پایگاه جهادگران استان یزد
#قاب_ماندگار 📸 | زندگی به سبک جهادی|
📝 اگر چه سالياني است كه جنگ پايان يافته است اما جهاد همچنان باقي است و جواناني چه بسا بيشتر از قهرمانان عرصه دفاع مقدس، اكنون حاملان بيرقي شدهاند كه نشان زيباي «جهاد» بر آن نقش بسته است.
قهرمانانِ دیروز و قهرمانانِ امروز در یک خط برای یک هدف ایستادهاند!
📝 جهادگران امروز هم، مانند رزمندگان آن روز، در ازاي وقت و تواني كه صرف خدمت به خلق میكنند، مزد نمیطلبند كه بالعكس، دارايي اندك خود را نيز صرف محرومين میكنند.
📝 انگار اینجا عادت میکنی به " زندگی به سبک جهادی " و دلت جایی بینِ لحظههایِ جهادی جامیماند و انگار "عاشقِ جهادیبودن" میشوی، این عشق جاودان است.
📝 فرقی ندارد کجای این کره خاکی، #عاشق که باشی سر از پا نمیشناسی برای برداشتن قدم هایی هرچند کوچک ولی از ته قلب، برای #خدمت به هرکسی که نیاز به کمکی داشته باشد، عاشق که باشی همیشه #پیامی به همراه داری که ما حواسمان به #حاشیه های کمرنگ روستاهای کشورمان هست که همین حاشیهها برای ما متن اصلیاند.
📝 خستگی نمیشناسی وقتی لبخندی از سر رضایت هدیهات کنند، سختی نمیشناسی وقتی مدام به یاد بیاوری که دست #شفای خدا روی زمین هستی و در عین حال در گوشهای میگردی تا بتوانی خدمتی کنی و دیده نشوی!
عاشق بودن یعنی #جهادی عمل کردن یعنی همین گامهای کوچک ولی با تمامِ قلب!
📝 جهادی یعنی؛ دلکندن از دنیاییها و جانکندن از جانها و عاقبت خدایی شدن.
او وابستهایست که وارسته از دنیاست!
همهی ما اسراف میکنیم در جهاد و خداوند اسرافکنندگان عاشق را دوست دارد!
📝 #همهباهم فرقی نمیکنند!
تُرک باشیم یا لُر
فارس باشیم یا بلوچ
کُرد باشیم یا عرب
شهری باشیم یا روستایی
مهم یک چیز است
اینکه #همهیمانباهم_هستیم!
برای ایرانمان.
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی
__
قرارگاه جهادی شهید محمد خانی
🚩@Q_hajammar
پایگاه جهادگران استان یزد
#قاب_ماندگار 📸 | عمو جهادی و وروجکها |
📝 روز اولی بود که آنجا مستقر شده بودیم. ولی فقط حرفهای درِگوشی و بعدش، زدن زیر خندههای شیطنت آمیزشان را میدیدیم.
📝 یعنی درِ گوش یکدیگر چه چیزهایی پِچ پِچ میکردند که اینطور قهقهی خندههایشان فضا را پر میکرد؟ نمیدانستم.
📝 علی، محمود و حسام کنار کیسهگچ ایستاده بودند. حسام نقشه را نگاه میکرد و با دست به زمین روبرو همراه اشاره نکاتی را به علی و محمود میگفت. آنها بسم الله گفتند و درِ کیسه را باز کردند. محمدرضا و پدرام هم متراژ را روی زمین علامت زدند و نقاطی را مشخص کردند.
📝 حالا علی و محمود را میبینم که دست به گچ بردند تا برای بردن بالا بردن وزنههای جهادی وارد میدان شوند.
عجب دوئلی!
داور (مهندس حسام) از بیرون اشاره به علی و محمود میکند که چه وزنههایی را انتخاب کردهاند؟
📝 آنها مشتهایی از گچ برمیدارند و روی خاک میریزند تا وزنههای انتخابیشان یعنی خضوع، خشوع، خلوص، عبدالله بودن، نوع دوستی، حب وطن، ایثار، انفاق و... را آماده کنند.
