🌹طنز جبهه!
💥داستانهای آقا فریبرز (30):👇
🌿... عملیات را با همه مشکلاتش پشت سر گذاشته بودیم و هنوز گرد غمبار فراق دوستان سفر کرده را در سر داشتیم😥 که سفر مشهد را برای زیارت امام رضا(ع) و تجدید روحیه مهیا کردند👌در راه برگشت، برای شادابی دوستان و همسفران فریبرز دست به کار ریش مصنوعی خود که همیشه همراهش بود شد😵 در مکانی بین راه ایستادیم تا استراحتی کنیم. فریبرز😄 از فرصت استفاده کرده و در اتاقک کوچکی ریش مصنوعی را بر چهره اش چسباند😊 و شال سبزی بر کمر و دستاری بر سر از اتاقک خارج شد😖
🌿...در همان لحظه چشم نگهبان پارک که به فریبرز افتاد😀 ناباورانه دستها را به سینه چسباند و با بغضی در گلو و چشمی اشکبار رو به فریبرز کرد و گفت👈"یا صاحب الزمان"😇 نگهبان در حالی که دست و پای خود را گم کرده بودم، پرسید آقا👈 از کجا تشریف آوردید😄 فریبرز بیخبر از برداشت او گفت😍 "از بالا آمدم."😍 نگهبان این بار دستها🙏 را برسر گذاشت و صلوات پشت صلوات می فرستاد😄
🌿... تازه متوجه برداشت او شده بودیم😵 بچههای گردان کم کم دور ما حلقه زده و خنده کنان نگاه مان میکردند... خواستیم فریبرز را رها کنیم و برویم که نگهبان گفت👈 کجا آقا! 😍 مگر من میگذارم😟 هرچه میگفتم پدر جان اشتباه گرفتی، زیر بار نمیرفت تا اینکه فریبرز لبه ریش مصنوعی را در جلو دیدگان دوستانی که قرار بود غافلگیرشان کنیم پایین زد و گفت: "پدرم ببین اشتباه گرفتی!😥نگهبان بنده خدا برای لحظاتی با دهان باز فقط نگاه می کرد و مات و مبهوت اشتباه خود و بازیگوشی ما مانده بود😖 و فریبرز هم با قهقهه بچهها😄رفتند که سوار اتوبوس شوند😵
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
#تواضع_فروتنی_شهید_بابائی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرين تر بود... يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت: حسن مگر وانت نداري؟ گفتم: چرا👈گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم... گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...با خنده و با لهجه قزويني گفت: پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم! 😄 خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت: شما لشكريان امام زمان(عجل) هستيد قدر خودتان را بدانيد...👌
🌷وقتی نبود و مأموریت بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت. توی خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. بهش میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمت هایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد. راوی:همسر شهید
🌷من معمولا چند النگوی طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را می دید ناراحت می شد و می گفت: ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آنگاه طلاهای تو آنان را به حسرت وامی دارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی می شوی. این کار یعنی فخر فروشی. می گفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب (ع) النگو به دست می کردند و یا...
🌷حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقه ای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آنها دل بکنم؛ تا اینکه یک روز بیمار بودم و النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشته ای و روی دستت گذاشته ای؟ چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش رابرداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی داری به من کرد. از این که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم. بعد از شهادت عباس به یاد گفته های او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم... راوی: خانم زهرا بابایی, خواهر شهید
🌷زمانیکه در قرارگاه رعد بودیم، گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام، لباس های چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعداً بشویند. بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از اینکه چه کسی این کار را انجام داده در شگفت می ماندند!
🌷سرانجام یک روز معما حل شد و شخصى خبر آورد؛ آن کسی که به دنبالش می بودید؛ کسی جز تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه نیست. از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباسهای شان بر دوش جناب بابایی بیفتد یا آنها را پنهان می کردند یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
🌹خاطراتى از امیر سرلشگر خلبلن, شهيد خلبان عباس بابايى
#سالکردشهادت
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
🌟از امروز ۱۶ مرداد تا ۱۸ مرداد روز شهادت محسن حججی که مصادف با روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم است 👈 با خاطراتی از کتاب "عظمت مجسم"
تالیف #ناصرکاوه "در رابطه با زندگی شهید محسن حججی " در خدمت شما عزیزان هستیم...
🌷 شهید حججی به امام رضا(ع) می گوید ای امام رئوف من همه چیزم را از شما دارم، شغل, همسر و جایگاهم را، اگر می شود راه شهادت را هم برایم باز کنید!...
