از شما چه پنهان مولا جان . .
این روزها خیلی دلبسته فصل
ظهوریم ؛
آرزو داریم ببینیم روی زیبایِ
شما را آقاجان :)
🥀⃟☂| #صـاحبنـا✨
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
تفـکر، سنـگ اول رشـد انسـان و زیـربنـایِ
تربیـت اوسـت !
+علـیحـائـری
🌸⃟🔗¦↫#جان_کلام✨
「 @jahadesolimanie 」
🍃هے نگـو مـن گناهکارم
منو قبول نمیکنہ...
روم نمیشہ با خدا حرف بزنم...
بہ قولِ استاد دولابی
مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شہ...!
تـو مخلوقِ خدایے :")
👤•.حاج آقا پناهیان•.
°•یادت باشه هر چقدم ڪه گناه ڪرده باشی بازم دلیل نمیشه با خدا غریبی ڪنی:))
#دلی
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
◠◠'روزِ سیوششم: زیارتعاشورا+ترکنگاهحرام بهنیت: شهیدمحسنحججی و تمام شهدایِ جوون♥️:) #میثاقبا
◠◠'روزِ سیوهفتم: زیارتعاشورا +
ترکنگاهحرام
بهنیت: شهیداحمدمشلب، امروز در کنار آقا علیبنموسیالرضا علیه السلام♥️:)
#میثاقباجانان💕"
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
ما به دیوار کسی تکیه نکردیم . . عمریست که در سایه ی دیوار خداییم:)
نه دم باقے، نه غم باقے..
خدا مےماند و یادے :)!
آروم باش رفیق🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهایم را صف میبندم و باز..،
به تو میرسم..، تویی که هر چه
را که بخواهم، باز تو بهتر از آنی!
" سلام بر تو، ای مولایی که بر هر
آرزویی، مقدمی♥️:) "
السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ✨️
‹ ↵ #سلامباباجان🎊 ›
•♥️•
چه کسی میگوید جاذبه رو به زمین
است؟ من کسانی را دیدم که رفتهاند
بالا..، تا اوج !
فارغ از هر کششی.. جاذبه اصلی رو
به خداست :)
~ سلام بر ضامن آهو ها؏💛
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
☁️¦↫#شهیدجہادمغنیه💕"
⌈.🌱.@jahadesolimanie⌋
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی_و_پنجم🦋
چند روز پیش از عید، مهران که نگران وضع ما بود اسباب و اثاثیه خانه را به ماهشهر برد و از آنجا به چهل توت دست گردآورد.
فقط تلویزیون و مبل بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد برای اینکه حوصله بچه ها سر نرود از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا آنها سرگرم شوند.
مهران کارمند آموزش و پرورش بود ولی از اول جنگ در لباس نیروهای بسیج از شهر دفاع میکرد مهران پسر بزرگم بود خیلی در حق من و خواهر و برادرهایش دلسوز بود.
همه سعی میکردیم با شرایط جدید مان کنار بیاییم زینب به مدرسه راهنمایی نجمه رفت و راحت تر از همه ما شرایط را پذیرفت بلافاصله بعد از شروع درس در مدرسه فعالیتهایش را از سرگرفت.
گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی میکرد برای درسش هم خیلی زحمت میکشید.
در طول سه ماه خودش را به بقیه رساند و در خردادماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا و زینب با هم مدرسه میرفتند.
زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر میخرید و می خورد خیلی آب انجیر دوست داشت.
در مدرسه زینب دوتا دختر که سالها با هم دوست صمیمی بودند در آن زمان با هم قهر کرده بودند.
زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود با نامه نگاری آن دو را به هم نزدیک کرد و بالاخره آشتی داد.
او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود ولی هم شاگردی هایش علاقه ی زیادی به او داشتند.
در همسایگی ما در اصفهان دختری هم سن و سال زینب زندگی میکرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن یاد بگیرد.
زینب از او دعوت کرد که هر روز بعد از ظهر خانه ما بیاید زینب روزی یک ساعت با او تمرین روان خوانی قرآن می کرد.
بعد از چند ماه آن دختر روان خوانی را یاد گرفت همسایه ما باغ بزرگی در آن محله داشت.
آن دختر برای تشکر از زحمت های زینب یک تشت پر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم زینب با محبت هایش همه ما را به طرف خود جذب میکرد و مایه خیر و برکت خانه ما بود.
شش ماه در محله دستگرد ماندیم وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه زینب به مدرسه رفتم مدیر مدرسه از او تعریف کرد یکی از معلمها ایشان جا بود به من گفت دختر خیلی مومنه افتخاری بالاتر از این برای یک مادر نیست که بچههایش باعث سربلندی اش باشند.
خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند.
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
شعبان و آشتی کنان98-10.mp3
10.55M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۸
فایل صوتی دهم؛
چقدر، خُدا، برای خلوتهای رمضانت لازم داری؟
هر قدر، بیشتر لازم داری؛
شعبان، ماه ظرفیت سازیه..
🌸 زودباش؛ جایِ دلتو، براش، بازتر کن!
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」