اب برق مجانی!!
🎓قمپزهای لیبرال ها و هزینه های تحمیلی بر نظام
🎙 در اوایل انقلاب، عباس #امیرانتظام به عنوان سخنگوی دولت #بازرگان گفت:
برای کم درآمدها آب و برق را مجانی میکنیم💯
🔆 بخشی از وعده های #دولت_موقت کاملا پوپولیستی و ایده آلیستی بود و #امام_خمینی (ره) مجبور به موضع گیری نسبت به این وعده ها شد.
🚥 امام فرمود: دلخوش نباشید که تنها مسکن می سازیم آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی می سازیم اتوبوس را مجانی میکنیم، دلخوش به این نباشید معنویات شما را روحیات شما را عظمت میدهیم👌
🌑 به تجربه تاریخ، لیبرالها وعده می دهند و نظام هزینه وعده های پوپولیستی آنان را میدهد. وعده حل صدروزه مشکلات، بلد بودن زبان دنیا و رفع همه تحریم ها در دولت #برجام نیز بخشی از عملکرد پوپولیستی لیبرالهاست که هزینه های بزرگی بر نظام تحمیل کرده اند
🚨تاریخ جریان #لیبرال را در مدرسه انقلاب دنبال کنید👇👇
🆔 @darseenghelab
قدر دان نعمتهای داشته تان باشیم
🍃🍂روزی، #سنگتراشی که از #کار خود ناراضی بود و #احساس_حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران #بازرگان را دید و به حال خود #غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه #قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با #غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
🦋🦋هیچ گاه خود را #دست_کم نگیرید🦋🦋
#حکایت
@jahadi1