#خاطره_شهید 🖋🔗
____________________
مصطفی رانندگیاش فوق العاده بود.👌
همیشه به قشقایی
راننده و محافظ مصطفی میگفتم: «خواهش میکنم وقتی مصطفی جلسه داره هم استراحت کن هم اینکه آهسته رانندگی کن. مصطفی خندید و گفت: «رضا هر کاری دلت خواست بکن. مطمئن باش من و تو باهم شهید میشیم.» 🙃آقا رضا خندید و گفت: «حاج خانم، چشم، قول میدم آهسته رانندگی کنم😁» روز واقعه همین دوتا داخل ماشین بودند، مصطفی و رضا قشقایی هر دو مسلح بودند ولی همیشه میخندید و میگفت:
«این ماسماسک به درد کسی نمیخوره مامان جون، کسی که بخواد منو ترور کنه طوری نمیآد جلو که من بخوام از اسلحه استفاده کنم.»✋
با این حال همیشه تاکید میکردم که همیشه اسلحه همراه خودت داشته باش
. وقتی بعد از شنیدن خبر رفتم خانه مصطفی؛ یک دلم پیش مصطفی بود و یک دلم پیش قشقایی، قشقایی در بیمارستان در کما بود. او هم ۳_۲ روز بعد از مصطفی به شهادت رسید.💔
#شھیدمصطفیاحمدیروشن
🌹🍃🌹صلوات