خطوطی سفید روی خاک تیره رنگ نمایان میشود. مسیر هدایت نیز به همین روشنی و سپیدیِ گچ است برای آدمی.
📝 حواسم به خطکشیها بود که چندتا از همان وروجکها به کیسهگچ یورش ناگهانی بردند و با مشتهای کوچکشان چند مشتی گچ برداشتند و بردند آنسوتر روی زمین نشستند و میان شادیهایشان، نقاشی آرزوهایشان را میکشیدند.
از لباسهای گچی و خاکیشده آنها و گرد خاک و گچی که بلند میشد، معلوم بود که سخت مشغولند.
📝 روز دوم گشت زنی دو به دو یا سه به سه وروجکها اطراف ما شروع شد. یعنی برای آنها که کنجکاوی مثل باران بهاری از سر و صورتشان میبارید، سوال پیش نیامده است که ما برای چه کاری اینجا هستیم یا از کجا آمدهایم یا اصلا که هستیم؟! چرا چیزی نمیپرسند؟! فقط شیطنتهایشان را تحویل ما میدهند.
📝 از نگاهشان میشد خواند که برق اتاق فکرشان روشن شده است.
از رفتار استراتژیکشان هم میتوانستم بخوانم که باید آماده یک پاتک باشیم.
ادامه دارد....
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی
__
قرارگاه جهادی شهید محمد خانی
🚩@Q_hajammar
پایگاه جهادگران استان یزد
#قاب_ماندگار 📸 | عمو جهادی و وروجکها |
📝 ظهر شده بود و آفتاب نیت کرده بود روی صورتهایمان نقاشی سوخته کار کند.
هوا طوری شرجی و گرم شده بود که یکی از بچهها گفت: "بابا اوست کریم، برنامه یک هفتهای بازگشت به خودتونو یه روزه گرفتی؟"
📝دیگری هم در جوابش گفت: "اگه لباستم سبز بود، عین چاغاله بادم نمک زده میشدی."
با شنیدن این حرف، صدفهای خندهی بچههای جهادی بود که به مروارید رفاقت باز میشد. وضعیت همه کم و بیش همین بود.
📝 کنار خوشمزه بازیهای دوستان، حواسم به این نیروهای گشت و مراقبت وروجک اطرافمان هم بود. دو به دو، هر گروه به سویی دویدند.
به عباس گفتم که حواسشان باشد، تحرکات مشکوکی دیده میشود.
📝 چند دقیقه بعد، آن وروجکها آمدند. دو تا از آنها سینی بزرگی دستشان بود. گروه دیگر داشتند یک گونی را به سختی حمل میکردند و میآوردند. به نظر میرسید درونش چند جسم گرد و سنگینی باشد و از گروه دیگر یک کلمن بزرگتر از چثههایشان به چشم میآمد.
آنها آمدند، برای ما هندوانه و آب خنک آورده بودند.
📝 بعضی از آنها که کوچکتر بودند، میخواستند از ما سوالی بپرسند اما بزرگترهایشان مانع شدند و دستشان را گرفتند و خداحافظی کردند و رفتند.
📝 روز سوم؛ آنها سوار بر گیسوان طلایی آفتاب آمدند.
دفتر نقاشیهایشان مقابلشان بود و مدادهای رنگی را روی هم ریخته بودند. ما را نگاه میکردند و نقاشی میکشیدند. روز به نیمه رسید و یکی از همان وروجکها بلند شد و با جدیت تمام و با لهجهی زیبایش گفت: "سه روز شد دیگه. من میرم ازشون بپرسم میخوان اینجا چیکار کنن؟"
فکر میکردم که یخشان باز شده است. همان وروجک که در چهرهاش جدیت و برافروختگی خاصی دیده میشد با قدمهای محکم آمد سمت من.
