاد زنان💕
436 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
مادر از هر سازنده‌ای سازنده‌تر و باارزش‌تر است. جهاد زن، خوب شوهرداری کردن، فرزند آوری و تربیت فرزندانی صالح است. آیدی پاسخ به سؤالات @n_khammar123
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 او برعکس تصورم مرا در آغوش گرفت و گفت: به‌به پس شما سادات هم هستید.. چرا نمیاین تو؟! من نیم‌نگاهی به کامران انداختم و گفتم‌: نه مزاحمتون نمیشم. راستش من نمی‌دونستم قراره آقا کامران منو اینجا بیاره. وگرنه قطعا با ظاهری بهتر و دست پر میومدم ولی.. او حرفم رو قطع کرد و گفت: حرفش رو هم نزن دخترم. چه هدیه ای بهتر از گل وجود خودت. من پسرم رو می‌شناسم. اون عادتشه این کارهاش!! والا منم بی‌خبر بودم. فقط با من تماس گرفت مامان جایی نرو می‌خوام با یکی بیام دم خونه.. دیگه هرچی پرسیدم جوابمو نداد قطع کرد. اما از اونجایی که من مادرم، دستش رو خوندم. خنده‌ای زورکی تحویلش دادم و سرم رو پایین انداختم. مادرش دوباره تعارفمون کرد که کامران گفت: مامان‌جان عسل دیرشه باید بره جایی. ایشالا یه وقت دیگه. تو دلم خطاب به کامران گفتم: اون روز رو به گور خواهی برد! در میان قربان صدقه رفتن‌های مادر کامران، با او خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تا به سر کوچه رسیدیم با عصبانیت گفتم: نگه‌ دار میخوام پیاده شم. کامران گفت: مگه نگفتی دیرته دارم می‌رسونمت دیگه. با عصبانیت گفتم: حق نداشتی بدون هماهنگی و اجازه از من، منو با خونوادت آشنا کنی! او خنده‌ای عصبی کرد و گفت: چرا آخه؟ من تو رو واسه آینده‌ام انتخاب کردم. خب بالاخره باید تو و مادرم همدیگر رو می‌دیدید دیگه.. صدام رو بالا بردم: تو انتخاب من نیستی که بجای من تصمیم گرفتی. لطفا اینو درک کن! نگه‌دار میخوام پیاده شم! او گوشه‌ای توقف کرد و به سمتم برگشت. سنگینی نگاهش رو حس می‌کردم ولی نگاهش نمی‌کردم. با صدای آرومتری گفتم: _هدفت از این کار چی بود؟ می‌خواستی منو در موقعیت عمل انجام شده قرار بدی؟ او نفسش را بیرون داد و با ناراحتی گفت:‌ خواستم بهت نشون بدم که منم از یک خونواده‌ی آبرومند مؤمن به این جامعه اومدم! مامانم از توی روضه‌های خاله‌زنکی‌شون صدتا دختر بقول خودش پنجه‌ی آفتاب برام نشون می‌کرد یکیشونو قبول نکردم.. چون دلم می‌خواست زنم رو خودم انتخاب کنم. آه سوزناکی کشید و به صندلیش تکیه داد و درحالیکه با فرمونش بازی می‌کرد گفت: روز اول آشنایی حس خوبی بهت داشتم ولی گمون می‌کردم تو هم مثل باقی دخترها زود دلمو بزنی... بعد کم کم دیدم تو خیلی با اونا فرق داری! مامانم آرزو داشت یه زن چادری مؤمن گیرم بیاد ولی من ناامیدش کرده بودم.. هنوز عصبانی بودم. گفتم: پس تو چرا شبیه مادرت نیستی؟ او پوزخندی زد: نمی‌دونم!! شاید چون نمی‌خواستم عین اونا بشم! من از مذهبی‌ها خیری ندیدم! اصلا تو قید و بندشم نیستم. حالا حساب امام حسین و باقی اماما سواست! چون عشقند! بچه‌ی ناخلف که میگن منم دیگه.. من... مطمئنم خدا تو رو عمدا سر راه من گذاشته تا آرزوی مامانم برآورده شه.. دیدی چقدر خوشحال بود از اینکه چادری هستی؟ اونا تو خیالاتشونم نمی‌دیدن انتخاب من یک دختر چادری باشه! با کنایه گفتم: تو که اینقدر خوشحالی مادرت برات مهمه چرا یکی از همون دخترهایی که برات نشون کرده رو انتخاب نمی‌کنی؟ _چون عاشق اونا نیستم!! حالا باز هم میخوای بگی جوابت منفیه؟ با اطمینان گفتم: بله!! تو هیچ چیزی از من نمی‌دونی!! من یک دختر بی‌کس و کارم که تک و تنها داره زندگی می‌کنه.. هیچ وقت خونواده‌ی آبرودار و معتبر شما حاضر نیست با این شرایط منو برات در نظر بگیره. کامران حرفم رو قطع کرد و گفت: عزیزدلم برای بار چندم میگم اونها اصلا هیچ دخالتی تو انتخاب من ندارن.. حتی اگه تو الان با هفت قلم آرایش هم میومدی دم خونه، باز اونا به انتخاب من احترام می‌ذاشتن چون برای اونا تو این مقطع فقط سروسامون گرفتن من اهمیت داره نه سلیقه‌ی خودشون. حالا که خداروشکر هم من دختر مورد علاقم رو پیدا کردم هم اونها.. پس تو این وسط چرا داری بازی در میاری؟ بگو با چی چی من مشکل داری حداقل دلم نسوزه. بحث بی‌فایده بود. او در تصمیمش مصمم بود و من در رد او!! اگرچه او برای هر دختری ایده‌آل بنظر می‌رسید ولی من نمی‌تونستم او را انتخاب کنم. چون هم دلم در گرو کس دیگری بود و هم نمی‌توانستم به این پیشنهاد اعتماد کنم! به سرعت از ماشین پیاده شدم. او به دنبال من پیاده شد و با دستپاچگی صدا زد: عسل چرا پیاده شدی؟ دوباره به سمتش برگشتم و با جدیت تمام گفتم: من هیچ وقت نمی‌تونم و نمی‌خوام باهات ازدواج کنم. اینو درک کن کامران! دلایلمم بهت گفتم، که مهمترینش اینه که اصلا علاقه‌ای بهت ندارم! تو خیلی پسر خوبی هستی.. از همه نظر.. ولی واقعا نمی‌تونم به عنوان شریک زندگیم.. او قبل از اینکه جمله‌ام تموم بشه با عصبانیت تو ماشین نشست و با سرعت زیاد ترکم کرد!! خدایا منو ببخش!! ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