هدایت شده از بنت الهدی
﷽
ماجرای طلبگی قسمت ۳
رفت و آمد من به کلاس ها بیشتر شد ، به طوری که تقریبا چهار روز در هفته رو همراه خانم همسایه به کلاس هاشون در حسینیه میرفتم .
اوایل زیاد صحبت نمیکردم
کتاب های کلاس ها رو تهیه کرده بودم
و با مطالعه و سوال میرفتم سر کلاس
کمکم از پایین حسینیه، اومدن قسمت های جلو تر و بعد تر سمت راست خانم همسایه. مطالب جدید زیادی که هر روز علامت های سوال بیشتری در من ایجاد میکرد
از ساکت بودن خارج شده بودم
جز من بقیه خانم های سن بالا و اغلب خانه دار و دارای چند فرزند بودند.
سوالات چالشی میپرسیدم
گاهی جواب میگرفتم
گاهی دعوت به صبر میشدم
و گاهی اصلا قانع نمیشدم.
حالا در سن حدود ۲۰ سالگی تلفظ های نمازم درست و عربی شده بود
مرجع داشتم
قرآن را روان تر میخواندم
ساق دست و جوراب برایم مفهوم بیشتری در لباس ها پیدا کرده بود و تغییرات داشت به ظاهرم کشیده میشد.
اینها حدود سال ۸۷ بود
حالا بیشتر به کتابخانه پله های همسایه مان سر میزدم
گاهی کتابی بر میداشتم ،همان جا روی پله مینشستم و شروع به خواندن میکردم
گاهی از برخی صفحات کپی میگرفتم که بتوانم بیشتر بخوانم
یادم هست سر تفسیر آیه امن یجیب انقدر کپی را مطالعه کرده بودم و با کلام آیت الله جوادی آملی مقایسه کرده بودم که چیزی از آن نمانده بود.
اسم آیت الله جوادی هم برایم جدید بود
انگار من تازه آمده بودم ایران.
حالا این دنیای جدید
مرا به سمت دانستن بیشتر میکشید
اما نقطه عطف تغییرات چیز دیگری بود
یک سفر...
#ادامه_دارد
#طلبگی
#بنت_الهدی
#امام_زمان