📝 با صدایی که از چهرهاش نیز جدیتر بود گفت: "عمو راست میگن شما دارید اینجا برای ما مدرسه میسازید؟"
از جدیتش در آن کوچکیاش هم خندهام گرفته بود هم میترسیدم بخندم. با سختی خندهام را جمع کردم و گفتم: "آره عمو داریم اینجا یه مدرسه برای شما میسازیم. چطور مگه؟"
این را که گفتم، چنان جیغ بنفشی از سر شادی و شوق کشید و دوید سمت دیگر دوستانش و همه با هم دست میزدند و شادی میکردند که صدا و تصویرشان در خاطره نه تنها من که هر کسی که شاهد آن بوده، هست.
📝 جهادی یعنی خودت را زمین بگذاری و دلت را برداری ببری و با مردم قسمت کنی.
یعنی همرنگ خاک شوی و میز و صندلی مدیریت تو شود، وسط میدان عمل آمدن.
یعنی همان فلق خدا شوی که نفاثات را کنار میزند عقد و پیمانهای الهی را محکم میکند و گرههای کور مشکلات را باز میکند.
یعنی همین شادیهای فرشتههای خدا روی زمین.
جهادی یعنی بی ریا بی منت، برای ظهور برای امام زمان(عج).
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی
_____
قرارگاه جهادی شهید محمد خانی یزد
🚩@Q_hajammar
📣 #فراخوان
💠 ثبت خاطرات جهادی
🔹 دانشجوهای جهادگر عزیز، خاطرات قشنگتون از اردوها یا فعالیتهای جهادی رو در قالب خاطره، داستان کوتاه و یا صوت برامون ارسال کنید.
🔸 موضوعات خاطره شما :
● خاطرهای از برگزاری اردوهای جهادی و خدمترسانی به مردم مناطق هدف
● خاطرهای از ارتباط با اهالی مناطق هدف
● خاطرهای از برخورد با مسائل، مشکلات و موانع فعالیتهای جهادی و چگونگی رفع آنها
📲 آیدی جهت ارسال خاطرات شما:
@Ad_jahadgaran_yazd
منتظر خاطرات خواندنی و شنیدنی شما دانشجویان جهادگر هستیم🌱
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی
#جهادی
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
هدایت شده از پایگاه جهادگران استان یزد
📣 #فراخوان
💠 ثبت خاطرات جهادی
🔹 دانشجوهای جهادگر عزیز، خاطرات قشنگتون از اردوها یا فعالیتهای جهادی رو در قالب خاطره، داستان کوتاه و یا صوت برامون ارسال کنید.
🔸 موضوعات خاطره شما :
● خاطرهای از برگزاری اردوهای جهادی و خدمترسانی به مردم مناطق هدف
● خاطرهای از ارتباط با اهالی مناطق هدف
● خاطرهای از برخورد با مسائل، مشکلات و موانع فعالیتهای جهادی و چگونگی رفع آنها
📲 آیدی جهت ارسال خاطرات شما:
@Ad_jahadgaran_yazd
منتظر خاطرات خواندنی و شنیدنی شما دانشجویان جهادگر هستیم🌱
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی
#جهادی
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی
(قسمت اول)
برای تو مینویسم که هشت شبانه روز را در کنارت زندگی کردهام
تویی که هر روز صبح، بیست دقیقه قبل از نماز با نوای (اذان هست اذان) به هزار خواهش و تمنا و گاهی هزار زور و نیرنگ بیدار میشدی و فاصله پنج دقیقهای مسجد را با قدمهای آهسته خود طی میکردی و بعد از آن دورهم مینشستیم و به صحبتهای چالش انگیز حاج آقا گوش فرا میدادیم و تا طلوع خورشید بیدار بودیم.
صبحانه هر روز متفاوت و دلانگیزتر بود. چاییهای نوبتی را مگر میشود فراموش کرد یا صف طولانی دستشویی را ؟
مگر میشود معلم قرآن را فراموش کنیم همان دخترک خوش خنده که حواسش به همه چیز هست. اگر کسی ناخوش بود، برایش دمنوش درست میکرد و مثل مادر هر دم که از بیرون میرسیدی برایت چایی تازه دم داشت.
