هدایت شده از شهید سعید افشاری راد
#مجموعه_خاطرات_شهید
#شجاعت_در_میدان_رزم
#قسمت_سوم
در یک دشت قرار گرفته بودیم و با تکفیری ها 400متر بیشتر فاصله نداشتیم بچه های نبل و الزهرا جلوتر از ما 200 متر در دشت نفوذ کرده بودند و به تکفیری ها نزدیک شده بودند تیربار تکفیری ها که روشن شد بچه های نبل و الزهراء یک شهید دادند و یک مجروح.
پیکر شهید در دشت افتاده بود و دسترسی به آن امکانپذیرنبود عباس با بچه های نبل و الزهرا رفیق بود و به لحاظ عاطفی خیلی به آنها نزدیک شده بود پشت بیسیم گفت آتیش بریزید منو پوشش بدید تا برم پیکر شهید رو بیارم عقب برایش مهم نبود که تیرهای تیربار دشمن به سمتش می آیند اصرار می کرد برای باز گرداندن پیکر شهید شجاعت عباس مثال زدنی بود فرمانده تیپ به عباس گفت بی تابی نکن آتیش دشمن شدیده اگه جلو بری خودتم شهید میشی اما عباس گفت نه باید برم نباید بدنش دست دشمن بیفته به زور نگهش داشتند شب که شد عباس به من گفت یه دوربین دید در شب می خوام ، چی کار می خوای بکنی ؟ حسین شب می آیی باهم بریم پیکر شهید رو بیاریم ؟ باهات می آم ولی بزار از فرمانده تیپ اجازه بگیریم ... فرمانده گفته بود رفتن به صلاح نیست گفته بود در اولین فرصت پیکر شهید را باز می گردانیم اما عباس آرام و قرار نداشت دائم می گفت هوا گرمه اون بنده خدا هم روزه بوده بریم پیکرشو بیاریم فرمانده رضایت نداد در عملیات بعدی پیکر شهید را به عقب باز گرداندیم .
.
برگرفته از کتاب #لبخندی_به_رنگ_شهادت
.
#شهید_عباس_دانشگر
.
ادامه دارد ...
.
✅با ما همراه باشید...
@shahid_kharazi1