eitaa logo
متی ترانا و نراک
272 دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی یاد شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو! خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو ، دلتنگ تر از قبل میشد ، دلتنگ شهادت ، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》 اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند.. شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📜 📚خاطره دختر شهید حاج قاسم سلیمانی 💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود. 💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود... ❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر... ✍🏻راوی:خانم فاطمه سلیمانی شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍در پادگان منطقه حلب در حال آموزش بودیم که دیدیم دو تا ماشین کنار ما نگه داشتند. حاج قاسم اولین نفر از اتومبیل پیاده شد‌. شروع کرد به احوال پرسی با نیروها. بچه های فاطمیون هم با حاجی عکس یادگاری می‌گرفتند. من کمی دورتر ایستاده و مات چهره زیبای سردارم بودم. چشمش به من خورد. جثه من نسبت به بقیه ریزتر بود و از همه جوان تر بودم. حاجس منو صدا زد گفت: بیا نزدیک! رفتم کنارش و دست نوازش روی صورتم کشید.گفت:《ماشالله با این سن و سال چطوری خودت رو رسوندی منطقه؟!》فقط مات چهره نورانی و پرصلابتش شده بودم. حاج قاسم نگاه خاصی به نیروهای فاطمیون داشت. همانطور که بچه ها هم از صمیم قلب عاشقش بودند.. 👤راوی:حسن قناص (رزمنده فاطمیون) یاد شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔶 ! 🌹یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد! سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد! 🍁این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!💫 🍃بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود. 🌷😭🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌷وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. 🌷 ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» 🌷ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. "شهید حسین خرازی" 🇮🇷 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سردار شهید طهرانی مقدم از سردار شهید احمد کاظمی . . . در یکی از عملیات‌ها که علیه منافقین بود ، قرار شد منطقه‌ای رو با موشک بزنیموشک‌ها رو سوخت‌زده بودیم و با سیستم برنامه‌ریزی کرده بودیم 💐 خلاصه ، موشک‌ها آماده عملیات بود🌷 موشک‌ها از اون موشک‌های مدرن نقطه‌زن🌴 ‏شهید احمد کاظمی از عمق خاک عراق تماس گرفت و گفت : مقدم آماده‌ای ؟! 🌼 گفتم : بله 🎋 گفت : موشک‌ها چقدر می‌ارزه ؟! 💚 با گت عجب گفتم : مگه می‌خوای بخری؟! ❤️ گفت : بگو چقدر می‌ارزه ؟! 🌹 گفتم : مثلاً شش هزار دلار گفت : مقدم نزن !!! اینا این‌قدر نمی‌ارزن . . . !! صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😭🌷🍃
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😭🌷🍃
متی ترانا و نراک
خلبان نامداری که درخواستِ کم کردن درجه‌اش را داشت! ۸ اردیبهشت سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان شهید
شهید چمران در خصوص رشادت های شهید شیرودی در غائله کردستان و پاوه می گوید: "هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر به صورت مایل شیرجه می رفت و دشمن را زیر رگبار گلوله می گرفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور می داد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد می کرد، بزرگترین ضربات را به آنها می زد".همرزمان این شهید بزرگوار در خصوص شخصیت والای خلبان شیرودی می گویند: روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور بچه ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با بال هلیکوپتر بچه را ترساند و از آنجا راند و بعد برگشت و حمله کرد. یاد شهدا و امام شهدا با صلوات 🌷🍃 اللهم عجـل لولیـک الفـرج اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