یا آن دخترک که در خانواده پر جمعیت متولد شده بود و فارسی آموزش میداد.
برایش اردو چالش بود
آدمها چالش بودند
اما خوب مدیریت کرد
درس صبر را تمرین کرد
واژه فرهنگی داخلی برایش جدید بود
میدانست باید کار کرد اما نمیدانست چه کار...
میآمد و میپرسید: امروز باید چه کار کنیم ؟
رزق آماده نمیکنیم !
لبخند دلنشین و آرامش بخشش از استرست کم میکرد
خوش قلبی ویژگی بارزش بود.
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم ریحانه طائفی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی (قسمت اول) برای تو مینویسم که هشت شبانه روز را در کنارت زندگی کرده
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی
(قسمت دوم)
نمیدانم اسمش را میشود ادوار گذاشت یا نه، ولی قطعا پشتیبانهای خوبی بودند. یکی همیشه دوربین به دست بود و باید مراقب میبودیم سوژه نشویم !
یکی از آنها هم فرهنگی خارجی را خیلی خوب میفهمید، میدانست و تجربه کرده بود. دلمان برای این زوج دوست داشتنی تنگ میشود.
تا به حال یک آدم به این گردن گیری ندیده بودم. همان که هر موقع پیشنهاد میداد با جان و دل میپذیرفتیم و تعارفی نداشتیم ! همیشه پای کار بود.
فاطی ملقب به ستون، همان جفت اوست. کسی که قلب مهربان مخملی دارد و همیشه با "کم سفیدی" اشتباه گرفته میشود.
مگر میشود سوژه یابمان را فراموش کرد ؟! از هر چیزی ، بحثی ، حرفی را برای لبخند زدنمان استفاده میکرد !
صدایش را از دست داد تا فرهنگ داخلی سر بلند باشد و همه بیدار شوند.
دو قلوی افسانهای شنیده اید !؟ اما ما دیده ایم، از دیوار صدا در میآمد اما از آن ها نه !
بچههای روستا همه خاله آمنه را با برچسبهای ستارهای نماز به یاد داشتند و بچههای نوجوان با سرود بابا حسین.
حرص و جوشهای عجیب و غریب ، چالشهای عجیب و غیر منتظره مسئول فرهنگی خارجی مرحله بالاتر از صبر و تحمل احتیاج داشت، همه برنامهها را جا به جا می کرد !
استرس اگر آدم بود قطعا ایشان بودند.
ورزشکار هم داشتیم؛ همان که انتظامات برنامهها شد. ویژگی اخلاقی جالبی داشت وقتی دستمان به وسیلهای نمیرسید صدایش میزدند چون قد رعنایی داشت.
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم ریحانه طائفی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی (قسمت دوم) نمیدانم اسمش را میشود ادوار گذاشت یا نه، ولی قطعا پشتیبا
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی
(قسمت آخر)
ادوار مهربان و با حوصله، همان که با تجربه و مهربان حواسش بود، به موقع چشم و ابرو میآمد تا کار دستت بیاید و گاهی با لبخند و درخشش چشم تحسینت میکرد.
در هرحالتی به فرهنگی داخلی کمک کرد و یک جا بند نبود.
صندلیهای غیر استاندارد هم آخر کار دستش داد و سوژه شد.
اگر همه را فراموش کنیم او را یادمان نمیرود. از هر فرصتی برای تمرکز استفاده میکرد. خودش اینگونه میگفت، ولی ما فقط میدیدیم که خوابیده است، مکان برایش معنا نداشت، صف دستشویی بود یا گعده شبانه و ... تنها اصل زندگیش خواب بود.
اما کمک دست هم بود
رمز کارش نُت مشخص بود !
مسئول این گروه یک فرد با تجربه بود که صبور و مدبر بودن هم از ویژگیهایش بود. جانشین داشت که فقط جایش مینشست اما باطنا همیار بود و آرامش خاصی داشت و همگان را دعوت به آسودگی میکرد و اهل شیراز بود.
در آخر، روستای تقی آباد برای بیست دانشجو دانشگاه یزد یک اسم نیست، یک عمر خاطره، چالش و رشد هست.
نه من و نه شما ،ديگر آن آدمهاى هفته گذشته نیستیم!
چيز جديدی را تمرين کردیم !
يونس شديم در شكم ماهى.
ايوب شديم در آزمون صبر.
نوح شديم در طوفان.
يعقوب شديم در انتظار يوسف.
ما هركدام پيامبر زمانه خود شديم.
پيامبرى كه معجزه اش زنده ماندن براى طلوعى ديگر بود.
معجزه اى به نام "زندگى غیر عادى" !
پایان...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم ریحانه طائفی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || روایت اول
بالاخره بعد از هماهنگیها، با بچههای اردوی جهادی دوباره عازم استان کرمان و یکی از روستاهای شهرستان ریگان به نام یزدان پناه شدیم.
برخلاف اردوی قبل که با بهداشت و سلامت مردم سروکار داشتیم این بار، بحث داغ آموزش در میان بود ...
دانشجویان دانشگاه میبد به عنوان معلم سر کلاسها حاضر شدند و شیرین ترین خاطراتشان را برایمان بازگو کردند :
شیرین ترین خاطرهی من از حضور در کلاس اول و دوم این بود که؛ بچهها با شور و شوق مباحث را دنبال میکردند و زود مطالب را یاد میگرفتند و به من می گفتند که از مدرسه ما نرو و پیش ما بمان ...
این بهترین حسی بود که تجربه کردم، انگار مدت طولانی بود که آن بچهها را میشناختم.
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: یکی از دانشجویان جهادی دانشگاه میبد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || روایت اول بالاخره بعد از هماهنگیها، با بچههای اردوی جهادی دوباره عازم استان کرما
📖 #روایت_خدمت || روایت دوم
دانش آموزان و خانم معلمها به طرز غیرقابل تصوری با هم انس گرفتند.
بچه ها خوش ذوق و مهربان بودند. از چشمانشان شیطنت میبارید و دلشان پربود از آرزو و هدف 🤗
خانم معلم از هدف و آرزو برایشان حرف زد و از همه آنها خواست تا اهدافشان را روی تخته بنویسند.
محمدحسین اسم همه را با آرزوهایشان نوشت. هرکسی آرزویی را در سر میپروراند.
امیرعلی میخواست فوتبالیست شود، فاطمه میخواست مهندس ساختمان شود و یک مدرسه سه طبقه برای روستایشان بسازد، اَسماء میخواست معلم بشود و در آینده به بچههای دوستانش درس یاد بدهد.
و در آخر آرزوی گروه جهادی این بود که همه این بچه های با استعداد و خوش قلب به آرزویشان برسند 💚
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: یکی از دانشجویان جهادی دانشگاه میبد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || روایت دوم دانش آموزان و خانم معلمها به طرز غیرقابل تصوری با هم انس گرفتند. بچه
📖 #روایت_خدمت || روایت سوم
انگار هر چیزی بنویسم نمیتواند حس و حالمان را همان طور که هست، دست نخورده به مخاطب برساند. فقط باید آنجا باشی تا بدانی حال خوب یعنی چه🤩
ای کاش تمام لحظات عمرمان را آنجا بودیم، ای کاش شغلمان جهادگر بود...
ای کاش میشد یک شیشه از حال خوب آنجا را با خودمان بیاوریم...
ما رفتیم اردوی جهادی تا بسازیم اما ساخته شدیم🌱
روراست بگویم؛ منطقه آنها محروم نبود ما محروم بودیم از آنها. این سفر مثل یک خواب قشنگ بود که آرزو میکردیم هیچ وقت بیدار نشویم :)
دست و دلم به هیچ کاری نمیرود خاطرات این سه روز است که در ذهنم مرور میشوند، دلم برای هردقیقهاش تنگ میشود، برای همهی بچههای پاک و معصوم و بااستعداد آنجا، برای آن منطقه، برای حال وهوایش و...
✍🏻 به قلم: یکی از دانشجویان جهادی دانشگاه میبد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت اول)
از چند روز قبل درحال انجام تدارکات مراسم یادواره شهدای هارونی بودیم.
نیروی کار تازه نفس داشتیم و در تلاش بودیم از خود بچههای روستا هم کمک بگیریم و در جریان تمام چیزها باشند تا یاد بگیرند چگونه از این دست مراسمها را انجام دهند.
روز پنجشنبه از صبح همه مشغول کار شدند، یک گروه برای وسایل فضاسازی رفته بودند پایگاه، یک گروه برای مستندسازی از مردم روستا رفته بودند، یک گروه هم در نمازخانه مدرسه (محل اسکان جهادگران) گوشی به دست هماهنگیهای لازم را از ابرکوه و یزد انجام میدادند و کارگروه آموزش هم در حال آموزش رسانه، زبان عربی و... به بچههای هارونی بودند.
مسئولیت دعوت کردن روستاهای اطراف هم با خود بچههای روستا بود.
همه از صبح تا نماز ظهر و در حین نهار هم درگیر بودند تا اینکه وسایل فضاسازی رسید و بدون استراحت هرکس یه گوشهای از کار را گرفت و به دو بخش مسیر شهدایی و سن تقسیم شدیم، در میان کار به گرههای بزرگی برخوردیم و انگار هیچ چیز درست از آب در نمیآمد. همه ناامید که فقط دو ساعت تا مراسم مانده و فضاسازی هنوز به درستی و کامل انجام نشده!
هاج و واج مانده بودیم که چکار کنیم!!
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی (قسمت اول) از چند روز قبل درحال انجام تدارکات مراسم یادواره ش
*
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت دوم)
... هاج و واج مانده بودیم که چیکار کنیم!!
به دلمان افتاد به امام حسین(ع) توسل کنیم و زیارت عاشورایی بخوانیم و به ایشان هدیه دهیم، اما زمانی نداشتیم تا بنشینیم و با دل صبر و چشمهای گریان حال و هوایی عوض کنیم.
به پیشنهاد یکی از جهادگرها صوت آن را گذاشتیم. طنین پر از عشق زیارت عاشورا کل فضا را پر کرد.
دلمان ناخودآگاه آرامتر شده بود، انگار با توسل کردن کلید قفلمان پیدا و با یاری همه باز شد و کل فضاسازی به زیبایی تمام آماده برگزاری یادواره بود.
اصلا نگاهمان که به پرچمهای علم شده ، سربندهایی که موزون با باد بودند، فانوسهای آویزان، تابوت خالی شهید و... که میافتاد، دلمان هوای شلمچه را میکرد!
شهدای هارونی، شهدای مظلوم دفاع مقدس و مدافع حرم و شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای شاهچراغ، زینت بخش یادواره شهدای ما بودند.
کم کم به غروب آفتاب نزدیک میشدیم، وسایل را مرتب کردیم و با جهادگرها رفتیم برای تدارکات مراسم؛ من جمله رزق خاک شلمچه با جمله "مشکل ما اینه برای رضای همه کار میکنیم جز خدا !"
صدای اذان بلند شد و این شروع رسمی برنامه بود!
نماز در مسجد خوانده شد و پس از آن مدرسه به سرعت پر شد از مردم!
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
* 📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی (قسمت دوم) ... هاج و واج مانده بودیم که چیکار کنیم!! به دل
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت سوم)
نماز در مسجد خوانده شد و پس از آن مدرسه به سرعت پر شد از مردم!
حاج آقا طباطبایی روایتگر دلنشین یزدی، حضورش به دل و کارمان برکت بخشیده بود. طبق سین اجرایی، برنامه را شروع کردیم!
مجری توانمند به خوبی توانسته بود دل همه را آماده شنيدن حرفهای حاج آقا کند و بالاخره آن لحظههای ناب شنيدن خاطرات فرا رسید.
نمیدانم چگونه بود! هنوز هم نتوانسته بفهمم که چرا فقط با حرفزدنهای ایشان همه در شور گریه غرق بودند.
آن حرفها، آنقدر غم داشت که گویی خودِ کلمات، روضههای مجسم بودند! نمیخواستیم تمام شود، خودمان هم با وجود کار فراوان، بست پای منبر حاج آقا نشسته بودیم و حاضر نبودیم حتی یک لحظه آن را از دست بدهیم!
پس از آن نوبت به گروه سرودی رسید که چند تا از بچهها از عصر به سختی مشغول آماده کردنشان بودند!
الحق والانصاف به زیباییِ تمام اجرا کردند. آنقدر ذوق زده بودیم که از دیدن این صحنه هم اشکمان روانه بود.
پذیراییها آمادهی پخش شدن بین مردم بودند که خبر رسید یک پذیرایی فوق العاده ارزشمند و غافلگیر کننده قسمتمان شده.
"آب و تربت امام حسین علیه السلام"
ذره ذره ته لیوانها را با آب پر میکردیم، مردم هرکاری میکردند که چند قطره هم که شده بتوانند از آن آب بخورند.
خلاصه برنامه به خوبی گذشت، حتی بهتر از آنکه فکرش را میکردیم!
مردم رفته بودند و فقط خودمان مانده بودیم و مسئولین و حاج آقا طباطبایی.
شب فوقالعادهای را گذرانده بودیم و دلمان نمیآمد بودن خودمان را در میان این همه زیبایی را ثبت نکنیم!
پرچم حضرت زینب (سلام الله علیها) را هم آورده بودند و جای هیچ چیز خالی نبود!
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی (قسمت سوم) نماز در مسجد خوانده شد و پس از آن مدرسه به سرعت پر
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت آخر)
پرچم حضرت زینب (س) را هم آورده بودند و جای هیچ چیز خالی نبود!
همه جهادگران، جلوی سنِ فضاسازی شده و پشت تابوت نمادین شهید که مزین به پرچم متبرک عمه سادات بود ایستادیم و دیگری از ما عکس گرفت!
هنوز کنار هم ایستاده بودیم و که حاج آقا طباطبایی آمدند کنارمان و شروع کردند به حرف زدن.
از زیبایی برنامه گفتند، از دلهایی که هوایی شد، از اینکه کارمان چقدر ارزش دارد اگر دلی و برای خدا باشد!
در آخر هم گفتند که من چند شب پیش خواب اینجا را دیده بودم.
تعجب و اشتیاق برای شنیدن خواب ایشان در چهره همه بچههای جهادی نمایان بود. ادامه دادند؛ خواب دیدم با حاج آقای علاقهبند و دو شهید بزرگوار (متاسفانه اسمهایشان را گفتند ولی در خاطرم نیست) به اینجا آمدیم و دقیقا در مقابل همین فضاسازی نماز اقامه کردیم.
دقیقا همینجا بود! و امشب آمدم و دیدم خوابم در این یادواره تعبیر شده!
کارتان مورد قبول واقع شده است...
خوشحال بودیم و در چشمان بعضی اشک دویده بود. آخر چه ارزشی والاتر از اینکه شهدا به کارمان نظر انداخته باشند؟!
این یادواره تکرار نشدنی بود :)
پایان
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || خاطرهای به یادماندنی
قشنگترین لحظات تو سختیها بود...
شبهایی که بیخوابی میکشیدیم
شبهایی که بیرنگ بود؛ اما داشتیم مدرسه بچهها رو رنگ میبخشیدیم...
