روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت وعسل ها درون بشکه بود...
پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت...
سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد و گفت: از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟
تاجر جواب داد: ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...
پروردگارا...
کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمق اند،
خودت به اندازه ی سخاوتت
بر من و دوستانم عطا کن
که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم...
آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید
#حس_خوب
#بخشش
#رحمت_الهی
@giveroflife
✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان میکند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه میزند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
تو را که این همه گفتوگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود.
تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسهای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! *در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.*
💳 شماره کارت جهت تأمین *ارزاق، سیسمونی، درمان، اشتغال زایی و مخارج کلی* مادران باردار نیازمند
۵۰۲۲۲۹۱۰۷۶۳۰۰۹۹۳
مهران سرمد
#حس_خوب
#انفاق
#بخشش
آدرس کانال در پیام رسان بله👇
https://ble.ir/giveroflife
آدرس کانال در پیامرسان ایتا👇
https://eitaa.com/giveroflife
#حس_خوب
شاید بانیان *طرح سجاده های آسمانی* از شور وشادی عمیقی که در دل مادران باردار حسنایی ایجاد کرده اند با خبر نباشند.
چه کسی می داند ارزش اشک شوقی که با دیدن سجاده و چادر نو در چشمان مادرباردار برق زد چقدر است؟
چه کسی می تواند امیدی را که در دل مادری جوانه است اندازه بگیرید وقتی فقط به گفتن همین جمله بسنده کرد:همیشه دلم می خواست از این چادر ها داشته باشم...
ارزش برآورده کردن آرزوهای کوچک مادران دریادل حسنایی را چطور می شودتخمین زد وقتی می گوید تاحالا سجاده به این قشنگی نداشته ام...
یکی از مادرها پیام داده بود:
بچه شب ها بیدارم میکند نماز شب می خوانم. حالا روی سجاده حسنا میخوانم و شما و بانی اش را دعا می کنم.
و شما شریک ثواب تک تک این لحظات ناب هستید.
قبول باشد ان شالله.
💳 شماره کارت *ویژه تأمین ارزاق و مخارج مربوط به خانمهای باردار و نوزادشون* (خوراک، پوشاک، سیسمونی، دارو، دکتر و ...)
۵۰۲۲۲۹۱۰۷۶۳۰۰۹۹۳
مهران سرمد
💳 شماره کارت جهت *ذبح قربانی* برای کمک به مادران باردار نیازمند
۵۸۵۹۸۳۱۰۱۲۳۵۲۱۳۳
مهران سرمد
🌟 به امید گسترش #نسل_منتظران_ظهور
#جهادگران_حامی_فرزنداوری
📲 تلفن تماس:
0905 689 4313
🌐لینک ارتباطی ما در پیام رسانهای بله، ایتا 👇
@jahadi_hosna
#حس_خوب
👶 حضور عباس آقای دوست داشتنی همراه مادر عزیزش در اجلاس مردمی سازی دولت
🥰 مامان عباس آقا از نیروهای فعال و جهادگر گروه جهادی حسناست
که به نمایندگی از گروه حسنا در این اجلاس شرکت کرد.
❤️مفتخریم به حضور مادران فعال دغدغه مند در جمع جهادگران حسنایی که علاوه بر مسئولیت سنگین مادری، در مواقع لزوم در عرصه اجتماع حضور موثر دارند.
ان شالله اجر جهادشون را از دستان پربرکت حضرت زهرا علیه السلام بگیرند
@jahadi_hosna
هوالرئوف
#حس_خوب
#داستان_های_حسنا
#معین_های_خوب_حسنا
"پیوند"
قسمت اول
ایستگاه تاکسی ها شلوغ است، روی نیمکتی نشسته ام و نمی دانم مسیری که آمده ام چقدر درست است. از روزی که قرار شد همدیگر را ببینیم فکر کرده ام و هنوز نمیدانم چطور باید شروع کنم.
سالها بود دیگر برایم فرقی نمی کرد دیگران در مورد ظاهرم چه می گویند ولی امروز خودم را بارها در آینه رصد کردم.
بار اولی که پرونده اش را دیدم نمیخواستم قبولش کنم. آخرین تجربه ام با مادر جوانی که قصد کشتن فرزندش را داشت به جایی نرسیده بود و من می دانستم هرچه جوانتر باشند کم تر از گناه این کار می ترسند؛ ولی این یکی فرق می کرد. دوبار قصد خودکشی با قرص های دم دستی، نه خودش را می کشت، نه فرزندش را؛ فقط ممکن بود یک بچه ی ناقص در آغوش این زن بگذارد.
ایام ولادت امام رضا (ع) بود. اصلا به همین بهانه که می خواهم برایش ارزاق مقوی عیدانه بیاورم دیدارم را قبول کرده بود.
کم کم پیدایش میشود. آخرین بار که این ضربان قلب را تجربه کرده بودم روزهای پیش از ازدواجم بود، در مقابل کسی که دوستش داشتم.
لبخند میزنم. درست همانجا وسط ایستگاه تاکسی ها بغلش میکنم و محکم به خودم فشارش میدهم. تقصیر من نیست که صاحبخانه او را جواب کرده است و فعلا خانه ی برادر شوهرش زندگی می کند و از ترس آبرو با من اینجا قرار گذاشته است.
این هم گناه من نیست که او در نگاه اول، درست میرود جایی در کنج قلبم جا خوش میکند.
@jahadi_hosna
هوالرئوف
#حس_خوب
#داستان_های_حسنا
#معین_های_خوب_حسنا
"پیوند"
قسمت دوم
چشم هایش از زمین بلند نمی شود ولی لبخند میزند. لبخندها دلم را قرص می کنند، دستش را میگیرم و میگویم:
- دوست داری خادم امام رضا بشی؟
بالاخره چشمانش دل از زمین می کنند. بیست سال سنی نیست برای تحمل این رنج. رنجی که در آن نقشی نداشته ای و برای رهایی از آن دست به ندانم کاری زده ای.
ادامه میدهم:
- این نمک و برنج حضرت رو بگیر. هر روز صبح بیدار که میشی وضو بگیر و با نیت خادمی برو تو آشپزخونه برای شوهر و بچه هات غذا درست کن.
چند بار دهانش را باز و بسته میکند و دست آخر چیزی نگفته سیل چشمانش جاری میشود. میگوید:
-خیلی وقته دلم می خواد برم مشهد، آقا نمیطلبه.
قبلا یکی دوبار حرم را دیده است.
بهش قول میدهم زایمانش را که کرد تلاش کنیم که بفرستیمش مشهد، با شوهر بچه هایش.
راضی میشود. موقع خداحافظی خوشحال است. من هم شادم، میدانم کسی که دستش به دامن بزرگی بند باشد کارهای کوچک نمی کند.
@jahadi_hosna