💥در شرایطی که در سال میلیونها نفر از آنتالیا, تایلند, هاوائی و... بازدید داشتند، اینها چطور راه خودشان را جدا کنند؟...
🚩محسن جان در شب قدر در حرم امام رضا (ع) موقع قرآن به سر گرفتن, لحظه ای که خدا را به علی ابن موسی قسم دادی... به خدایت چه گفتی, که این طور خریدارت شد... فکرش را بکن!... بعداز شهادت ارباب را ملاقات بکنی درحالی که سرت پایین است از شرم حضور. حسین ابن علی(ع) دست بیندازد زیر چانه ات و سرت را بالا بیاورد و لبخند رضایت بزند و بگوید اینها فدائیان خواهرم هستند...
⭐اینها نگذاشتند خواهرم دوباره به اسارات برود. تصور همچین صحنه ی عاشقانه ای, ما را می کشد...
#کتاب_عظمت_مجسم,
#ناصر_کاوه
#نشردهید
🌟از امروز ۱۶ مرداد تا ۱۸ مرداد روز شهادت محسن حججی که مصادف با روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم است 👈 با خاطراتی از کتاب "عظمت مجسم"
تالیف #ناصرکاوه "در رابطه با زندگی شهید محسن حججی " در خدمت شما عزیزان هستیم...
🌷 شهید حججی به امام رضا(ع) می گوید ای امام رئوف من همه چیزم را از شما دارم، شغل, همسر و جایگاهم را، اگر می شود راه شهادت را هم برایم باز کنید!...
💥در شرایطی که در سال میلیونها نفر از آنتالیا, تایلند, هاوائی و... بازدید داشتند، اینها چطور راه خودشان را جدا کنند؟...
🚩محسن جان در شب قدر در حرم امام رضا (ع) موقع قرآن به سر گرفتن, لحظه ای که خدا را به علی ابن موسی قسم دادی... به خدایت چه گفتی, که این طور خریدارت شد... فکرش را بکن!... بعداز شهادت ارباب را ملاقات بکنی درحالی که سرت پایین است از شرم حضور. حسین ابن علی(ع) دست بیندازد زیر چانه ات و سرت را بالا بیاورد و لبخند رضایت بزند و بگوید اینها فدائیان خواهرم هستند...
⭐اینها نگذاشتند خواهرم دوباره به اسارات برود. تصور همچین صحنه ی عاشقانه ای, ما را می کشد...
#کتاب_عظمت_مجسم,
#ناصر_کاوه
#نشردهید
هدایت شده از هیئت عاشقان اباعبدالله الحسین
🌷#به_استقبال_اربعین(۴)
🏴✨ ثواب عجیب «کمک هزینه» به دیگران برای سفر اربعین حسینی!👇
☀️هشام: از امام صادق(ع) پرسیدم: کسی که خودش به واسطۀ بیماری یا مشکلی نتواند به زیارت امام حسین(ع) برود و در عوض شخصی ديگر را روانه کند (هزینههایش را بدهد)، چه اجری دارد؟ امام صادق(ع) فرمودند: 🔹 به ازای هر درهمى كه خرج کند، خداوند همانند كوه اُحد برایش حسنه مینویسد. و چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمیگرداند! بلاهايى را که فرود آمده تا به او برسد، از او میگردانَد و از وى دور میكند و مالش حفظ میشود. 📗کاملالزیارت، ص۱۲۹
🌷علیرضا چهار سال مریض بود. کلی دوا و دکتر کردیم. فایده نداشت. آخرین بار بردیمش پیش بهترین متخصص اطفال تو اصفهان... معاینه اش کرد و گفت:"کبدش از کار افتاده. شاید تا فردا صبح زنده نماند!".... پدرش سفره حضرت ابوالفضل (ع) را نذر کرد. آقا شفایش داد...
🌷دفعه آخری که رفت جبهه ازش پرسیدم کی بر می گردی؟... جواب داد: هر وقت که راه کربلا باز شود... توی عملیات والفجر یک شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابوالفضل...وقتی شهید شد شانزده سالش تمام شده بود، شانزده سال بعد هم برگشت... طبق وعده ای که داده بود,شب تاسوعا...وقتی برگشت که اولین کاروان زائرهای ایرانی رفتند به سوی کربلا....
راه کربلا باز شده بود...
کتاب شهدا و اهل بیت, ناصرکاوه
خاطره ای از شهید علیرضا کریمی
💥داستانهای واقعی از زیارت امام حسین👇💓 تو شلوغيِ اربعين ديدم زني باعباي عربي روبروي حرم سيدالشهدا(ع) با لهجه و كلام عربي با ارباب سخن ميگويد... عربي را مي فهميدم... زنِ عرب مي گفت آبرويم را نبر... به سختي اذن زيارت از شوهرم گرفته ام... بچه هايم را گم كرده ام ...اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا مي كشد... گريه مي كرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه مي كردند... كم كم لحن صحبتش تند شد... تو خودت دختر داشتي... جان سه ساله ات كاري بكن... چند ساعت است گم كرده ام بچه هايم را... كمي به من برخورد كه چرا اين طور دارد با امام حسين حرف مي زند... ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند... يُما يُما مي كردند... زن متعجب شد... با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند..! بچه هايش را به او دادند، اما بي خيالِ از بچه هاي تازه پيداشده دوباره روبرويِ حرم ايستاد... شدت گريه اش بيشتر شد!؟ همه تعجب كرده بوديم! رفتم جلو و گفتم👈 خانم چرا هنوز گريه ميكني؟ خدا را شاكر باش!... زن با گريه ي عجيبي گفت: 👈من از صاحب اين حرم بچه هايِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفاي بچه هايم را امضا كردند...
🌷آیت الله فاطمی نیا: استادی داشتم امام زمان (ع) دیده، که میفرمود: از اثرات زيارت اربعين این است که "زائر اربعين امام حسين (ع) عاقبت به شر نمیشود." 💕
💥اربعینی ها ! 👈یادتان باشد که ستون به ستون را مدیون قطره قطره خون شهیـــدانیم.
💥 اربعینی ها ! 👈وقتی چشم تان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن های شان می نوشتند : 💓یا زیارت ، یا شهادت
💥 اربعینی ها ! 👈میان ِ هروله های بین الحرمین ، یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ 💞پرپر شـــدند ...💞
💥 اربعینی ها !👈 یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای💕مهران ... چزابه ... حاج_عمران ... شلمچه ...قصرشیرین و...
#کتاب_جاده_ای_تا_ظهور #ناصر_کاوه
💥 قابل مسئولین :👇
#شهیدان👈 #رجایی و #باهنر، #رئیسی تراز و معیار معتبر, ارزیابی دولت مردان در تمام رده ها هستند. شما مسئولین نظام جمهوری اسلامی و منصوبانتان 👈 چه نسبتی با ساده زیستی، تواضع، پرکاری، رعایت بیت المال, مردم داری و مردم یاری, خدمتگزاری و بی ادعایی این شهیدان دارید؟
#مسئول_بودن_يعنى_همين!👇
🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت.
🌷....ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت.
🌷هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت.
💥 هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند.
💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.
گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛
آن وقت فحشش می ماند برای من و شما.
💥 ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید...اين جمله با همه اعتقادش می زد...نصب كرده بود پشت ميزش... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت. "هيچ وقت"... بررشی اززندگی شهید رجائی
💥 آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟
خبرنگار این را پرسید:
زيركي كرده بود, مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. گفت: اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست...
💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.
💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوریاش را در محضر امام میخواند📜 اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهرهای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را میخوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️
💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم میگفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
🚩روز 16 مهر ماه روز نیروی دریایی سپاه و شهادت نادر مهدوی را گرامی میداریم👌
💕 شهیدانی که غرور وعظمت پوشالی آمریکا و متحدینش را شکستند💪👇
این هفت نفر، همه اسطوره دریایی شرق و غرب را در خلیج فارس نابود کردند. روزی که نادر 💓مهدوی و❤ بیژن گرد نخوت امریکاییها را بر باد دادند، ما دستمان خالی بود، امروز...👏🔴شهید نادر مهدوی و یارانش؛ 👆شهدای مبارزه مستقیم با آمریکا در خلیج فارس:👇
💕 شهید نادر مهدوی فرمانده ناو گروههای قرارگاه نوح نبی (ع) سپاه پاسداران بود. در سال 1366، سال آغاز اولین دور از جنگهای دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود. که این جنگ در ادبیات سیاسی به نام👇
🔥 «جنگ اول نفتکشها» شناخته میشود. مسئولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود. و روش عملیاتی سپاه بر استفاده از قایقهای کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت. نقطه اوج این جنگ طرح ناکام حمله به بندر نفتی راس الخفجی و عملیات موفق سرنگون ساختن هلیکوپترهای نیروی دریایی آمریکا بود که توسط ناوگروههای قرارگاه نوح نبی (ع) به فرماندهی شهید نادر مهدوی به اجرا درآمد. هر چند در جریان عملیات شهادتطلبانه علیه هلیکوپترهای آمریکایی، همه اعضای این ناوگروه به شهادت رسیدند، اما بدون شک 16 مهر 1366 به واسطه رویارویی مستقیم با نیروهای نظامی ارتش آمریکا در خلیج فارس، باید یکی از درخشانترین مقاطع دفاع مقدس دانست.💪 💓شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجههای قرون وسطایی سربازان آمریکایی قرار میگیرد. و سینهاش با میخهای بلند آهنین سوراخ میشود. وی پس از اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت میرسد . پیکر مطهر شهید نادر مهدوی با دستهای بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد...😇😰
🌷شهید مهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ:👇
✨در سال های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (ره) فرموده بود:👈 «اگر من بودم، می زدم.»💪
🔥 همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
✨اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید. در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می گوید که دل امام را شاد کرد.
