#امام_جواد_ع_مدح_و_شهادت
ناامیدم، دوباره مأیوسم
باز با دستِ خالی آمدهام
باز هم چون همیشه محتاجم
به امام جواد رو زدهام
او مراد است و من مریدترین
او جواد است و من گرفتارم
نذر کردم گدای او باشم
شکر حق که گدای دربارم
هر زمان غرق در نیاز شدم
دست لطفش به من عطا کرده
او همیشه به وقتش آمده است
دردهای مرا دوا کرده
دست حاجات من گره خورده
به نگاه پُر از کرامت او
کاش که قسمت منم بشود
در مضیفش، غذای حضرت او
حرمش حس دلنشین دارد
همه جای حرم خراسانیست
هر طرف را که خوب میبینی
مملو از زائران ایرانیست
اُنس داریم از تولدمان
به امام رئوف و فرزندش
به جوادش که ما قسم دادیم
خوب حس کردهایم لبخندش
مشت خود را به خاک میکوبید
ناله میزد "لاَخرَجَنَّهُما"
پدرش سینه میزد و میسوخت
تا که میگفت "اَحرَقَنَّهُما"
از پدر غرق اشک میپرسید
واقعاً مادرم در آتش سوخت؟!
مادرم سوخت! محسنش هم سوخت؟!
پَر تاجِ سرم در آتش سوخت؟!
**
مادری بود از بس این آقا
روضهاش روضهی حسن شده بود
قاتلش یار همزبانش شد
آه! با مادر هم سخن شده بود:
آه آتش به جانم افتاده
آه مادر! برس به فریادم
مثل فرزندهای دیگر تو
دم آخر به خاک افتادم
لبم از تشنگی کبود شده
عطش از رنگ و روی من پیداست
پهلویم تیر میکشد مادر
این هم از غربت بنیالزهراست
آه مادر! از آتش این زهر
دست و پا میزنم به روی زمین
کاش یک قطره آب میدادند
کاش یک قطره آب ... آه ... همین
کاسهی آب را مقابل من
بر زمین زد، چقدر میخندید
آتشم میزد آن کنیزی که
در برم نانجیب میرقصید
جگرم پاره پاره شد مادر
خون چکیده ز گوشهی دهنم
زهر اثر کرده و کبود شدم
درد افتاده در تمام تنم
هرچه شد نیزه بر تنم نزدند
و سه شعبه به قلب من نزدند
کسی اینجا به فکر غارت نیست
چنگ بر کهنه پیرهن نزدند
بغضهای عزای کرببلا
در میان دل شکستهم ماند
ساربانی نبود اطرافم
آخر انگشترم به دستم ماند
هیچکس بی وضو و با چکمه
وای من روی سینهام ننشست
هیچکس پشت و رو نکرد مرا
هیچکس سینهی مرا نشکست
آه از قلب خستهی زینب
ضربانی که باز تند شده
آه از ضربهی دوازدهم
آه از خنجری که کند شده
بدنم زیر آفتاب اما
بدنم زیر دست و پاها نیست
سر پاداشِ بردنِ سر من
بین شمر و سنان که دعوا نیست
التماس دعای مخصوص