همسر شهید محسن حاجی شهید مدافع حرم از اینکه سوریه برود، مدام می‌گفت: «خیلی دلم می‌خواهد که قبرم حسینیه باشد. پارچه سیاه و پرچم زده باشد.» قبل از اینکه پیکر بی‌سرشان را بیاورند داخل قبر شدم. پارچه مشکی از قبل خریده بودم. همراه با یک پارچه قرمز رنگ که  داده بودم همه علما و افرادی که قلبشان به امام حسین (ع) نزدیک است، زیارت عاشورا را سطر به سطر بنویسند. کل قبرشان را پارچه مشکی زدم. پارچه قرمز را گذاشتیم کنار صورتشان. بالای جایی که قرار است باشند، پرچم یا اباصالح زدم، سر بند زدم.یک حسینیه خیلی خوشگلی درست شد. من داخل قبرشان دراز کشیدم انگار توی این دنیا نبودم. که با آقا محسن می رفتیم نزدیک مزار شهدا، قبرهایی را که کنده بودند همیشه می‌گفتم که مثل پرتگاه می‌ماند. آقا محسن داخل قبر رفته بودند. وقتی داخل قبر آقا محسن شدم. متوجه شدم قبرشان شبیه آن قبرها نبود. آرامش خاصی در قبرشان حس می شد. واقعا قبرشان حسینیه بود. شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌷🍃
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت: «آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا..... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 😭🌷🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همون‌طور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم. به روایت مـادر شهیـد آرمان علی وردی شهداباصلوات...😭🌷🍃 🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
📖 | شهیدی که در چنگال بعثی‌ها حاضر نشد به امام(ره) توهین کند... در بعدازظهر نیمه مهر سال ۵۹ یک بالگرد در منطقه دهلران در حال پرواز بود و نیروهای دشمن به محض دیدن بالگرد آن را مورد هدف گلوله‌های خود قرار دادند. بالگرد به ‌سمت کوه‌های اطراف پرواز کرد و به ‌علت اصابت گلوله به هلی‌کوپتر و زخمی شدن کمک خلبان در یک کیلومتری جالیز بر زمین نشست. بلافاصله نیروهای مهاجم هلی‌کوپتر را به محاصره کردند و سرنشینانش را به اسارت درآوردند. فرمانده بعثی‌ها از خلبان خواست به امام خمینی (ره) توهین کند که با مقاومت شهید غلامرضا چاغروند روبه‌رو می‌شود. این ایستادگی و مقاومت وی تا جایی ادامه داشت که یکی از افسران عراقی با سرنیزه به‌ سمت او حمله می‌کند و وی را به شهادت می‌رساند. ╭┈──『🌹🕊』 ╰اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
📖 | از یک خانه 200 متری به اتاق 12 متری رفتم او از شرایط بعد از ازدواج خود گفت، شرایطی که شاید هر جوانی آن را تاب نیاوَرَد اما همسر شهید صبورانه و عاشقانه در شرایطی سخت زندگی خود را با حاج حس آغاز کرد و در توصیف این وضعیت گفت: من از یک خانه بزرگ 200 متری به یک اتاق 12 متری که منزل مادرشوهرم نیز بود رفتم. برایم خیلی سخت بود من یک دختر 19 ساله بودم نه تجربه خاصی داشتم نه تا به حال با چنین شرایطی مواجه شده بودم، حاج حسن اغلب سال را جبهه بود و مادرشوهرم زن بزرگی بود که تمام وقتش را به کمک رزمندگان و جبهه صرف کرده بود گویی من با یک موسسه خیریه ازدواج کرده بودم. همسایه‌ها به خانه می‌امدند و همیشه محیط پر از جنب و جوش بود. اما می‌دانستم جنگ است و همه باید به نوعی در آن سهیم باشیم. هیچ وقت هیچ شکایتی به مادرشوهرم نکردم و خودم نیز با آن‌ها همراه می‌شدم. خاطره‌ای از همسر شهید طهرانی مقدم ╭┈──『🌹🕊』اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
{💚🌱} ✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!» قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.» صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
✍توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند‌ مردم می‌امدند برای عرض تسلیت . یکهو حاجی از مسجد زد بیرون ! فهمیدیم اتفاقی افتاده. پشت سرش راه افتادم . کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ، گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند ! خیلی بدش آمد. اخم پیشانیش را چین انداخت . رفت و با ناراحتی گفت: « ما سی سال کسب آبرو کردیم ، جمع کنید این ها رو ! مردم باید راحت رفت و آمد کنند، ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم، نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
✍قول داده بود اگر مهمانی دعوتش کنند،می آید دو بار دعوتش کردند ولی از حاجی خبری نبود ناامید شدن چند روز بعد تلفن زنگ خورد:《حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما می‌آیم.گفتند یک نفرم،ناهار ساده باشد» تازه به ایران آمده بود...اولین فرصت به قول خود عمل کرد صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی ارواح طیبه شهدا صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم سلام بر شهدا ✋😭🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای زیبا از شهید سلیمانی ارواح طیبه شهدا صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم سلام بر شهدا ✋😭🌷🍃
مادر شهید 🎤 من هفت بچه داشتم. پنج پسر و دو دختر. هادی آخرین فرزندم بود که اول از همه، او را از دست دادم! همسرم مرحوم «استاد شعبان زاهد» مَرد زحمتکشی بود که جز لقمه‌ی حلال، سر سفره‌مان نیاورد. ما از انقلابی‌های منطقه بودیم و در جوانی‌ خیلی فعالیت می‌کردیم. زمان جنگ، تمام خانه‌مان وقف کمک به جبهه‌ها شده بود. خانم‌ها اینجا جمع می‌شدند و کمک‌های مردمی را بسته‌بندی می‌کردند. در یک طبقه برای رزمنده‌ها لحاف می‌دوختیم. در طبقه دیگر هدایای مردمی بسته‌بندی می‌شد و حتی در پشت‌بام، برای رزمنده‌ها مربا می‌پختیم. پسرم هادی، لابه‌لای بسته‌های کمک‌های مردمی رشد کرد.  این بچه از همان طفولیتش با شهید و شهادت آشنا بود. خیلی از تشییع جنازه شهدا را با هم می‌رفتیم. محمد و علی برادرهای بزرگ‌تر هادی، جبهه رفته‌اند. محمد الان جانباز است. هردو مدت‌ها در جبهه حضور داشته‌اند. خیلی از رفتار و کردارهای هادی ذاتی بود. بدون اینکه از کسی چیزی یاد گرفته باشد، ذات پاکش او را به سوی کارهای خیر می‌کشاند. یادم است سه، چهار ساله بود که با هم به منزل یکی از اقوام رفتیم. خانم‌های آن منزل از نظر حجاب خیلی رعایت نمی‌کردند. هادی با اینکه بچه‌ی خردسالی بود، گفت: «این‌ها حجاب ندارند و من داخل نمی‌آیم!» از همان بچگی‌هایش، از غیبت پرهیز می‌کرد. روی یک کاغذ نوشته بود غیبت ممنوع و چسبانده بود روی دیوارهای خانه تا همه نوشته‌اش را ببینند و کسی غیبت نکند. روح مطهر شهدا 😭✋🌷🍃
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر ‌شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی روح مطهر شهدا 😭✋🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیده نشده امیرعبداللهیان از حمله آمریکا به عراق و سفرش به این کشور در بحبوحه جنگ
⚫️انا لله و انا الیه راجعون 🗳آخرین ماموریت پدر شهید فریدونکناری برای انقلاب اسلامی♦️ پدر شهید صبح امروز در پای صندوق رای حاضر شد و به تکلیف خود عمل کرد و تا آخرین لحظه پای آرمان های انقلاب ماند و پس از رای دادن به رحمت خدا رفت و آسمانی شد. . 🚩 ای از : در انجام واجبات از نماز ، روزه ، خمس و زکات بسیار مقید بود. کلاس پنجم بود من بودم بیرون به مادرش گفت: به من بگوید که حساب سال باز کنم و من گفتم: من که هیچی ندارم. گفت:« یک قرآن هم داری مال خودت باید حساب سال باز کنی.» من هم همین کار را کردم. . 🌷 حمزه درزی مخلص ویژه ۲۵ در تیرماه ۱۳۶۱ رسید و بعد ۱۴ سال پیکرش از جبهه بازگشت.شادی . . صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💢 چند روایت از شهیدی که در سالروز تولدش به شهادت رسید... 🌼 |شهید مدافع حرم «حسن حزباوی» در تاریخ یکم آذر ۱۳۶۱ در محله کوت عبدالله اهواز چشم به جهان گشود و در تاریخ اول آذر ۱۳۹۳ توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. 🌼 | رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل تسنن توی سوریه، بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارِ او، شیعه بشه 🌼 |حدود ۷۵ نفر از مدافعان‌حرم در محاصره جبهه النصره بودند. حسن از فرمانده اجازه خواست تا برا نجات اونا بره، اما فرمانده اجازه نداد و گفت: حسن! ما در تیررس مستقیم دشمن هستیم و هر کس بخواد برای نجات این افراد اقدام کنه؛ احتمال شهادتش بالاست... اما حسن گفت: نمی‌تونیم بذاریم دشمن ۷۵ نفر از بچه‌هامون رو راحت قیچی کنه... خلاصه بالاخره فرمانده رو قانع؛ و قبل از رفتن غسل شهادت کرد. بعد هم رفت و نشست پشت تیربار؛ و یکسره اونقدر شلیک کرد، تا محاصره شکسته شد و بچه‌ها موفق به خروج از محاصره شدند. اما خودش دقایقی بعد موردِ هدفِ تکفیری‌ها قرار گرفت و به شهادت رسید. 🔸۱ آذر؛ سالگرد شهادت حسن حزباوی روح مطهر شهدا و امام شهدا 😭✋🌷🍃