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
#شهیدنادرمهدوی اگر متعلق به کمونیستها بود؛ از این جوان کم سال، یک چگوارا میساختند؛ یک چهره بینالمللیِ مبارز!"...
۲۳/دی/۱۳۹۸
🚩روز 16 مهر ماه روز نیروی دریایی سپاه و شهادت نادر مهدوی را گرامی میداریم👌
💕 شهیدانی که غرور وعظمت پوشالی آمریکا و متحدینش را شکستند💪👇
این هفت نفر، همه اسطوره دریایی شرق و غرب را در خلیج فارس نابود کردند. روزی که نادر 💓مهدوی و❤ بیژن گرد نخوت امریکاییها را بر باد دادند، ما دستمان خالی بود، امروز...👏🔴شهید نادر مهدوی و یارانش؛ 👆شهدای مبارزه مستقیم با آمریکا در خلیج فارس:👇
💕 شهید نادر مهدوی فرمانده ناو گروههای قرارگاه نوح نبی (ع) سپاه پاسداران بود. در سال 1366، سال آغاز اولین دور از جنگهای دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود. که این جنگ در ادبیات سیاسی به نام👇
🔥 «جنگ اول نفتکشها» شناخته میشود. مسئولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود. و روش عملیاتی سپاه بر استفاده از قایقهای کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت. نقطه اوج این جنگ طرح ناکام حمله به بندر نفتی راس الخفجی و عملیات موفق سرنگون ساختن هلیکوپترهای نیروی دریایی آمریکا بود که توسط ناوگروههای قرارگاه نوح نبی (ع) به فرماندهی شهید نادر مهدوی به اجرا درآمد. هر چند در جریان عملیات شهادتطلبانه علیه هلیکوپترهای آمریکایی، همه اعضای این ناوگروه به شهادت رسیدند، اما بدون شک 16 مهر 1366 به واسطه رویارویی مستقیم با نیروهای نظامی ارتش آمریکا در خلیج فارس، باید یکی از درخشانترین مقاطع دفاع مقدس دانست.💪
💓شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجههای قرون وسطایی سربازان آمریکایی قرار میگیرد. و سینهاش با میخهای بلند آهنین سوراخ میشود. وی پس از اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت میرسد . پیکر مطهر شهید نادر مهدوی با دستهای بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد...😇😰
🌷شهید مهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ:👇
✨در سال های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (ره) فرموده بود:👈 «اگر من بودم، می زدم.»💪
🔥 همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
✨اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید. در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می گوید که دل امام را شاد کرد.
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
#روز_نیروی_دریایی_سپاه
#شهید_نادر_مهدوی
#شانزدهم_مهر_سالگردشهادت
انتشار رایگان
قسمتی از
#کتاب_شجاعت_شهدا
تالیف #ناصرکاوه
لطفا ضمن مطالعه، با باز نشر آن در شبکه های اجتماعی، در ثواب آن با ما شریک باشید
#حتمامنتشرکنید
https://naserkaveh.ir/2024/04/22/books-naser-kaveh/
شهیدانی که غرور وعظمت پوشالی آمریکا و متحدینش را شکستند | پایگاه حفظ و نشر آثار استاد ناصر کاوه
https://naserkaveh.ir/2019/05/13/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D9%88%D8%B9%D8%B8%D9%85%D8%AA-%D9%BE%D9%88%D8%B4%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D9%88-%D9%85/
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت.
🌷....ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت.
🌷هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت.
💥 هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند.
💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.
گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛
آن وقت فحشش می ماند برای من و شما.
💥 ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید...اين جمله با همه اعتقادش می زد...نصب كرده بود پشت ميزش... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت. "هيچ وقت"... بررشی اززندگی شهید رجائی
💥 آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟
خبرنگار این را پرسید:
زيركي كرده بود, مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. گفت: اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست...
💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.
💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوریاش را در محضر امام میخواند📜 اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهرهای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را میخوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️
💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم میگفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 قسمتی از جنایات هولناک داعش:👇
نیروهای داعش ۹۰ درصد سوریه و ۵۸ درصد عراق را اشغال کردند و حتی به دیوار زینبیه دمشق رسیدند.
⭕ِِ داعش زمانی که به نزدیکی حرم حضرت زینب(س) رسید بر روی دیوار حرم شعار می نوشت که هنوز بخشی از این شعارها موجود است. فرمانده داعش بر روی بی سیم خود در نزدیکی حرم حضرت زینب(س) رجز می خواند و می گفت عباس, کجایی که مازینب را از قبر بیرون خواهیم کشید...
⭕️ داعش به منزلی در سوریه حمله کرد، در حالی که در این منزل چهار کودک به همراه پدر و مادر در حال غذا خوردن بودند، داعش سر یکی از دختران که ۹ سال بیشتر نداشت را برید به طوری که خون این دختر بر روی غذاها ریخت و خانواده دختر را مجبور کرد که این غذا را به همراه خون جگرگوشه شان بخورند...
⭕️ داعش نوزاد تازه به دنیا آمده را از دستان پدر و مادر می گرفت و آنان را لخت می کرد و بر سینه دیوار می چسباند و با نیزه با این بدن دارت بازی می کرد، داعش شکم مادر باردار را در مقابل چشم شوهرش پاره می کرد و شرط بندی می کرد که فرزندی که دختر است یا پسر، از شکم این مادر بیرون می آید...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه
📣شهید شاهرخ ضرغام: 👈خدا امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند👌
🔺زندگی ما در لجن بود، اما خدا دست ما را گرفت. امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند. البته بعدا هر چه پول در آوردم به جای آن پولها صدقه دادم.
🔺گذشته من اینقدر خراب بود که روزهای اول، در کمیته برای من مامور گذاشته بودند، فکر میکردند که من نفوذی ساواکیها هستم...
🌟میمرد برای خمینی!👇
💢شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، می خندند!😵خیلی از هم لباسهای امام پشت سیدعلی را خالی کردن، درست شده مثل زمان امام علی(ع)👈 قاسطین، مارقین و ناکثین صف کشیده اند مقابل رهبری😰
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصر_کاوه
📅 بمناسبت سالگرد #شهادت_شاهرخ_ضرغام ملقب به #حر_انقلاب_اسلامی_ایران , یکی از فرماندهان فدائیان اسلام, در ۱۷ آذر ۱۳۵۹, عملیات پاکسازی جادهٔ آبادان - ماهشهر نحوه شهادت:اصابت گلولهٔ به سینهاش...
#شهید_احمد_علی_نیری(1)
💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید :👇
🔸 یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم.
من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به
بعد برای خدا گریه میکنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند...
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت:
تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن...
#شهید_احمد_علی_نیری (2)👇
🍂🍃پرواز به سبک شهدا🍂🍃👇
👈آیت الله حق شناس👳، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی👼 داشتند بین دونماز، سخنرانیشان 🗣را به این شهید بزرگوار🌹 اختصاص داده و با آهی😞 از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:👌
🌺“این شهید را دیشب🌚 در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است💥. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.😰😰
🔥رفقا! آیت الله بروجردی 👳حساب و کتاب داشتند👁 اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"😳
سپس در همان شب 🌑ایشان به همراه چند نفر👨👨👦👦 از دوستان به سمت منزل احمدآقا 🏡که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله 🕌در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند. در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش🌷 اظهار داشتند: "من یک نیمه شب🌑 زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.🕌 به جز بنده وخادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت🗝🔑 به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی🙇 در حال سجده است. اما نه روی زمین ! بلکه بین زمین وآسمان🌏 مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."🌺🌼
#کتاب_زندگي_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه