اربعین سفر قصه هاست... ‌#روایت_اربعین

پای بقیه رو نگاه می کردم همه باندپیچی بود؛ بچه هایی کوچیکی که با تمام سختی ها صبور بودن، و بزرگ ترهایی که تمام تلاششون می کردن به بچه ها حقیقت رو نشون بدن🩹 ساعت از ۱۲ و نیم شب گذشته رسیدم به حرمت شوق رسیدنم غلبه داشت بر خستگیم بین جمعیت راه افتادم از میون بازار رد میشدم و دلم می ریخت😭 آخ رقیه جانم💔 از پشت بازار که پیچیدم چشمم خورد به گنبد طلایی قمر بنی هاشم دیگه درست نمیدیدم 🥺 اشک های مزاحمم تصویر گنبد رو تار کرده بود راهمو بین جمعیت باز کردم کفشم رو تحویل دادم و آرزوی دیدن کفش داری حرم ارباب رو‌ توی واقعیت زندگی کردم😭 وارد حرم عمو جان شدم سر و پا نداشتم دیگه نشستم یه گوشه نزدیک ضریح هر کسی توی گریه هاش چیزی می گفت #روایت_اربعین 🌱@jahadelmi313 🌱

اما مادری دقیقا کنار من بچه اش رو روی دستش گرفته بود می گفت ۳ روزه نشستم بازم میشینم تا خود باب الحوائج بچمو شفا بده 😭 آقا ما رو مرام شما خیلی حساب کردیم... :) ❤️ آقا همه چشم انتظار اومدن از شما کمک بخوان تویی امید هر چی ناامیده... اجازه گرفتم از عمو دیگه وقتش رسیده زیر لب می خوندم سلام آقا که الان روبه روتونم من اینجامو زیارت نامه می خونم...🥺 توی موج جمعیت جلو می رفتم بین الحرمین مثل رویا بود خود بهشت جلو رفتم رسیدم به ضریحش باورم نمیشد😭 منو رسیدن به حسین زهرا آقا جون قربونت برم یه عمر خواب ضریحت رو دیدم و الان دقیقا روبه روت وایسادم پاشین براتون آب آوردم 😭 دستم رسید به شش گوشه دیگه چیزی نمی خواستم آرزوم واقعیت شده بود و پر بودم از رهایی همون حوالی خانمی سر به ستون توی حرم به خدا رسیده بود عاقبتش به خیر حسین شد.. و سهم من از همه اون عشق نماز صبح و زیارت عاشورایی توی بین الحرمین بود ممنونم آقا ممنونم که آرزوی دیدن حرمت رو به دلم نگذاشتی... ممنونم... زیر لب می خوندم حلالم کن....💔 🦋 #روایت_اربعین 🌱 @jahadelmi313 🌱