•°
طبیب ها همه ما را جوابمان کردند،
فقط ظهور تو آقا علاج بیماریست ..!
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
#سلامباباجان♥️🌿''
🧡°`⛅️^^!
『 @jahadesolimanie 』
🥀⃟🪴
از من اثرے نیـست ڪه جاماندهام...امّا؛
هرجآ ڪه نظر میڪنم از تو اثرے هست...
#روزتون_شہدایۍ🌸🌱
#شهیدجھادعمادمغنیه🌤!>
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
[💍🏡]
لطفا دو شخصیته باشید !
با عشق تان جوری باشید
که با کسی نیستید …
با همه جوری باشید که
با عشق تان نیستید …!
همین تفاوت از شما
در عشق اسطوره میسازد !
🥀⃟♥️|#النکاحُسنتی
『 @jahadesolimanie 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
< 🎂🎈>
#امام_هادی💚
بی تو بهار قسمت مردم نمیشود
هادی اگر تویی کسی گم نمیشود
#میلاد_امام_هادی🎉
『 @jahadesolimanie 』
💛🌼^^
با مهر حیدر است که
عالم بنا شده
دنیای بی ولای علی
پوچ و بی بهاست …!
۳#روزتاعیدسعیدغدیرخم
『 @jahadesolimanie 』
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 17
"ثبات قدم"
🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ...
🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰
🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ...
🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری؟
ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥
بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ...
خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...
🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...
- جان علی؟ ...
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا؟
چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ...
🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ...
تو دل پاکی داشتی و داری ...
مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی...
🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ...
مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...
🔸راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ...
اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها...
🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شکر_در_سختی_ها 35
مصیبت،فقط از دست دادن یه عزیز،
یا مشکلاتِ مادی و...نیست❗️
✔️اینکه نیمه هایِ راه،
به چیزی مشغول بشی
و راهو گم کنی؛یه مصیبت بزرگه.
اونوقت میوه نشده، از دنیا میری
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
18.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
'🕊🇵🇸'
اگر از تو درباره غزه پرسیدند
بگو به آنها در آنجا شهیدی است
که شهیدی آن را حمل می کند
و شهیدی از وی عکس میگیرد
و شهیدی او را بدرقه می کند
و شهیدی بر وی نماز می خواند . . !
پ.ن:اسیرتروریستهایصهیونیست
بودهوتازهازادشده
حرفزدنش،دیدنش،بدنش!
#غزه
『 @jahadesolimanie 』
•°
دل چون برای شماست، هنوز زنده است!
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
#سلامباباجان♥️🌿''
🧡°`⛅️^^!
『 @jahadesolimanie 』
🥀⃟🪴
خوش به حال حق
که با علی است…
-فقط حیدر امیرالمومنین است.💚
#غدیریام
براے پروفایلاتون💚😌🌱
#روزتون_شہدایۍ🌸💛
#شهیدجھادعمادمغنیه🌤!>
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
'💌'
امامعلیعلیهالسلام:
شغل همراه با پاکدامنی، بهتر از ثروت فراوانی است که با گناهان به دست آید.
•بخشیازخطبه۳۱نهجالبلاغه
🥀⃟♥️|#حدیثعشق
『 @jahadesolimanie 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
•
یه بار دیگه این حرف قاضی زاده هاشمی رو بشنویم جگرمون حال بیاد😂
#انتخابات
『 @jahadesolimanie 』
💛🌼^^
غدیر ،ریزش باران الطاف رحمانی
بر گلزار جان های تشنه است …!
۲#روزتاعیدسعیدغدیرخم
『 @jahadesolimanie 』
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشقطوفانی❤️🔥؛
#عید_غدیر
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 18
💢 علی مشکوک میزنه!
🔸 من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد.
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘
🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود!
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟
🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ...
🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒
🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ...
مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم...
حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!!
🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊
🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」