eitaa logo
جَهادِعاٰرِفٰانه
404 دنبال‌کننده
917 عکس
766 ویدیو
6 فایل
شُـهَداء سَنگْ نشانَند... کِه رَه گُم نَشَوَد! :)💌 «شهید محمد عارف کاظمی» با حضور مادر شهید در کانال🌹 خادم کانال: @Haram_karbala313m _کپی؟ + حلاله مومن اینجا همه چی نذر شهیدِ:)..!💚
مشاهده در ایتا
دانلود
828K
شب آخر هئیت🥺
هدایت شده از نَ‌جــمِ‍‍ـه‍؛
بریم نماز بلکه این قلب لعنتی اروم بگیره :)💔 از الهی به عباس هاتون محرومم نکنید رفقا :)😔
جَهادِعاٰرِفٰانه
#پارت_دهم #سلام_بر_ابراهیم
روزی حلال خواهر شهید پیامبر اعظم میفرماید: «فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید زیرا هر که بخواهد میتواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند. بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلا کوتاهی نکرد البته پدرمان بسیار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت میداد او خوب می دانست پیامبر می فرماید عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است؟ برای همین وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله امیریه (شاپور) آن زمان اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد مغازه ای که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت. آنجا مشغول کارگری شد صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد. ابراهیم بارها گفته بود اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد. به خاطر سختی هائی بود که برای رزق حلال میکشید. هر زمان هم از دوران کودکی خودش یاد میکرد میگفت پدرم با من حفظ قرآن را کار میکرد همیشه مرا با خودش به مسجد می برد. بیشتر وقتها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم.
آنجا هیئت حضرت علی اصغر ای بر پا بود پدرم افتخار خادمی آن هیئت را داشت. یادم هست که در همان سالهای پایانی دبستان ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت ابراهیم برو بیرون تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند. شب بود که ابراهیم برگشت با ادب به همه سلام کرد بلافاصله سؤال کردم ناهار چیکار کردی داداش؟ پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود. ابراهیم خیلی آهسته گفت تو کوچه راه میرفتم دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه من هم رفتم کمک کردم وسایلش را تا منزلش بردم پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد من هم مطمئن بودم این پول حلاله چون براش زحمت کشیده بودم ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد؟ ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دست داد. در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
جَهادِعاٰرِفٰانه
#پارت_دوزادهم #سلام_بر_ابراهیم آنجا هیئت حضرت علی اصغر ای بر پا بود پدرم افتخار خادمی آن هیئت را د
ورزش باستانی جمعی از دوستان شهید اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن میرفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار عارفی وارسته بود. او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد. حاج حسن ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می کرد. سپس حدیثی میگفت و ترجمه میکرد بیشتر شبها ابراهیم را می فرستاد وسط گود او هم در یک دور ورزش معمولا یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت میخواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد. از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب میرسید بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوانها می آموخت. فراموش نمیکنم یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خدا حافظی بودند یکباره مردی سراسیمه وارد شد بچه خردسالی را نیز در بغل داشت.
با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت حاج حسن کمکم کن بچه ام مریضه دکترا جوابش کردند داره از دستم میره نفس شما حقه تو رو خدا دعا کنید تو رو خدا... بعد شروع به گریه کرد. ابراهیم بلند شد و گفت لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود. خودش هم آمد وسط گود آن شب ابراهیم در یک دور ورزش دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد. دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش :گفت بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید با تعجب پرسیدم کجا !؟ گفت بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود همان آقا دعوت کرده بعد ادامه داد: الحمد لله مشکل بچه اش برطرف شده. دکتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همین ناهار دعوت کرده برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم مثل کسی که چیزی نشنیده آماده رفتن می شد اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده *** بارها میدیدم ابراهیم با بچه هائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد آنها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت اصلا چیزی از دین نمی دانست نه نماز و نه روزه به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد حتی می گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام به ابراهیم گفتم آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت مییاری؟ با تعجب پرسید چطور چی شده
گفتم دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست حاج آقا داشت صحبت میکرد. از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید می گفت. این پسرهم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه مرتب فحش های ناجور به یزید میداد ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد کدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده مطمئن باش با امام حسین که رفیق بشه تغییر میکنه ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد. بعد گفت رفقا من مدیون همه شما هستم من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا خیلی ممنونم من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم ..... ما هم با تعجب نگاهش میکردیم با بچه ها آمدیم بیرون توی راه به کارهای ابراهیم دقت می کردم چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش میکرد بعد هم آنها را به مسجد و هیئت میکشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین یاد حدیث پیامبر به امیر المؤمنین افتادم که فرمودند: «یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است. از دیگر کارهائی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می شد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش میکردند یک شب ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج *** رفتیم.
آن شب را فراموش نمیکنم ابراهیم شعر میخواند. دعا می خواند و ورزش می کرد مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود چند سری بچه های داخل گود عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود اصلا به کسی توجه نمی کرد. پیر مردی در بالای س کو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد پیش من آمد ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا این جوان کیه؟ با تعجب گفتم چطور مگه؟ گفت: «من که وارد شدم ایشان داشت شنا میرفت من با تسبیح شنا رفتنش را شمردم تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد تا شنا تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم میخوره وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام می داد. همیشه می گفت برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا میکرد که خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن. ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد حسابی سر زبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد می گفت این کارها عامل غرور انسان میشه. می گفت مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزشهای سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم میشوم در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است. بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و میدید که شخصی خسته شده و کم آورده سریع ورزش را عوض می کرد. اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد.