📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
درباره کتاب:
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پر جنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد. به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان میشود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
حکایت آنکه دلسرد نشد فیشر.pdf
1.84M
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
#رمان
#کتابهای_رایگان
#جهان_کتاب
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
درباره کتاب:
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پر جنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد. به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان میشود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
حکایت آنکه دلسرد نشد فیشر.pdf
1.84M
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
#رمان
#کتابهای_رایگان
#جهان_کتاب
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
درباره کتاب:
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پر جنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد. به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان میشود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
حکایت آنکه دلسرد نشد فیشر.pdf
1.84M
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
#رمان
#کتابهای_رایگان
#جهان_کتاب
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
درباره کتاب:
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پر جنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد. به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان میشود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
حکایت آنکه دلسرد نشد فیشر.pdf
1.84M
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
#رمان
#کتابهای_رایگان
#جهان_کتاب
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
درباره کتاب:
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پر جنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد. به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان میشود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
حکایت آنکه دلسرد نشد فیشر.pdf
1.84M
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
#رمان
#کتابهای_رایگان
#جهان_کتاب
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
درباره کتاب:
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پر جنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد. به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان میشود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
حکایت آنکه دلسرد نشد فیشر.pdf
1.84M
📚کتاب #حکایت_آن_که_دلسرد_نشد
🖌 نویسنده #مارک_فیشر
📝 ترجمه #بیژن_پایدار
#رمان
#کتابهای_رایگان
#جهان_کتاب
📖 #کتابهای_رایگان در کتابخانهی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59