𖧧 . .
از آن راهۍ
ڪھ رفتۍ برگـرد
اینجا دلۍ
بھ اندازهے
نبودنت تنگ است .
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
58.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[🥀🕊]
میگم سخته ها ،
بعد این همه سال انتظار
و بی خبری، چندتا تیکه استخوون
بیارن و بگن؛ بفرمایید پسرتون ...
خوشاومدےشهیدصابرامیری『 @jahadesolimanie 』
⊰🥀⊱
برای فرج امام زمان (ﷻ) بسیار
دعا کنید که فرجمان در فرج آقا
و مولایمان صاحبالزمان (ﷻ)است.
#شهیدانه♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدمرتضیعطایی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(💛🕌)
.
.
آقای امام رضا !
شما دار و ندار مایی …
تو این روزگار غریب !
پ.ن:بهیادداداشجهاددرحرمامامرضا#ارسالے📮 #امامرضایقلبم♥️ 「ⓙⓐⓗⓐⓓ」
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰🎂⊱
پیـــام مــــا
استقامت است …
#شهیدانه♥️"
#سالروز_ولادت🧁"
#شهیدسیدمرتضیآوینی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
19.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰🥀⊱
بخشۍ از پیام تسلیت امامخامنہاے
بہ سیدحسننصرالله در پی شھادت فرزند وی:
رژیم غاصب و متجاوز و دَدمنش صهیونیستی از جنایتهای خود كه به شهادت بهترین جوانان لبنان و فلسطین، میانجامد هیچ بهرهای نخواهد برد و
خونِ هادےِ شهید ودیگر فرزندان شهید اسلام در لبنان،
آتش مقاومت در برابر رژیم اشغالگر فلسطین و لبنان را مشتعلتر خواهد ساخت. امام خامنہاے؛ ۱۳۷۶/۰۶/۲۳📝'!#شہیدانھ♥️" #سالروز_شہادت🕊" #شهیدسیدهادینصرالله🌦" 「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 45
📄 "کارنامه ات را بیاور"
🔹 تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها... ✉️
⭕️ بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره...
–مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدرِ زنده ات امضا کنه...
🚫 اون شب ... زینب نهار نخورده ... شام هم نخورد و خوابید...
🌅 تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دلِ کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... 😢
🌷 هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد امّا می دونم توی دلش غوغاست ...
کنارِ اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد...
🌺 با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود...
🔷 مات و مبهوت شده بودم ... نه به حالِ دیشبش، نه به حالِ صبحش ...دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اوّل حاضر نبود چیزی بگه امّا بالاخره مُهرِ دهنش شکست ...
❇️ - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلّی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... ✨
- منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...❤️
🔶 مثلِ ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتّی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... 📝
🔹 قلم توی دستم می لرزید ... توانِ نگهداشتنش رو هم نداشتم.....
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」