این قسمت:
دانشجوی تراز👩🎓
عرض خیابون رو طی میکرد و صحنههای صبح توی ذهنش بالا پایین میپریدن. هر وقت یادش میفتاد از خودش خجالت میکشید. نفسش رو بلند بیرون داد. موبایلش انقدر زنگ خورد که برای آرامش اعصابش جواب داد:
_بله؟
_ پاشو بیا خوابگاه!!!
_فعلاً نمیتونم...
_عکس میگیرم از شلختگیت میفرستم برای مامانت ها! میدونم چقدر حساسه و...
_بمیری تو...
😂 #ادامه_دارد
📍@JahadElmi313
پاهاش رو میکشید و پله ها رو بالا میرفت. در اتاق رو باز کرد.
_تولدت مبارک!!!
با صدای جیغ و دیدن قیافه های کج و کولهی دوستاش مبهوت موند و تا به خودش بیاد صورتش پر از برف شادی شد. سعی کرد لبخند بزنه.
_ممنون بچه ها . هر چند مثل آدم تولد نگرفتین ولی غافلگیر شدم.
نشست لب تخت. فاطمه نشست کنارش.
_چرا دمغی انقدر؟!🧐
قطرهی اشک افتاد روی گونهش.
_ من میخواستم جهاد تبیین کنم ولی خیلی بد شد...
سپیده تقریباً جیغ زد:
_دعوا کردی؟!
سرش رو تکون داد.
_آخه خیلی بد حرف زدن...
بالش توی صورتش پرت شد. مینو بود که میخندید و از تخت بالا میرفت.
_با اون فن بیانت منم بودم ناسزا میگفتم.
بلند شد و خواست اونم ناسزا بگه که فاطمه گوشه لباسش رو کشید و نشوندش.
#ادامه_دارد
📍@JahadElmi313
_مریم! تو باید اول خیلی چیز ها یاد بگیری که وارد بحث بشی. هم خودت رو بشناسی هم اوضاع سیاسی و تاریخی دنیا رو. هم مطالعه معرفتی داشته باشی...
سپیده کیک تولد رو گذاشت جلوی مریم.
_من چقدر گفتم بیا طرح ولایت شرکت کن گفتی حسش نیست ...تحویل بگیر حاجی.
مینو روی تخت با چیزی ور میرفت و سعی میکرد چسب نواری رو با دندونش نصف کنه.
_تازه بسیج هم باید فعال تر کنیم. اگه یه شبکه پرگودرت بشیم، پرگودرت میشیم!😎
کلافه سرش رو توی دست گرفت.
_اندیشمندان محترم مگه تولدم نیست؟!
مینو چیزی رو از اون بالا پرت کرد.
_اینم کادوت.باز شود دیده شود باید پسندیده شود!
چسب کاغذ کادو رو جدا کرد.
_وای! اینقدر برام کتاب گرفتین میتونم کتابخونه بزنم!📚
سپیده کارد رو دستش داد که کیک رو بِبُره.
_خب داداچ اگه کتاب نخونی توی کلاس ضایع میشی دیگه!
فاطمه با دلهره ساعت رو نگاه کرد.
_ زود کیک بخوریم بریم درس بخونیم دیر شده.
بین کف و سوتشون کیک رو برید و همزمان گفت:«من که تولدمه حسش نیست».
#ادامه_دارد 😁
📍@JahadElmi313