هم با قلموهامون 🎨،
هم با چشمای قرمز شدمون،
اما نهایتش به بهترین شکل مدرسه پویا به نتیجه رسید.
و بچهها هرروز صبح میومدن و بازیهایی که شب براشون کشیده بودیم و با ذوق بازی میکردن و بعد میرفتن سرکلاسهاشون.
چیزی که تو این شبهای بیخوابی بهمون انرژی میداد که کار کنیم، هیئتای شبانمون بود؛ که کنارهم مینشستیم و برای اربعین اشک میریختیم و میدونستیم برات اربعین به خالصانه کارکردن در اردو بستگی داره، و الحمدلله به جز دوسه نفر به زیارت ارباب رسیدیم...
از حسین به حسین رسیدیم...
✍🏻 به قلم: دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س)، دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📸 #گزارش_تصویری || سری اول
امام علی علیه السلام:
در راه خدا با دستهای خود جهاد کنید، اگر نتوانستید با زبانهای خود و اگر باز هم نتوانستید با قلب خود جهاد کنید.
🔹 مروری بر خاطرات دانشجویان جهادی میبد، در اردوی جهادی عهد خدمت و آموزش بهداشت سلامت دهان و دندان
🏠 استانکرمان، شهرستان ریگان، روستای یزدان پناه
🗓️ پاییز ۱۴۰۳
#قرارگاه_شهید_علم_الهدی
گروه جهادی #نورا
دانشگاه #آزاد_میبد_خواهران
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#اردو_جهادی_۱۴۰۳ #خاطرات_جهادی
#جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || سفره حضرت رقیه (س)
برنامه سهشنبه این بود، سفره حضرت رقیه(س) و روضه، به همراه پخت آش نذری!!
از روز دوم اردو، مردم را در جریان کار قرار دادیم و پشتکار عجیبی در جمع کردن نذورات مردمی برای پخت آش دیده میشد!
از دوشنبه شب بود که دلهرههای شیرین ما برای برنامه فردا شروع شد. در تکاپو بودیم...
یک نفر دنبال مداح میگشت، دیگری حاج آقا را به صحبت گرفته بود که برای مراسم فردا سخنرانی کند، یکی گوشه حیاط با زنی از اهالی روستا گرم صحبت بود و آمار و وسایل لازم را مینوشت! نمیشد کسی را بیکار پیدا کرد...
و اما فردا، همهچیز آماده بود و باید دست به کار میشدیم، برای پخت آش که به طور ناگهانی باخبر شدیم که آب روستا تا شب قطع است!!
هول و ولا به جانمان افتاده بود و نمیدانستیم باید چکار کنیم! دو دل بودیم که برنامه را عوض کنیم یا صبر کنیم تا ببینیم چه میشود...
در حال زنگ زدن به این و آن برای جور کردن آب بودیم که یکی از خانمهای روستا گفت، گفتهاند از چشمه برایمان آب میآورند! این خبر آنقدر شیرین بود که هنوز هم طعم آنرا در عمق دلم حس میکنم!
تعدادی از زنان روستا در آشپزخانه مسجد مشغول پخت آش شدند و ماهم در حیاط مدرسه سرگرم کار و آماده شدن برای مراسم بودیم.
کمکم به ساعت شروع مراسم نزدیک میشدیم و...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: فاطمه تقی حسینی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمة الزهرا(س)، دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📸 #گزارش_تصویری || سری دوم
🔹 مروری بر خاطرات دانشجویان جهادی میبد، در اردوی جهادی عهد خدمت:
❖ پایش سلامت دانش آموزان
❖ آموزش بهداشت سلامت دهان و دندان
🏠 استانکرمان،شهرستانریگان،روستاییزدانپناه
🗓️ پاییز ۱۴۰۳
#قرارگاه_شهید_علم_الهدی
گروه جهادی #نورا
دانشگاه #آزاد_میبد_خواهران
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#اردو_جهادی_۱۴۰۳ #خاطرات_جهادی
#جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd