eitaa logo
💕 جهاد زنان💕
436 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
مادر از هر سازنده‌ای سازنده‌تر و باارزش‌تر است. جهاد زن، خوب شوهرداری کردن، فرزند آوری و تربیت فرزندانی صالح است. آیدی پاسخ به سؤالات @n_khammar123
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان 067.mp3
4.23M
قسمت شصت و هفتم✅ امام زمان عج💚❤️ العجل مولا مولا😭😭😭😭 ┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄ @amam_shenasy🖤
❤️ رهبر انقلاب: روح شیعه روح کربلائى است، روح عاشورائى است... شیعه هرجا که هست دنباله‌روِ عاشوراى حسین است. 🖼 | 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•⛵️• اللهـــــمـ ارزقـــــنے شفاعة الحسیـݩ یوم الوࢪود ♥️ ♥⃢ ☘ @bayenatiha
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 142 ‍ ‌ این تعریف اونقدر غیر منتظره بود که حادثه‌ی چند دقیقه‌ی پیش را فراموش کردم و با گونه‌هایی سرخ از شرم سرم رو پایین انداختم! او خنده‌ی ریزی کرد و ماشین رو روشن کرد. نمی‌دونستم منو کجا می‌بره؟ دلمم نمی‌خواست بدونم من فقط به جملاتش فکر می‌کردم و جای بوسه‌اش رو در زیر چادر سیاهم نوازش می‌کردم. او بلند بلند برام تصنیف عاشقونه میخوند و مدهوش و مستانه نگاهم می‌کرد... من هرگز باور نمی‌کردم این مرد همان حاج مهدوی سفت و سخت چندماه پیشه. انصافا شنیدن جملات عاشقانه از لبهای حاج کمیل شیرین‌تر از شنیدن همان کلمات از زبان باقی مردها بود. نگاه‌های با حیا و سرد او بعد از محرمیت تبدیل به نگاه‌های عمیق و عاشقانه شد و من روز به روز از اینکه عاشقش شده بودم خوشحال‌تر و راضی‌تر میشدم. او برخلاف تصورم منو به درکه برد!! من با تعجب می‌خندیدم و می‌گفتم: 🔸اینجا چیکار می‌کنیم؟؟ اون هم تو این سرما؟!! او درحالیکه کمربندش رو باز می‌کرد گفت: غر نزنید سادات خانووم... پیاده شید. من که با شما سردم نمیشه شما هم هروقت سردتون شد می‌تونید رو آتیش دل من حساب کنید... از تعبیر زیبا و شاعرانه‌ش غرق غرور و شادی شدم و دست در دست او از کوه بالا رفتیم. من حتی درصدی فکر نمی‌کردم که حاج کمیل چنین محلی رو برای دعوت من در نظر گرفته باشه. هرکس که ما رو می‌دید با تعجب نگاهی می‌کرد و کنار گوش دیگری می‌خندید! عده‌ای هم دستمون می‌انداختند و می‌گفتند: حاجی مواظب باش عبات گیر نکنه به پات بیفتی... و فکر می‌کنید که حاج کمیل چه پاسخی می‌داد؟؟! 🔹با روی گشاده و خندان می‌گفت: ممنون از یادآوری‌تون اخوی... یکی به تمسخر گفت: حاجی تقبل الله... او خندید و گفت: با این فشاری که روی زانوی بنده هست و سرمای شدید قطعا قبوله از شما هم تقبل‌الله... من از صبر و حوصله‌ی او در حیرت بودم و گاه‌گاهی از جواب‌های زیبا و شوخ‌طبعانش می‌خندیدم... یاد اون روزی افتادم که با کامران در ماشین نشسته بودم و او ما رو دید. اون روز هم در مقابل گزافه‌گویی‌های کامران همین‌گونه رفتار می‌کرد بی‌آنکه خم به ابرو بیاره و دلخور بشه. گاهی اوقات از این‌همه صبر و بلندنظری او حیرت زده میشدم و از خودم می‌پرسیدم من چه عمل خوبی انجام داده بودم که خدا او را به من هدیه داده بود!؟ وقتی به پیشنهاد او به یک رستوران سنتی در همون ناحیه رفتیم تا شام و چای بخوریم؛ ازش پرسیدم: حاج کمیل واقعا این رفتارها و کنایه‌ها آزارتون نمیده؟ او که هنوز نفس نفس میزد دست‌هاش رو از شدت سرما زیر بغل گذاشت و بالبخندی گفت: رقیه سادات خانوم این بنده‌ی خداها دنبال تیکه‌پرونی نیستن. جوونند... دنبال شوخی و خنده‌اند. شاید یکی از علت‌های کارشون سر به سر گذاشتن ما باشه ولی ته ته دلشون خبری نیست... اونا فقط یک کم بی‌اعتمادند. چون مدتیه ما رو اونطوری که باید نمی‌شناسند. فکر می‌کنند ما شبیه اون چیزی هستیم که رسانه‌های غربی نشون میدن... البته بعضی‌هامونم به این حرفها و حدیثها دامن زدیم... من وقتی این لباسو تنم کردم یعنی در خدمت همه‌ام... این همه، شامل این جوونها هم میشه.. میخوام اونا بفهمن که من هم یکی از خودشونم... شاید توی بعضی موارد مثل اونا فکر نکنم ولی درکشون می‌کنم. می‌فهممشون.. همون موقع یکی از همون جوونها به سمت تختمون اومد و درحالیکه نیشش تا بناگوشش باز بود گفت: بههههه سلاااام حاج آقا راه گم کردی... چه عجب از این طرفها. نبودی چند وقت... حاج مهدوی به احترام او نیم‌خیز شد و دستهای او را گرفت و صورتش رو بوسید. اون جوون با دیدن من سرش رو پایین انداخت و باحجب وحیا سلام کرد و گفت: ببخشید خانوم... از ذوق دیدن ایشون بی‌ادبی کردم سلام نگفتم. من چادرم رو محکم‌تر گرفتم و با متانت جوابش رو دادم و سرم رو پایین انداختم. جوان که اسمش آرش بود و تیپی کاملا امروزی داشت خطاب به حاج مهدوی نگاه معناداری کرد و پرسید: حاجی بله؟؟ حاج کمیل سرش رو به حالت تایید تکون داد و هردو باهم خندیدند. جوون سر و صورت او رو بوسید و گفت: خیلی خوشحال شدم حاجی.. دست راستت رو سر ما بعد رو کرد به من وگفت: خانوم یعنی خوش بسعادتتون.. خداوکیلی یه‌دونست.. ماهه.. ان.شاءلله مبارکتون باشه.. و با عذرخواهی از کنار تختمون دور شد. من با کلی سوال به حاج کمیل نگاه کردم. او با لبخندی زیبا سرش رو به اطراف چرخوند و گفت: دوسالی میشه میشناسمش.. همینجا باهم آشنا شدیم. جوون خوبیه... از هموناییه که ظاهرش با باطنش کلی فرق داره.. نگاهش کردم.. و دوباره فهمیدم چقدر درمقابل روح او روح ضعیفی دارم. او از بی‌حیایی نگاهم خنده‌ی محجوبانه‌ای کرد. ولی من همچنان نگاهش می‌کردم.. عاشقانه و بدون هراس! من عاشق این مردم!! بگذار هرکس هرچی میخواد بگه.. میخوام تا ابدیت کنار او باشم. میخوام تا همیشه نگاهش کنم.. نویسنده: ف_مقیمی ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مولای ما ، مهدی جان صبحم‌ را به خیر کنید با پاسخ گرم و پرکرامتتان و رخصت دهید در حریم مصفای یادتان پرواز کنم و تا اوج پر بکشم ... من کبوتر بام شمایم . سالهاست که جیره خوار سفره ی محبتتان هستم و عمری است از شما دم زده ام ... من به مهر شما زنده ام ... شکر خدا که شما را دارم ... @Emamkhobiha🌹
امام زمان 068.mp3
6.88M
قسمت شصت و هشتم✅ امام زمان عج💚❤️ العجل مولا مولا😭😭😭😭 ┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄ @amam_shenasy🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎣ماهی‌گیری🎣 1⃣با خمیر بازی، شکل‏های شبیه موجودات دریایی، مثل ماهی 🐠یا ستارۀ دریایی⭐️ بسازید. خمیرها را پس از شکل گرفتن، داخل یک ظرف آب🛢بیندازید. با یک شیء نوک‌تیز که در خمیرها فرو برود، ماهی‏ها را صید کنید. ⏪وسیلۀ صید، می‏تواند یک چوب نازک نوک‌تیز، سیم مسی با کمی ضخامت و ... باشد. بهتر است این بازی‏ها در جایی باشد که شما نگران خیس شدن محیط نباشید؛ مثل حمّام.🛁 2⃣نوع دیگری از ماهی‏گیری را می‏توان بدون آب، انجام داد. چند عدد ماهی 🐟🐠🐡روی یک کاغذ📝 بکشید و آن را با قیچی✂️ ببُرید. به هر کدام از این ماهی‏ها، یک گیرۀ فلزّی 🖇نصب کنید. ماهی‏های گیره ‏زده را در یک ظرف پلاستیکی 🗑بریزد. ⏪یک تکّه آهن‌رُبا را با نخ به یک چوب🏑 یا میلۀ پلاستیکی وصل کنید. حالا به کمک این قلّاب ماهی‏گیری، ماهی‏های موجود🐠🐟🐡 در ظرف پلاستیکی را صید کنید. ⏪در مراحل مختلف آماده ‏سازی ماهی‏ها🐡🐠، از خود کودک👦👧 هم کمک بگیرید. اگر او توانایی انجام دادن همۀ مراحل را دارد، شما فقط او را راه‌نمایی کنید. ⏪می‏توانید با کمی خلّاقیت، این بازی را تبدیل به یک بازی آموزشی کنید. مثلاً روی کاغذها🗒📄حروف الفبا🅰🅱 را بنویسید و از فرزندتان که به تازگی حروف الفبا را یاد گرفته، بخواهید حروف یک کلمه، مثل «فاطمه» را از میان حروف، صید کند. ♦️این بازی، قدرت متعادل نگاه داشتن دست ✋را در کودک، بالا می‏برَد. اگر هم این بازی به صورت مسابقه میان دو یا چند نفر👧👦👧 اجرا شود، هیجان بسیاری دارد. 📚بازی، بازوی تربیت، ص ٥١ @abbasivaladi
چرا اربعین مقدمه ساز ظهور هست؟ 💢 الان بیش از صد ساله که جهان داره با تفکر "لیبرالیسم" اداره میشه. تفکری که در اون هوای نفس، آزاد گذاشته میشه و انسان ها رو در نهایت به جهنم میبره. ⭕️ در این تفکر هر کسی به "هوای نفس خودش" میپردازه و کسی به فکر سعادت دیگران نیست. این آخرین حرفی هست که با ترفند های رسانه ای صهیونیست ها در جهان بیشترین رای رو آورده 🔸و خودشون مدعی هستن لیبرالیسم آخرین و تنها راه زندگی در دنیاست و اساس تمدن غرب بر همین مبناست. ⭕️ در کشور ما هم از سرتاپای نظام اداری و زندگی مردم همش داره طبق نظام لیبرالی اداره میشه. هر کسی به فکر منافع خودشه در حالی که در چنین تفکری هیچ کس حتی به منافع خودش هم نخواهد رسید... 🔸 حالا این وسط اگه یه تفکری بیاد و اثبات کنه که جور دیگه ای هم میشه زندگی کرد چه اتفاقی میفته؟ خیلی زود تمدن لرزان غرب نابود خواهد شد.... اربعین چطور میتونه تمدن غرب رو نابود کنه؟ ✅💥 اربعین اومده تا به مردم جهان بگه میشه جور دیگه ای زندگی کرد... میشه تمام زندگیت رو فدای مردم کنی تا هر روز به خودشکوفایی بالاتری برسی... 🚩 اربعین اومده بگه آی مردم جهان! شما اگه میخواید حتی توی دنیا هم خوب و عالی زندگی کنید تنها راه اینه که مقابل هوای نفستون بایستید... بجای اینکه هر کسی به تنهایی سمت خودش بکشه بیاید همه با هم حول محور امام زمان جمع بشید و از لذت ها استفاده کنید... 💥✅ و اگر این حرف به درستی برای همه مردم جهان تصویرسازی بشه تمدن لرزان ابلیس خیلی زود نابود خواهد شد و ما با ظهور امام زمان و برپایی حکومت عدل جهانی فاصله ای نخواهیم داشت... 🔸تنهامسیری شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
💕 جهاد زنان💕
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_ 142 ‍ ‌ این تعریف اونقدر غیر منتظره بود که حادثه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 ‍ ‌ اون‌شب قبل از قرار، هوا خیلی سرد بود ولی این بالا با وجود برف و سوز شدید من احساس سرما نمی‌کردم. دستهای او تمام وجودم رو گرم می‌کرد و دلم رو از غم و تاریکی بیرون می‌کشید. بعد از شام، گوشه‌ای دنج پیدا کردیم و در سرمای دل گرم کننده‌ی اونجا کنار هم نشستیم بی‌مقدمه گفت: رقیه سادات خانوم اجازه هست یک چیزی بگم؟ نگاهش کردم: جانم؟ او دستهاش رو روی زانوانش گذاشت و درحالیکه کف دستها رو به هم چسبانده بود خیره به نقطه‌ای گفت: من می‌دونم شما خیلی اذیت میشید، خودم بعضی از رفتارها رو دیدم، می‌فهمم چقدر براتون سخته، اینم می‌دونم که بخش اعظمی از دلخوری‌های شما بخاطر تهمت‌هایی هست که معطوف بنده‌ست. ولی از من می‌شنوید میگم این هم نوعی امتحانه. شما شرایطی بدتر از این رو داشتید و باز مسجد رو ترک نکردید. نباید اجازه بدید این حرف و حدیثها پای شما رو سست کنه.. من نمیگم حتما به اون مسجد بیاین ولی... با اینکه از دیدن نیم رخ زیبای او سیر نمیشدم و دوست داشتم به بهانه‌ی شنیدن حرفهاش این تصویر رو ببینم جمله‌ش رو قطع کردم و گفتم: حق با شماست.. من ضعیفم. اینو همین امشب فهمیدم. منو ببخشید! می‌ترسم با این بچه‌بازی‌هام شما رو خسته و ناامید کنم. او سرش رو چرخوند سمتم و طبق عادت یک ابروش رو بالا انداخت و با نگاهی که تا عمق جانم رو می‌سوزاند تماشام کرد. من باز هیپنوتیزم اون چشمها شدم و به معمای آن چشمها خیره بودم. گفت: هرگز نه از شما خسته میشم نه ناامید. مگر در یک صورت... 🔻پس یک مگر هم وجود داشت. منتظر شدم تا جمله‌اش رو کامل کند ولی سکوت کرد و بجای تکمیل حرفش شانه‌هام رو بغل گرفت و زیر گوشم زمزمه کرد: می‌دونستی من عاشق بچه‌ام؟! با تعجب نگاهش کردم. مبادا این مگر او هشدار برای روزی بود که من نتونم برای او بچه‌ای بیارم؟ سوالم رو در چشم‌هام دید. ریز خندید و درحالیکه شانه‌ام رو فشار می‌داد گفت: پس تا میتونی بچه‌بازی در بیار!! حاج کمیل مهدوی اینقدر با روح و روان من بازی نکن. تو چقدر خوب بلدی حالم رو خوب کنی.. تو شیوه‌ی خودت رو داری. از راه خودت به قلبها نفود می‌کنی و من حالا که تو رو دارم باز هم دارم به نحوی دیگه می‌میرم. تو از همونهایی هستی که از دور دیدنت یک جور عاشق می‌کشه و از نزدیک دیدنت یک جور.. او می‌خندید و سرمای مهربان زمستان بخار معطر و گرمابخش او را به من هدیه می‌داد... و من باز هم عمیق نفس می‌کشیدم و عطر و گرمای او رو به جان می‌خریدم. چشم‌هام رو بستم و برای اولین بار تمام شهامتم رو جمع کردم و با پررویی نجوا کردم: دوووستت دااارم.. او خنده‌اش قطع شد. شرم داشتم چشمهام رو باز کنم. دندونهام رو روی هم فشردم. اين‌بار نه از خشم بلکه به این خاطر که مبادا موجب لرزش فکم شه. پس چرا ساکت بود؟؟!! چرا چیزی نمی‌گفت؟؟ چشم‌هام رو باز کردم. او با چشمانی سرخ از اشک نگاهم می‌کرد. پس چرا این عکس‌العمل رو داشت؟! نکنه نباید احساسم رو ابراز می‌کردم؟ نکنه یاد الهام افتاده بود؟! نکنه.. نکنه... نکنه.. بالاخره لب وا کرد: منم دووووستت دااارم... دیوانه‌وار... مجنون وار... تا ابد.. 🔻اضطرابم مبدل شد به شوک!! اشک‌هام بی‌اختیار از چشمم جاری شد. گفتم: پس چرا فکر کردید؟ او گل لبخندش شکفت! دوباره دیوانه‌ام کرد... زیر گوشم نجوا کرد: ما مثل بعضی‌ها متقلب نیستیم چشممونو ببندیم دهنمونو وا کنیم!! تا چشم کسی هم باز نباشه دهنمونو باز نمی‌کنیم... خواستم چشمهات باز بشه بعد حسم رو بگم.. چرا من و او آدم و حوا نیستیم؟!! چرا بشر در اطراف ماست؟!! من دوست دارم در این لحظه‌ی ناب فقط من باشم و او و البته خدا! اینجا ظاهرا کسی نیست... ولی هراس این رو دارم که سرو کله‌ی کسی پیدا بشه وگرنه سرم رو روی سینه‌اش می‌گذاشتم و فقط از شوق گریه می‌کردم!!! قبلا هم گفته بودم.. او ذهن‌خوانی بلد بود!! چشمانش برقی عاشقانه زد و گفت: بریم خونه!!! *** فردای روز بعد دیگه از چیزی نمی‌ترسیم. اغلب روزهایی که حاج کمیل بهم عشق می‌داد وحشت و ناامیدی ازم دور میشد. اون شب من هم مثل او مشتاق آغاز زندگی مشترک شدم. بدون اینکه حرفها و حدیثها دلسردم کنه. بقول خودش مهم رضایت پروردگار است و بس. برای مبارزه‌ی جدید با نفسم آماده شدم و هرشب به مسجد می‌رفتم. آپارتمان جدیدم تنها یک کوچه با مسجد محله‌ی قدیمی فاصله داشت و صوت اذان از داخل گلدسته‌های سبز رنگ مسجد بی‌تابم می‌کرد. با خودم گفتم یا من روی شایعات رو کم می‌کنم یا خدا.. و تا اون روز عهد بستم که برای مبارزه با نفسانیاتم و بقول حاج کمیل تهذیب نفسم اراده‌ام سست نشه. و هروقت کم میاوردم پناه می‌بردم به آغوش حاج کمیل که عطر خدا می‌داد! نویسنده: ف_مقیمی ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مولای ما ، مهدی جان مگر می شود ما شما را داشته باشیم و اینهمه اسیر در گرداب غم باشیم ؟ ... مگر می شود طبیبی مثل شما باشد و ما در چنگال بی رحم بیماری ، دست و پا بزنیم ؟ ... مگر می شود پدری چون شما داشته باشیم و اینهمه بی کس و تنها باشیم ؟ ... شما نجاتمان می دهید ، درمانمان می کنید ، حیاتمان می بخشید ... به همین زودی .... به همین نزدیکی ... @Emamkhobiha🌹
امام زمان 069.mp3
5.39M
قسمت شصت و نهم✅ امام زمان عج💚❤️ العجل مولا مولا😭😭😭😭 ┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄ @amam_shenasy🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی ها می پرسن: "کی گفته محجبه ها فرشته اند؟؟! امیرالمومنین علی علیه السلام : ◄ همانا عفیف و پاکدامن،فرشته ای ازفرشته هاست. *حکمت 476 نهج البلاغه @Emamkhobiha🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی جهت تقویت تمرکز حواس بازی سرعتی بریم بازی های ساده با دور ریز های خونه😎💪 🖤 @jahadalmarah
🏝 ✨وَ مَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ..✨ هر که تنگدست است، پس از آنچه خدايش داده انفاق ڪند🌱❤️°• [طلاق/۷] درختے‌ کھ از حیاط زده بیرون،بیشتر بار میده🌳😁 این‌بخاطرروزیِ‌دیگرانه. پس فکر بقیه باش تا برکت ببینے‌🤩💕°• روشــــــــــنےخونہ♥️
…🌀… حافظ لحظه هات باش خیلی ها هستݩ برای اینڪه یه ساعت بیشتر بتونن برای زندگی وقت بذارن ..حسرت میڪشن .. پس راحت این نعمت رو باروزمرگے خرابش نکن 🌱 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 خدای مهربونم💚💚💚 به امید تو چشم باز می‌کنم💚 و برای رضایت تو پی انجام مسئولیت‌هایم می‌روم💪 و به قدرت تو صبر می‌کنم در برابر همه سختی‌های پیش رویم✅ خدایا ناامیدان را امید👌 بی پناهان را پناه👌 بی قراران را قرار ده✅ به یادت و با نامت که آرام جان است روزم را آغاز می‌کنم🏴🏴🏴 🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸 سلام سلام سلام 🏴🏴🏴 صبح روز شنبه تون پر برکت🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ان شاءالله روز خوبی رو شروع کنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد....اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🍀🍀🍀 ابتدای صبح یاری بگیریم از مادرمون ✅ گروهمون رو نورانی کنیم با ذکر یا زهرا سلام الله علیها 💚💚💚💚 🥀 🏴 ╭─═ঊঈ🏴🖤🏴ঊঈ═─╮ https://eitaa.com/joinchat/736690308C8c310db6f7 ╰─═ঊঈ🏴🖤🏴ঊঈ═─╯
🏴 🏴 اے ڪه روشن✨ شود از نـور تو هر جهان روشنـــاے دل من♥️ حضرتـــ خورشـید قرار روزانه ی ما✅ 100 شاخه گل صلوات💯 جهت سلامتی و تعجیل در فرج مولامون صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) 🔅 🌸
امام زمان 070.mp3
2.47M
قسمت هفتادم✅ امام زمان عج💚❤️ العجل مولا مولا😭😭😭😭 ┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄ @amam_shenasy🌺
‼️‼️ ‼️معایب تک فرزندی‼️ ‼️‼️ 5⃣ از بین رفتن نسل عمو و عمّه و دایی و خاله 📛 اگه همین طور پیش بریم، طبق پیش‌بینی‌ها حدّاکثر تا حدود پنجاه سال دیگه تو ایران، نسل عمو و عمّه و دایی و خاله، برچیده خواهد شد و این یکی از خطرهای بزرگ تک فرزندیه.😱 6⃣ خلأ عاطفی ✔️ رابطۀ عاطفی با برادر و خواهر، یه نیازه. تک‌فرزندا به خاطر نداشتن این رابطۀ عاطفی، مستعدّ مشکلات روحی هستن، مثل وابستگی‌های افراطی به دیگران.⛔️ 7⃣ اضطراب و فشار در نگهداری والدین ❗️بچّه‌های تک‌فرزند، برا نگهداری پدر و مادرشون دچار اضطراب‌ می‌شن. چون در زمان پیری پدر و مادر، نگهداری از اون‌ها به عهدۀ همون فرزنده و همان طور که قبلاً گفتیم، جمع بین کار و زندگی شخصی با نگهداری پدر و مادر به این راحتی‌ها عملی نیست.✖️ @abbasivaladi